فهرست لغات و توضیحات درباره برخی از اصطلاحات هگل

هگل دو اصطلاح دارد که ترجمه آن‌ها بی‌اشکال نیست: Schein و Erscheinung

ایرانی‌طلب، حسینی و اردبیلی Schein را وانمود و نمودِ دروغین و ظاهری ترجمه کرده‌اند و دومی را نمود و پدیدار و جلوه.

به نظر می‌رسد این ترجمه اشتباه است. من ترجیح می‌دهم اولی را جلوه یا تجلّی ترجمه می‌کنم و دومی را تظاهر.

پیش از آن‌که به Scheinو Erscheinung بپردازم، بهتر است معنای دقیقِ «جلوه» و «تجلّی» و «تظاهر» مشخص شود.

در لغت‌نامه دهخدا، برای تجلّی دو معنی می‌توان یافت: اول، ظاهر و آشکارشدن؛ دوم، روشن‌شدن و تابیدن. جلوه نیز از این معنی دوگانه برخوردار است.

این لغت‌نامه برای تظاهر نیز دو معنی قائل شده است: اول، نمودن و آشکارشدن؛ دوم، وانمودن، یعنی، نمودن چیزی را بی‌ آنکه او را اصلی باشد.

تجلّی و جلوه از اصطلاحات موجود در تصوف و عرفان اسلامی هستند که برای توصیف رابطهِ ذات الهی با عالم موجود به کار می‌رود. در ویکی‌فقه، در مورد تجلّی چنین توضیح داده شده است:

در اصطلاح عرفان اسلامی تجلی به دو معنای سلوکی و متافیزیکی (وجودشناختی) آمده است.
در معنای اول تجلی عبارت است از آشکار شدن ذات و صفات و افعال حق‌تعالی بر ضمیر سالک، اما در معنای دوم، عالَمِ هستی تجلی حق‌تعالی است بر خویش.

اما معنای وجودشناختی آن چنین است:

در مکتب ابن عربی تجلی در کنار نقش سلوکی، به نظریه‌ای وجودشناسانه تبدیل شده که عهده دار تبیین نظام هستی و نحوه ارتباط حق و خلق و ربط جهانِ نموداری کثرات با وحدت مطلق حق است. این تلقی وجودشناسانه در شکل ساده و شاعرانه آن در بین صوفیه وجود داشت، اما ابن عربی و پیروان وی، تجلی را از اصطلاح به نظریه ارتقا دادند.
نظریه تجلی مکمل نظریه وحدت وجود محسوب می‌شود، زیرا کثرت مشهود را با وحدت محض وجود سازگار می‌کند. از نظر ابن عربی نظریه علیت فلاسفه مستلزم دوگانگی علت و معلول است و نظریه خلق از عدم زمانی متکلمان نیز گذشته از این‌که تباین وجودی خالق و مخلوق را لازم می‌آورد، مستلزم زمان‌مندی خلقت است.
نظریه حلول و اتحاد نیز آلوده تشبیه و تجسیم است؛ لذا، تمام این نظریه‌ها با توحید حق ناسازگار است و ابن عربی در تبیین رابطه خدا و عالم (حق و خلق) ضمن نقد نظریه علیت و ... نظریه تجلی را عرضه می‌کند. نظریه وجودشناسانه تجلی، همچنین نظریه فیض فیلسوفان، با اندیشه افلوطینی صدور اشیا از احد قابل مقایسه است.
ابن عربی در توضیح کیفیت تجلی و تمیز آن از دیگر انحای ارتباط حق و خلق، از استعاره مرآت (آیینه) استفاده می‌کند. همچنان که تصویر در آیینه، نه با آیینه متحد شده و نه در آن حلول کرده، حق تعالی نیز نه با عالم یکی شده نه در آن حلول کرده است.
در مکتب ابن عربی، حق در اطلاق و تعالیِ غیرمشروط خویش (مرتبه ذات) هیچ‌گونه تجلی ندارد و لذا ادراک شدنی نیست. به این مرتبه، حضرت احدیت و غیب الغیوب یا غیب مطلق می‌گویند که هیچ تعینی در آن راه ندارد و صرفاً مصدر تجلی است.

اینوود در مورد Scheinمی‌نویسد:

«برای هگل، Schein هم‌بستهِ ذات است: ذات باید خود را نشان دهد و یا آشکار کند (scheint)، اما خودِ ذات در پشتِ نقابی از Schein پنهان می‌ماند. در این مورد، وجود (یعنی، آن‌چه که ما بی‌واسطه آن را می‌شناسیم)، Scheinاست، هم در این معنی که به چیز دیگری (ذات) وابسته است و هم به این معنی که تماماً آن ذات را آشکار نمی‌سازد. اما برای هگل، Schein و scheinen معنای درخشیدن و تابیدن نیز دارند (آن دو هم‌بستگی نزدیکی با تأمل و انعکاس دارند). در نتیجه، هگل در مورد ذات چنین صحبت می‌کند که در یا به درون خود می‌تابد، به‌گونه‌ای که خودِ ذات و تمایزِ آن از Schein در نتیجهِ فرایندی مشابه شکل می‌گیرد که در طی آن، ذات خود را در بیرونِ خود ظاهر می‌کند: تنها از طریقِ افکندنِ یک نمود (یعنی، تابش به سمت خارج) و سپس، جداشدن از آن نمود (تابش به درون) است که یک ذات خود را به‌مثابه ذات می‌سازد. هگل این ایدهِ Schein دوگانه را در ارتباط با سایر واژه‌های هم‌بسته نیز به کار می‌برد: برای مثال، امر عمومی یا عام تا زمانی‌که به درون خود می‌تابد، عمومی یا عام است (برای مثال، «رنگ» در ارتباط با «قرمز»)، در حالی‌که تا زمانی‌که به بیرون می‌تابد، در ارتباط با غیری که درونِ آن می‌تابد، مشخّص یا جزئی می‌شود (برای مثال، «رنگ» در ارتباط با «شکل» یا «صوت»). هگل همانند شیلر معتقد است که هنر مستلزم Scheinاست و میان Scheinو Täuschung,[واژه‌ای که معادل انگلیسی آن deception، illusion و delusionاست] تمایز قائل می‌شود.»

به نظر می‌رسد در فلسفه هگل، Scheinبر همان چیزی دلالت دارد که در سنت عرفانی ما، تجلّی و جلوه بر آن دلالت می‌کند. حداقل می‌توان گفت که این دو اصطلاح شباهت‌های بسیاری دارند. از طرف دیگر، جملهِ آخر اینوود، حاکی از آن است که Schein نمی‌تواند وانمود و نمود دروغین باشد.

اما در مورد ذات و تجلّی در فلسفه هگل یک نکته را باید در نظر داشته باشیم. همان‌طور که قبلاً اشاره کرده‌ام فلسفه هگل هم فلسفه است و هم عرفان. هگل تفکرات عرفانی را درون فلسفه خود جای داده است. او در بخش دوم منطق خود، یعنی مکتبِ ذات، برای تبیینِ رابطهِ خدا و عالم سراغ اندیشه‌های عرفانی می‌رود، اما در نهایت معتقد است ذات و تجلّی برای بیان رابطهِ میان خدا و عالم ناکافی است. در واقع، همان‌طور که ابن عربی با نقد نظریات پیشین، نظریه ذات و تجلّی را مطرح ساخت، هگل نیز در ادامه این بخش ازکتاب خود به نقد این نظریه می‌پردازد و در بخش سوم کتاب خود، یعنی مکتبِ مفهوم، به تبیینِ نظریهِ خود در مورد رابطهِ خدا و عالم می‌پردازد (در متن دیگری به این نظریه می‌پردازم).

حال به Erscheinungبپردازیم. اینوود در مورد آن می‌نویسد:

در استفادهِ هگل، Erscheinungبا Scheinاز چند لحاظ متفاوت است: 1. Erscheinung نیز نمود و پدیدارِ ذات است، اما ذات تماماً خود را در Erscheinungآشکار می‌کند و چیزی را پنهان نمی‌گذارد. 2. یک Erscheinungهمانند Schein ناپایدار و وابسته است، اما چیزی که آن به وابسته است، نه یک ذات که یک Erscheinungدیگر است. در نتیجه، Erscheinung برخلاف Scheinیک کلّ یا عالَمِ متنوع، هم‌بسته و متغیّر است. 3. Erscheinungدر اصل نه با «ذات»، بلکه با «مفهوم» و «فعلیت» (به‌عنوان چیزی که مفهوم را تماماً متجسم می‌کند) تضاد دارد و به‌جای این‌که معقول، ضروری و پایدار باشد، محتمل و تصادفی و ناپایدار است.

با توجه به این سه ویژگی Erscheinung، معقول است اگر برای آن از تظاهر استفاده کنیم:

ویژگیِ اول بر «نمودن» و «آشکارشدن» دلالت دارد که تظاهر نیز بر این معنی دلالت می‌کند.

ویژگی دوم و سوم نیز بر وانمودن دلالت دارند. این مسأله که Erscheinung با مفهوم (اصل و بنیاد هر چیز و آن‌چه که درابتدا به صورت بالقوه وجود دارد) و فعلیت (آشکارشدن تمام و کمالِ مفهوم یا امر بالقوه) در تضاد است، بدین معنی است که چیزی که Erscheinung چیز دیگری است، می‌تواند غیر از اصل و بنیاد آن باشد، یعنی دروغین باشد.