ما و جماعتِ کتابخوان(عجیب الخلقه ها)


ایوان کرامسکوی_پرترهٔ زنی در حال خواندن کتاب1881
ایوان کرامسکوی_پرترهٔ زنی در حال خواندن کتاب1881


نمی دانم چرا انقدرکتاب خواندن وسطِ یک مهمانی کسل کننده برایمان عجیب است . درحالی که اگر از اول تا آخر مجلس سرِ کسی توی گوشی باشد هرگز نمی پرسیم:«واقعا چطور می تونی تو این سروصدا تمرکز کنی؟» «واقعا داری چیزی می خونی حالیت میشه؟» و یا مزه نمی ریزیم که«بابا روشن فکر!» و فلان و بهمان.همیشه هم مهمانی نیست. کافیست توی ایستگاه اتوبوس و تاکسی کسی را ببینیم که جای زل زدن به درو دیوار دارد کتاب می خواند. یک جوری نگاهش می کنیم تا در لحظه به یقین برسد که موجودی عجیب الخلقه است.

من دخترخاله ای دارم که همیشه ی خدا، همه جا کتابی همراهش هست. من همیشه به این فکر می کنم که اصلا چه لزومی دارد که همه جا دنبال خودش کتابی بکشد و «شک نکن می خواهد ادای آدم های خاص و متفکر و روشنفکر را دربیاورد!» حالا خودم تا سر کوچه هم بدون گوشی ام نمی روم. وابستگی ام خیلی اوقات حتی برای این نیست که شاید اتفاقی بیفتد یا کاری پیش بیاید.

قطعا او هم درست مثل وقت هایی که توی اینستاگرام پست به پست پایین می روم و به جایی می رسم که اصلا نمی فهمم چندصد پست دیده ام؛ صفحه به صفحه ی کتابش را پیش می رود تا جایی که اصلا نفهمد چندصد صفحه خوانده. کسالت چیزی می طلبد تا خودت را مشغول کنی و ما هردو از زل زدن به دیوار و هیچ کاری نکردن بیزاریم.شاید حتی فرق چندانی باهم نداریم جز اینکه من دو پست قبلی را هم یادم نمی آید و کلی مطلب هرز هم می بینم اما او با پایان کتاب به تجربه و دانشش افزوده!

جدای از همه ی اینها یادم می آید که یکبار پول گنده ای برای یک رژ لب دادم چون اصل بود و «رنگش جوری است که هیچ جای دیگر ندیده بودم» ولی دست یکی از دوستانم را که می خواست دویست تومنی خرج یک کتاب تاریخی کند کشیدم و گفتم«خر شدی؟ اینهمه پول برای یک کتاب؟». البته او به حرفم توجهی نکرد و توی راه برگشت کلی غرغر کردم که می توانستی همین مطالب را توی گوگل بخوانی یا پی دی افش را پیدا کنی و «چه حسی دارد ریختن پول ها توی آتش؟»

می بینید؟ هیچکدام از اینها باهم جور در نمی آیند. یک جای کار می لنگد. بخش عمده ای تقصیر رسانه است و از طرفی نمی توانیم از تقصیرات خودمان چشم پوشی کنیم.

نمی دانم چرا اینگونه ایم و از کی اینگونه شدیم! واقعا نمی دانم...