می نویسم تا شاید از میان نوشته هایم خودم را پیدا کنم...
وقتی دلت هوای یه سفر تک و تنهایی تو دل طبیعت رو میکنه!
این روزها حسابی دلم هوای اینو کرده که برم مسافرت؛ اونم تک و تنها. قبلا گفتم که ما درون گراها کلن دوس داریم یه موقع هایی کاملا تنها باشیم و از تنهایمون لذت ببریم.
منم خیلی سفر تنهایی رو دوس دارم؛ یکی از دلایلش اینه که خودت آزادی که هرجایی میخوای بری و هرکاری که بخوای رو انجام بدی. مثلا من دوس دارم وارد یه شهر جدید که میشم تا اونجا که بتونم تو محله ها و بازارهای قدیمی شهر پیاده روی کنم اینقد که پاهام دهن باز کنن و بگن جون مادرت بسه دیگه! یا دوس دارم جایی برم غذا بخورم که خیلی قدیمی باشه و به قول معروف کثیف باشه (کثیف نه ازون لحاظ کثافط بودن?) یعنی خاکی باشه! یا جایی رو برای اقامت انتخاب کنم که از جنس بومی اون منطقه باشه؛ که الان بش میگن اقامتگاه بوم گردی! و این کارا و چیزهای دیگه باعث شده که من تنهایی سفر کردن رو ترجیح بدم. وقتی تنهایی سفر میکنی دیگه وقت و برنامه دست خودته و هر جور که میخوای واسش طرح میریزی و این خیلی لذت بخشه.
?در حال حاضر دارم یه کتابی رو میخونم که اتفاقا نویسندش تک و تنها پاشده رفته کنار دریاچه بایکال تو روسیه و دست نوشته های روزانش رو که حاصل افکار و دیده هاش تو چند ماه زندگی تو یه کلبه تو دل جنگل های سیبری هستش رو به یه کتاب تبدیل کرده که واقعا ارزش خوندن رو داره.
بخش از کتاب در جنگل های سیبری نوشته سیلون تسون:
"امروز خیلی کتاب خواندم، سه ساعت در حالی که موسیقی گوش میکردم در نور ونیزی دریاچه اسکیت کردم،یک ماهی گرفتم و نیم لیتر از طعمه ام را مصرف کردم، کنار پنجره ایستادم و از لابه لای بخار چای پررنگم به دریاچه نگاه کردم، زیر نور خورشید ساعت چهار بعد ظهر کمی خوابیدم،یک تنه درخت سه متری را خرد کردم و هیزم دو روزم را تهیه کردم، یک غذای خوشمزه درست کردم و خوردم و فک کردم که بهشت چیزی جز این نمی تواند باشد."
بخش دیگری از کتاب:
"چیزی که از زندگی من می ماند همین نوشته هاست. من برای مبارزه با فراموشی، خاطراتم را می نویسم. اگر ذفتری نباشد که اعمال و رفتارهای ما را از روی آن قضاوت کنند پس برای چه زندگی می کنیم؟ساعت ها از پس هم می گذرند، روزها می آیند و می روند و نیستی پیروز می شود. می توان گفت نوشتن خاطرات عملیاتی کماندویی است علیه پوچی!
من ساعت هایی را که می گذرند آرشیو می کنم. این کار به نوعی به هستی معنا می بخشد. نوشتن جریان ملاقات های روزمره در میان کاغذه های سفید باعث می شود که با توجه بیشتری به همه ی جزئیات بپردازیم. بهتر گوش دهیم، عمیق تر فکر کنیم و با دقت بیشتری نگاه کنیم. خیلی بد است اگر شب که می شود چیزی برای نوشتن روی دفترچه یادداشت نداشته باشیم. نوشتن روزانه ی خاطرات مانند قرار شامی با نامزدتان است؛ برای آنکه بدانی شب چه چیزهایی به او بگویی، بهتر است که در طول روز به آن خوب فکر کنی."
?حتما پیشنهاد میکنم این کتاب رو بخونید؛ خوندنش آرامش خاصی بتون میده.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه یک شمشیر تیز صد درصد سامورایی بسازیم؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرمایه در قرن بیست و یکم و سه نقد به آقای رنانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
گیج و مبهوت خود خودم شده ام