دانشجو
نمایشگاهی که نداشتیم!
میشود از جذابیتها گفت، از معماری غرفهها و جاگذاری نشرها. میشود درباره محتوا و نسل کتابهای نمایشگاه حرف زد که آیا مثل مخاطب هشتادی خود، نسل آنها هم تغییر کرده یا نه؟ میشود از وضعیت نشرهایی که تحریم کردند گفت و از «کتابفروشی دی» که دوران مخالفخوانی خودش را میگذرانَد. از برخورد و مواجهه آدمهایی که وسط نمایشگاه رفت و آمد داشتند، تابلوهای حجاب وسط راهروها و... درباره همه میشود حرفها زد اما روی همرفته تمام سوال این است:«نمایشگاه کتاب چه ورقی برای عرضه داشت؟!»
تقریبا هر روز نمایشگاه بودم و با نشرهای مختلف سر و کار داشتم. کوچک و بزرگ همه را زیر و رو کردم. از کودک و نوجوان گرفته تا دیجیتال و دانشگاهی و عمومی و آموزشی. از بین این پنج مورد بهنظرم خیلی زود ناشرین دیجیتال را به گور بسپارید و به آینده وخیمش فکر کنید که چه مرهمی میشود بر وضعیت نابسامانش گذاشت؟! نشر دانشگاهی هم متاسفانه دیگر به کار من دانشجو نمیآمد. دغدغههای من و همصنفیهایم را ریخته بودند توی سالن عمومی. البته این به معنای عدم کارایی «ناشران دانشگاهی و آموزشی» نیست ولی کمتر کسی را به طور مداوم و پایدار بین غرفههای این دو بخش میدیدم. غالبا گذری میآمدند و میرفتند. این را مقایسه کنید با جمعیت مداومی که مقابل «نشر میلکان» در سالن عمومی صف میکشید و لحظهای آن را خالی از انسان نمیدیدی. البته این شلوغی هم دلیل خودش را دارد که در جای دیگری باید به آن پرداخت. اجمالا میتوانیم قضاوت کنیم که «زردفروشی، خریدار بیشتری هم دارد»؛ البته به قول یکی از دوستان، باید ذرهبین دستت بگیری و به «میلکان» بروی تا بتوانی درست انتخاب کنی.
اولین توقعی که ما به عنوان مخاطب داریم و سادهترین ورقی که نمایشگاه میتوانست رو کند، «نمایشگاهبودن» بود! بله! نمایشگاه کتاب، عرصهای برای نمایش کتاب است.
من همان کتابی که در غرفه کوچک «اسم» میبینم را میتوانم از شعبه عظیم و بزرگ «اسم» در خیابان انقلاب بخرم. من اگر مشهد بروم و البته اگر پول داشته باشم، میتوانم «راههای ابریشم فرانکوپن» را از «نشر نیماژ» سر چهارراه دکتری بخرم. چرا بروم نمایشگاه؟
انگار ما برای ارضای روحی خودمان پا میگذاریم وسط این همه کتاب با آن همه سر و صدا و شلوغی! اصلا اگر بنا به جایی نرفتن باشد هم، فروشگاه مجازی که هست! چرا بروم نمایشگاه؟
ما چون عاشق کمالیم و کمال را در دانستن میبینیم، حس میکنیم وقتی برویم نمایشگاه، پا در عرصه کمال خویش گذاشتهایم و با خرید بیستتا کتاب از «نشر هرمس و کرگدن و ترجمان»، به عرش علوم انسانی صعود کردهایم!
این حرفها را با لحن مزاح میگوییم و میخندیم اما خاکی که روی کتابهای نمایشگاه نمینشیند، میآید و دو روز بعد روی همان کتابها توی قفسه خانهمان جا خوش میکند.
شاید این حرفها تند و رادیکال باشد اما چرا نگویم؟ چرا نگویم وقتی که حال خوش درون نمایشگاه را صرفا یک توهم میبینم؟ وقتی که در آن مصلی با آن عظمت، عرصهای حقیقی برای گردهمایی کتابهای منتخب و نشستهای نقطهزن در حوزه کتاب نمیبینم! فضا را ایجاد کردیم اما اتمسفر متناسب با آن را نه؛ این درد است. این درد است که هیچ فرقی بین نمایشگاه کتاب و هایپرمارکتهای عظیمی مثل «شهروند» نیست! همه و همه در ظاهر به دنبال «عرضه واقعی کالا» و در باطن به دنبال «ارضای مجازی روح»اند. بخواهیم و نخواهیم این وضعیت دشوار و زننده است.
به قدری که گذاشتن تابلوهای حجاب وسط نمایشگاه میتواند آدم بیاورد مقابل هم و باب گفتوگو و اندیشه را باز کند، کدام غرفه میتوانست اینگونه عمل کند؟ این توقع بیجاست؟بله خب چون چرخه فروش را بهم میزند! کدام غرفهْ کتابی در حوزه «حجاب و زن» برای عرضه داشت؟ قطعا بسیاری از غرفهها داشتند و رو نکردند!
کتابی که میتوانست مسئله روز جامعه را پاسخ دهد و اندیشه اقشار مختلف را وسط میدان نمایشگاه بیاورد و در فضایی امن، بدون سنگ و باتوم همه را گرد هم بنشاند در کجای این نمایشگاه بود که ما ندیدیم؟
گله از این است که ایده ما برای سیاسیکردن فضای نمایشگاه این بوده است که مجسمههای «موزه عبرت» را برداریم و ببریم یک غرفه کنیم تا به همه نشان دهیم که چه بودیم و چه شدیم! دو سه تا کتاب چرپ و پرت هم البته منتشر کردیم تا بتوانیم اسم غرفه را بگذاریم «انتشارات موزه عبرت» که یک وقت اگر پرسیدند «چرا ما اینجاییم»، تهی از پاسخ نمانیم!
آزادی نشر، به بودن همه در بین غرفهها نیست؛ به فضاسازی برای برخوردها و تعاملات آن نشر با مخاطب است که این آزادی احساس نمیشود و هم مخاطب و هم انتشارات را اسیر میکند. با این همه و با تمام این نقدهایی که خیلیهایش ناگفتهماند، نمیشود هیچ حقی به نشرهایی که نیامدند داد؛ نشرهایی که با همین ادعای عدم آزادی نمایشگاه را تحریم کردند و در عین حال با این «مخالفخوانیِ خود»، به «ایرانشهر» پناه بردند تا در «کتابفروشی دی» به فروش متفاوت خود ادامه دهند. هرچند با تصویری که از نمایشگاه کنونی توصیف کردم، حضور «بیدگل و افق و چشمه و نیلوفر»، تاجی به سر ما و نمایشگاه نمیزند!
مطلبی دیگر از این انتشارات
ناتور دشت_پسری به اسم هولدن کالفیلد
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستانهای گازدار: همراه اول نیز همراهی نکرد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
با افتخار ، در دست انتشار