فهرست لغات توضیحات درباره برخی اصطلاحات هگل

Innerlichkeit, Äusserlichkeit

حیات (یا امر) باطنی و درونی، برون‌افتادگی

به گفته اینوود، Innerlichkeitاز عرفان آلمانی مشتق شده و به معنای باطن و ذات هر چیزی است. Äusserlichkeit نیز در قرن 18 و برای اشاره به آن‌چه که برای یک شی یا شخص غیرضروری است، ساخته شده است.

اما هگل این دو واژه را به معنایی خاص استفاده می‌کند. در بند 22 اصول فلسفه حق می‌خوانیم:

«علاوه بر این، این اراده صرفاً یک امکان، استعداد و یا قوه نیست، بلکه به‌طور بالفعل نامتناهی است، چرا که موجودیت و محضرِ مفهوم و یا برون‌افتادگیِ gegenständliche آن، همان امرِ باطنی و درونی است.»

او مفهوم را جان و حیات باطنی و درونی (Innerlichkeit) عالَم مادی می‌داند و عالم مادی را نیز موجودیت و محضر (dasein) و برون‌افتادگی (Äusserlichkeit) مفهوم.

مفهوم Innerlichkeitاست، یعنی حیاتی که در درون خود پنهان است. این حیاتِ پنهان برای آشکارشدن باید از درون خود خارج شود. خروج مفهوم از درون خود (Äusserlichkeit)، موجودیت و جسم آن را تشکیل می‌دهد. این دو دسته از مفاهیم در تقابل با یک‌دیگر قرار می‌گیرند. مفهوم، جان و Innerlichkeit امرِ باطنی، واحد و درونی است. موجودیت، واقعیت، جسم و Äusserlichkeit نیز امرِ متکثر، خارجی و ظاهری است. جان امرِ واحدی است که در درون خود پنهان است، اما جسم امر متکثری است که اجزای آن خارج از یک‌دیگر پخش و گسترده شده‌اند. جسم همان جان است که بیرون از خود افتاده است (افتاده به معنای گسترده و پهن‌شده). به عبارت دیگر، جسم برون‌افتادگیِ (Äusserlichkeit) جان است.

اما در مورد این جمله: «چرا که موجودیت و محضرِ مفهوم و یا برون‌افتادگیِ gegenständliche آن، همان امرِ باطنی و درونی است.»

اراده یکی از مفاهیم است. مرحله اول آن «من» نامعین است که خود را از هر چیزی جدا می‌کند. این «من» حیاتِ باطنی و درونیِ اراده را تشکیل می‌دهد. در مرحله دوم یا مرحله تشخص، اراده یک غایت و محتوی را به‌منزله مقصود و مطلوب (gegenständ) خود برمی‌گزیند. اراده برای خروج از خود، باید یک مقصود (gegenständ) برگزیند. این رابطه‌ای که میان «من» نامعین و یک غایت و مقصود معین برقرار می‌شود، برون‌افتادگیِ اراده را تشکیل می‌دهد. برون‌افتادگیِ اراده gegenständliche است. بنابراین، موجودیت و برون‌افتادگیِ gegenständliche ارادهِ آزاد (اراده‌ای که خود را اراده می‌کند) همان مفهوم (امرِ باطنی و درونی) است.

اما چرا gegenständliche ترجمه نشده است؟ gegenständliche صفتی است که از gegenständساخته می‌شود. gegenständ آن چیزی است که متعلَّق آگاهی، شناخت و اراده قرار می‌گیرد. اردبیلی این کلمه را برابرایستا و gegenständliche را برابرایستایانه ترجمه کرده است. من تابحال ترجیح داده‌ام هنگامی که gegenständ متعلَّقِ شناخت است، آن را «موضوع» ترجمه کنم و هنگامی که متعلَّق اراده است، «مقصود» و یا «مطلوب». اما تابحال در زبان فارسی معادل مناسبی برای gegenständliche پیدا نکرده‌ام.

(ممکن است در انتها به این نتیجه برسم که باید از همان «برابرایستا» و مشتقات آن برای این واژه و مشتقاتش استفاده کنم)