در کار کلام
فهرست لغات و توضیحات درباره برخی از اصطلاحات هگل
در دو بند 25 و 26 جملاتی وجود دارد که ممکن است مبهم به نظر برسد؛ برای مثال، در بند 26 میخوانیم:
«بنابراین، اراده، در مقامِ آزادی که وجودی درونی دارد، خودِ ذهنیت است؛ در نتیجه، ذهنیت، مفهومِ اراده و عینیتِ آن است؛ اما ذهنیتِ اراده، اگر در تقابل با عینیتِ آن در نظر گرفته شود، تناهی است [/امری است متناهی]؛ اما اراده، در این تقابل، با خود نیست، بلکه وابسته به عین است، و تناهیِ آن نیز در این حقیقت نهفته است که ذهنی نیست، و غیره.»
برای فهم این جملات باید کمی در مورد برخی از عبارات هگل بدانیم، از جمله:
Unterschied, Verschiedenheit, Gegensatz
اولی را میتوان مغایرت و یا تمایز ترجمه کرد. بهترین معادل برای دومی، عبارت «غیریت» است و برای سومی، باید از تقابل استفاده کرد.
در سنت اسلامی نیز از عباراتی مانند تغایر، غیریت و تقابل استفاده میشود و هر کدام تعاریف خاص خود را دارند، اما هگل بهنحوی متفاوت از آنها استفاده میکند.
برخلاف منطق ارسطویی، در منطق هگل، مغایرت (Unterschied) از خود اینهمانی استنتاج میشود. از نظر هگل، اینهمانی بدون مغایرت بیمعناست. معادله «الف=الف» هیچ چیز در مورد الف به ما نمیگوید. این معادله زمانی معنا پیدا میکند که الف همزمان میان خود و سایر چیزها مغایرت ایجاد کند، بهعبارت دیگر، هر چیز برای اینکه با خود اینهمان باشد، باید میان خود و سایر چیزها تمایز بگذارد. اگر غیر الف هیچ چیز دیگری وجود نداشته باشد، نمیتوان الف را شناخت؛ برای مثال، اگر به غیر از رنگ سرخ تمام رنگهای عالم ناپدید شوند و تمام اشیاء به رنگ سرخ درآیند، انسان دیگر قادر به شناخت رنگ سرخ نیز نخواهد بود. دیگر نمیتوان گفت «سرخ، سرخ است». سرخ برای اینکه سرخ باشد، باید خود را از غیر سرخ متمایز سازد. لازمه اینهمانی (Identität) آن است که امر اینهمان فعالانه میان خود و غیر خود تمایز و مغایرت (Unterschied) ایجاد کند.
اما Unterschiedدر ابتدا به صورت بیواسطه، یعنی به صورت «غیریت» (Verschiedenheit)ظاهر میشود. در این هنگام اشیاء صرفاً غیر از یکدیگراند؛ سرخ غیر از آبی است. هر کدام لنفسه وجود دارند و نسبت به یکدیگر و رابطهای که با یکدیگر دارند، بیتفاوت هستند. در این مرحله، تفاوت و اختلافی که میان امور وجود دارد، اختلافی منفعلانه است. برای مثال، شیر غیر از کتاب است. آن دو بدون آنکه ارتباط مشخصی با یکدیگر داشته باشند، مستقل از هم وجود دارند. هگل این شکل از اختلاف را غیریت (Verschiedenheit) مینامد. در این معنا، هر چیزی غیر از چیزهای دیگر است.
در مرحله دوم، Unterschiedبه صورت تقابل (Gegensatz) ظاهر میشود. در این مرحله، برخلاف مرحله پیشین، برای هر چیز تنها یک چیز دیگر وجود دارد که در برابر و در تقابل با آن قرار میگیرد. دو امر مقابل ضرورتاً مستلزم یکدیگراند، بهطوریکه حتی ماهیت و تعیّنِ هر کدام تنها در رابطه با امر مقابل خود مشخص میشود؛ برای مثال، بدون در نظر داشتن قطب منفی نمیتوان به شناخت صحیحی از قطب مثبت دست یافت. مثبت تنها در رابطه با منفی معنا پیدا میکند. همچنین، امور مقابل از یکدیگر جداییناپذیرند. اگر هر کدام از این دو سعی کنند دیگری را حذف کنند، اینهمانی خود را از دست خواهند داد. در نهایت اینکه دو امر مقابل، باید در یک امر بالاتر حفظ و رفع شوند.
وجود و عدم دو امری هستند که در تقابل با هم قرار دارند. وجود اگر بخواهد به حد نهایی خود دست یابد، یعنی خود را از عدم مبری سازد، هویت خود را از دست میدهد و به غیر خود تبدیل میشود. وجود محض، یعنی بدون هیچ تعین و عدمی را حتی نمیتوان وجود نامید. این وجود هیچ تفاوتی با عدم ندارد. وجود اگر بخواهد وجود باشد، تنها میتواند در قالب موجودیت وجود خواهد داشت. موجودیت، وجودی است که عدم را در خود راه داده است. موجودیت جایی است که وجود و عدم در کنار یکدیگر حاضر میشوند. در موجودیت، تقابل میان وجود و عدم حفظ و رفع میشود.
حال میتوان در مورد ذهنیت و عینیت توضیح داد. ذهنی و عینی در تقابل با هم قرار دارند. هنگامیکه ذهنی و عینی برای روح به کار روند، از آنجا که روح چیزی است پویا، زنده و در حال تغییر، دلالتهای آنها میتواند تغییر کند. هگل در بند 25 معانی مختلف ذهنیت را توضیح داده است و در بند 26 معانی مختلف عینیت.
اما در مورد جملاتی که در بالا آورده شده است، میتوان چنین گفت: اراده نامتناهی، اتحادِ میان ذهنیت و عینیت است، به عبارت دیگر، اراده زمانی نامتناهی میشود که تقابل میان ذهنی و عینی را حفظ و رفع کند. ارادهِ نامتناهی فقط ذهنی نیست. این اراده عینی نیز هست، یعنی خود را در خارج خود مستقر ساخته است. اما اراده اگر این تقابل را چیزی مسلم و قطعی در نظر بگیرد، یعنی به صورت تقابلی که قابلرفع نیست، تبدیل به چیزی متناهی میشود. از طرف دیگر، همانطور که وجودی که خواهان حذف هر نوع عدمی است، در نهایت به عدم تبدیل میشود، اراده نیز اگر تنها بر جنبه ذهنی خود تأکید داشته باشد و عین را در تقابل با خود در نظر بگیرد، ارادهای است صرفاً ذهنی؛ اما این اراده به همان اندازه که ذهنی است، عینی نیز هست. استبداد یک نمونه از چنین ارادهای است. مستبد خود را یک «من» یا ذهن میداند که از هر محتوا و مقصودی مستقل است. او این محتوا و مقصود را یک «عین» در نظر میگیرد که در تقابل با او قرار دارد. اما از آنجا که او به این محتوا وابسته است، پس اراده او به همان اندازه که ذهنی است، عینی نیز هست.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه دوباره «مردی در تبعید ابدی» را بخوانم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
به بهانه معرفی کتاب از قیطریه تا اورنجکانتی در فیدیبو: در زندگی اگر حرفی هست، یک نفس بس است!
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوره بازترجمه اصول فلسفه حق: بندهای 59، 60 و 61