وقتی هیتلر کوکائین می‌زد و مغز لنین جا به جا می‌شد!

?وقتی هیتلر کوکائین می‌زد و مغز لنین جا‌به‌جا می‌شد، اولین کتاب از مجموعه فصل‌های ناگفته‌ تاریخ به قلم جایلز میلتون است که به داستان های کمتر شناخته شده‌ی تاریخی می‌پردازد.

اسم کتاب هم از اسم دو داستان این کتاب که درباره‌ی هیتلر و لنین است برداشته شده، بیشتر داستان ها درباره‌‌ی انسان های معمولی است که جایلز میلتون داستان زندگی‌شان را از دل تاریخ بیرون کشیده و با قلم شیوا و روانش نقل کرده است.

کتاب در دو فصل، پنجاه داستان تاریخی را آورده است.

➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

بخشی از سخن نویسنده?

خودم را به جویندگان گنج در کارولینای شمالی تشبیه می‌کنم، کسانی که همه جا را در جستجوی سکه‌ای قدیمی یا انگشتری قیمتی وجب به وجب می گردند.

امیدوارم توانسته باشم سنگ‌های معدنی را بتراشم و از میان آنها الماس های درخشانی بیرون بکشم، داستان هایی مثل سربازی ژاپنی که یک تنه تا سال ۱۹۷۴ هنوز در جنگ جهانی دوم می‌جنگید، مأمور آدمکش بریتانیایی که راسپوتین را ترور کرد و داستان کشتی شکستگان هلندی که تا آخرین دودو را خوردند و نسل این پرنده را برانداختند.

بعضی از داستان‌ها چشم خوانندگانشان را باز می‌کنند ماجرای سان‌یااتینگ آخرین خواجه چین دردناک و ترحم‌انگیز است، این داستان گوشه‌ای از سال‌های پایانی امپراطوری چین را به تصویر می‌کشد، وقتی سنت‌هایی که طی قرن‌ها پا گرفته بودند در یک چشم بر هم زدن کنار گذاشته شدند. افسوس، سان‌‌یااتینگ در برهه ای از تاریخ زندگی کرد که به آن تعلق نداشت.

?این روزها بعید به نظر می‌رسد که کسی را مثل اوتا ‌بنگا در باغ وحش به نمایش بگذارند یا کسی مثل آگوستین کورتولد زنده زنده دفن شود اما هر اتفاقی می‌تواند برای هر کسی بیفتد، کسی چه می‌داند شاید شما هم روزی خودتان را وسط ماجرایی پیدا کنید که تاریخ‌ساز باشد.

➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖

?کتاب خوش‌خوان و جذابی بود، از خواندنش لذت بردم و در هر داستان با مردان و زنانی همراه ‌شدم که دست سرنوشت آنها را در دل ماجرایی عجیب انداخته بود و گاهی بعضی را به شیوه‌های سختی آزموده بود و من هر بار به این فکر می‌کردم که اگر جای هر کدام از آنها بودم چه می‌کردم؟!

?روایت ها کوتاه‌ و همگی یادآور دوره‌ای از تاریخ‌اند، به کسانی که خواندن ماجراهای واقعی تاریخ برایشان جذاب است، این کتاب را پیشنهاد می‌کنم.✔

#مریم_جعفری_تفرشی


بخش هایی از کتاب?

?به آنها دستور داده شده بود تا آخرین نفس مبارزه کنند او‌نودا تا سال ۱۹۷۴ هنوز از این همین فرمان پیروی می‌کرد، داستان او ملغمه‌ای است از شجاعت حماقت و اطاعت دیوانه وار

?هنگامی که به ژاپن برگشت با او مثل یک قهرمان ملی برخورد کردند اما او از این همه توجه خوشش نمی آمد از نظرش ژاپن جدید تنها سایه‌ای بود از کشور امپراطوری شرافتمندی که او سالها بدان خدمت کرده بود اونودا شک نداشت اگر بقیه سربازان هم مثل او تا اخرین نفس می جنگیدند ژاپنی می توانست در جنگ پیروز شود.

? کپک ها مرتبا از چهره‌اش پاک می‌شوند و بدنش به گلیسرول آغشته می‌شود تا فاسد نشود گرچه جسد ولادیمیر لنین تقریبا نه دهه است که به نمایش در می آید اما هنوز در شرایطی عالی است و چنان سالم به نظر می‌رسد که انگار لنین به خواب نازی فرو رفته است

?راز این بود: مغز او هیچ تفاوتی با مغز دیگران نداشت دکتر آلک آدریانف می‌گوید: مغز آدمی مثل هندوانه است ۹۵ درصدش آب است، مغز لنین نورون های هرمی بسیار بزرگی داشت اما این قضیه هیچ تأثیری بر مکانیزم داخلی مغز ندارد، صادقانه بگویم فکر نمی‌کنم لنین نابغه بوده باشد.

?او همچنان در بستر خوابیده است سفید مثل گچ چروکیده و گاهی کمی کپک زده اما مغزش چند کیلومتر دورتر نگهداری می‌شود، سی هزار قطعه باریک روی لام های آزمایشگاهی باقی مانده اند، هیچ کس هنوز پیشنهاد نداده است که مغز و بدن در کنار هم نگهداری شوند.