معرفی کتاب «شب‌های روشن» اثر داستایفسکی

کتاب: شب‌های روشن

نویسنده: فیودور داستایفسکی

تعداد صفحات: ۱۱۲ صفحه

مترجم: سروش حبیبی

نشر: ماهی

قطع: جیبی

داستان جوانی تنها که بعد از مدت‌ها در یک شب توانسته با یک خانم جوان هم‌صحبت شود و از داستان زندگی خودش برای او بگوید.

این خانم جوان که ناستنکا نام دارد، داستان زندگی خود و شرح دلداگی‌اش به مردی جوان را برای شخصیت اول داستان بازگو می‌کند.

ناستنکا که هرشب منتظر ملاقات معشوق خود است با شخصیت اول داستان بنا به اتفاقی هم‌کلام می‌شود.

شخصیت اول داستان تمام تلاشش را می‌کند تا بتواند قلب ناستنکا را به دست بیاورد، اما در این کار عجله نمی‌کند. جوان تنهایی که توانسته با دختری جوان و دوست‌داشتنی هم‌صحبت شود و چند شب دیگر او را ملاقات کند، بسیار عفیفانه عشق او را در دل خود می‌پروراند، سعی می‌کند او را برای رسیدن به معشوقش امیدوار نگهدارد ولی وقتی دیگر خبری از معشوق او نمی‌شود...

(بقیه داستان رو خودتون بخونید:)


داستان کوتاه «شب‌های روشن» خیلی سریع شروع می‌شود و خیلی سریع پایان می‌یابد. حاشیه و اضافه ندارد. نام کتاب هم ایهام داد؛ از طرفی شب‌های تابستانی سن‌پترزبورگ به دلیل نزدیکی به قطب، روشن است و از طرفی شخصیت اول داستان که تنهاست، این شب‌ها را برای خود روشن‌تر از روز می‌داند!

توصیف حالات شخصیت اول داستان به زیبایی انجام شده و هرآنچه در دل این جوان می‌گذرد به دقیق‌ترین شکل بازگو می‌شود.

ترجمه آقای حبیبی کتاب را خواندنی‌تر کرده، اصطلاحات و جملات به زیبایی حس داستان را نمایان کرده و مترجم به احساسات شخصیت اول داستان توجه ویژه‌ای داشته و همین باعث شده این ترجمه حالتی خشک و ترجمه‌ای تحت‌اللفظی نداشته باشد.

بخشی از کتاب:

«از همان صبح باز غم عجیبی بر دلم افتاده بود، که آزارم می‌داد. ناگهان احساس کرده بودم که بسیار تنهایم. می‌دیدم که همه مرا وامی‌گذارند و از من دوری می‌جویند. البته هرکس حق دارد از من بپرسد که منظورم از «همه کیست؟ چون هشت سال است که در پترزبورگم و نتوانسته‌ام یک دوست یا حتی آشنا برای خودم پیدا کنم. ولی خب، دوست و آشنا می‌خواهم چه‌کنم؟ بی دوست و آشنا هم تمام شهر را می‌شناسم. برای همین بود که وقتی می‌دیدم که مردم همه شهر را می‌گذارند و می‌روند ییلاق، به نظرم می‌رسید که همه از من دوری می‌کنند. این تنهاماندگی برایم سخت ناگوار بود و سه روز تمام در شهر پرسه زدم.»