ایدهپرداز، روانشناس، نويسنده و استراتژيست كسب وكار. من در زمینههای روانشناسی، سرمایهگذاری، کسبوکار، بازاریابی، نویسندگی و محتوا مینویسم. سایتم: aliheidary.ir
چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟ + معرفی کتاب
بررسی پیرامون دلایل عقب ماندگی ایران از قافله پیشرفت سابقهای طولانی دارد. محققان این عرصه سوالاتی چند را پیش روی خود دیدهاند:
- آیا ایران از همان ابتدا و زمان هخامنشیان کشوری عقبمانده نبود؟ سوالکنندگان به دستاوردهای علمی و صنعتی تمدن چین، همزمان با جنگافروزیهای سلسلههای قدیمی ایرانی اشاره میکنند، دستاوردهایی که در فلات ایران مابهازایی نیافته بوده است.
- عدهای حملات بیگانگان از جمله عرب و مغول را سدی برای پیشرفت ایران قلمداد میکنند.
- گروهی دیگر وضعیت اقلیمی ایران را که نیمه خشک است و آب در آن کمیاب، دلیل اصلی شکلگیری استبداد دولتی به خاطر انحصار بر کنترل منابع آبی و در نتیجه عدم توسعهیافتگی ایران میدانند.
- عدهای وضعیت ویژه کشاورزی، تقسیم زمین و شکلِ خاص خانخانی به عنوان نوعی از فئودالیسم ایرانی را از عوامل چنین وضعیتی میدانند. این افراد بین کمیابی آب و شکلگیری این نوع از فئودالیسم ایرانی ارتباط برقرار میکنند.
- عده دیگر پیدایش مسیرهای تجاری آبی و در نتیجه متروک شدن مسیر تجاری راه ابریشم را آغاری بر این رکود و مقدمهای بر این افول میدانند.
- تعدادی افتادن و سقوط خلفای عباسی را اتفاقا به ضرر ایران و عاملی برای عقبماندگی تاریخی کشور دانستهاند.
- گروهی پیچشهای تاریخی، سرنگون شدن این سلسله و آمدن آن یکی را دلیل ضعف و زبونی ایران میدانند، اینان به آمدن صفویه، به سرنگون شدن زندیه و لطفعلی خان زند و آمدن قاجار به سرکردگی آغا محمدخان قاجار اشاره میکنند.
- عدهای تفوق و تسلط دین اسلام را یکی از عوامل رقم خوردن سرنوشت فعلی ایران میدانند.
- و عدهای ایران را قربانی استعمار و استثمار مثلث روسیه، انگلیس و فرانسه میدانند.
- تعدادی هم به نقش «نفت» پرداخته و این ماده حیاتی را مایه تنبلی جامعه و عاملِ بینیازی دولت به مردم و در نتیجه مستبدتر شدن این نهاد و نهایتا عقبماندگی کشور دانستهاند.
کتاب چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت شاید بررسی نظاممندی به این سوالات و مدعاها باشد. مخاطبی که درباره جواب این سوالات در ابهام و شک و تردید است، با خواندن این کتاب تا حد زیادی جواب سوالات خود را درمییابد.
کتاب چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟ اثر کاظم علمداری است؛ این کتاب گفتار خود را با مفهوم توسعه آغاز کرده و کاربردهای آن را مورد نقد قرار میدهد. سپس نظریههای گوناگون علل عقبماندگی ایران را در سدههای اخیر کندوکاو کرده و آن را در مقابل رشد ایران در تمدنهای باستان، به بوته قیاس میگذارد.
فصول بعدی به بررسی سقوط غرب و رشد ایران و سپس برعکس شدن این فرآیند میپردازد و نبود فلسفه جامع در ایران را از عوامل آن میداند. همچنین عوامل مذهبی، خرافی، رویکرد سنتی و توجه به گذشته بدون نگاه به آینده را در کنار افکار سوسیالیستی و فئودالیستی از دیگر عوامل عقب ماندن ایران و پیش رفتن غرب میداند که هر یک به خوبی بررسی شده است. کتاب چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت از بهترین کتب تحلیلی در این زمینه است.
نویسنده کتاب معتقد است که عقبافتادگی ایران از یک سو به عوامل اقلیمی و از سوی دیگر به عوامل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی مربوط میشود. کتاب عمدتا نقش آن دسته از عوامل اقلیمی، تاریخی، دینی و فکری را مورد بررسی قرار میدهد که در شرایط تاریخی مشخص، هر یک از این عوامل نقشی بازدارنده یا پیشبرنده در توسعه کشور و در یک بزنگاه تاریخی ایفا کردهاند.
نویسنده فرضیه اصلی خود را چنین عنوان میکند:
«این نوشته بر این باور است که ریشه عقبماندگی و یا عدم توسعه جامعه را عمدتا باید در سازمان اقتصادی و معیشتی جامعه یافت.» بقیه کتاب تقریبا به بررسی عوامل اثرگذار بر این سازمان اقتصادی و شیوه معیشتی جامعه میپردازد.
نویسنده در راستای دفاع از مدعای خود، یگانگی دولت و مذهب را منجر به پیدایش قدرتی متمرکزتر و مطلقتر میداند که در برابر عقلانیت انسانی، سکولاریزم اجتماعی و پلورالیسم سیاسی که به زعم او سه عنصر بنیادین تمدن مدرن است، مانع ایجاد میکند.
نویسنده از انقلاب کشاورزی به عنوان عامل پیدایش تمدنهای باستان یاد میکند که در اثر آن تولید مازاد بر مصرف برای اولین بار منجر به پیشرفت و توسعه تمدنها شد. در این میان اختلافهای موجود در وضعیت اقلیمی کشورها، انواع گوناگون مالکیت را به وجود آورد. در سرزمینهایی که تولیدات کشاورزی مستلزم فراهم آوردن دسته جمعی آب بود، مالکیت خصوصی رشد پیدا نکرد. به جای آن سازمان دولتی و قدرت پشتوانه آن وارد کار تولید کشاورزی شد و این شکلدهندهی هستهی اولیه استبداد در تمدنهای کمآب بود. از آنجایی که کشاورزی بدون همکاری دولت و سازماندهی نیروی کار برای تامین آب ممکن نبود، بنابراین به جای رشد مالکیت خصوصی، مالکیت جمعی و دولتی رشد کرد و دولت مستبد از این طریق شکل گرفت.
در طرف مقابل و در تمدن غربی، کنترل محصول از سوی تولیدکنندگان، موجب رشد مالکیت خصوصی شد و مالکیت خصوصی هدف تولید کالا برای فروش را، جایگزین تولید کالا برای مصرف شخصی کرد. از این طریق حرفههای جدیدی ایجاد شد و تجارت را رونق بخشید. این تغییرات به پیشرفت شهر و گسترش مناسبات شهری منجر شد. در کنار رشد شهر، طبقه متوسط نیز بدون مزاحمتهای حکومتی به وجود آمد و تداوم رشد اقتصادی از سطح کشاورزی به صنعت و بازرگانی (شهرنشینی) ضامن امکان رشد در بخشهای دیگر جامعه شد.
نویسنده معتقد است که برخلاف روم و یونان باستان که تجارت وجه عمده اقتصاد را تشکیل میداد و این خود نشانی از پیشرفت جامعه بود، در ایران، کشاورزی ستایش و تجارت مذمت میشد.
در نتیجه، به دلیل اهمیت کشاورزی و وابستگی جامعه به تولیدات روستایی در ایران، فرهنگ و دانش و افق دید جامعه از حیطه بسته زندگی در روستا و شرایط قضا و قدری آن فراتر نرفت و انسان ایرانی به جای تفکر درباره شیوههای زندگی بهتر، تابع سنتهای عقبمانده ومطلقپنداشته خود، باقی ماند. در حالی که گسترش زندگی شهری در تمدن یونان و روم (غرب)، افقهای نوینی به روی انسان غربی گشوده و سببساز انقلاب فکری او شد.
من در پستی در بکوش، تحلیل خودم را از عقبماندگی ایران نوشتهام که در اینجا به دلیل مرتبط بودن به این موضوع آن را بازنشر میکنم:
در مورد کشور ما اتفاق غم انگیزی وجود دارد که جای تامل و محل بررسی فراوان است و آن اینکه در مملکت ما مشکلات غم انگیز تکرار می شوند!
چنان که کسروی در تاریخ مشروطه خود با اشاره به مشکلات رایج در عصر محمدعلی شاه، به «مشکل کمبود کیفیت نان» اشاره می کند و چنین مسئله به ظاهر ساده ای را مشکل آن زمان قلمداد می کند، اما تاسف انگیزتر آنکه چنین مسئله ساده و پیش پا افتاده ای هنوز در مملکت ما وجود دارد و هنوز مشکل غش و تقلب در این زمینه برطرف نشده است.
اما چنین مثالی، نتایج مشخصی را برای ما آشکار می کند؛ نخست آنکه در جامعه ای مانند ایران با حکومت استبدادی، کنترل و مدیریتی بر جامعه و صنوف وجود ندارد، اگر بعضی از علمای جامعه شناسی و علوم سیاست، از استبداد و دیکتاتوری به عنوان اهرمی برای حفظ نظم و امنیت جامعه دفاع می کنند، اما حتی چنین فایده ای برای کشور ما حاصل نشده و ما جامعه ای منظم، با ثبات و دارای امنیت نداشته ایم.
شاید از سر همین درد بود که سالها بعد از دوران محمدعلی شاه قاجار، رضا شاهی روی کار آمد که احتمالا همین خلا و کمبود را درست تشخیص داده بود؛ دیکتاتوری خیرخواه و البته خودخواه! که می خواست آنچه ایران نداشت، یعنی، «نظم و امنیت و ثبات» را برای آن به ارمغان بیاورد.
البته برآیند عملکرد کلی رضاشاه با توجه به آن مقطع زمانی و برهه ای که ایران در آن قرار داشت قابل قبول به نظر می رسد. رضاشاه ساختارها را به وجود آورد ولی ساختارسازی نکرد، در نهایت بهترین و بدترین اقدامات حکوت پهلوی اول به اقدامات خود او بر می گردد، نه مثلا اقداماتی که نهادهای برساخته او به متولی گری کسانی، همچون علی اکبر داور، تیمورتاش یا فروغی انجام می دادند.
هنوز خاطره محو «در تنور انداختن نانوای متقلب» و یا قرار دادن مهندس آلمانی «پل ورسک» زیر آن در موقع افتتاح پروژه در اذهان مردم عصر مانده است.
اما در نهایت همانطور که گفتیم این اقدامات بیشتر باسمه ای و یک لایه بود، ساختارهایی که رضا شاه درست کرده بود، استحکام چندانی نداشتند و دوام و بقای آنها وابسته به حضور خود شاه بود، از این رو بود که با حمله متفقین به ایران در جنگ جهانی دوم، «ارتش ایران» به عنوان نماینده ارشد ساختارهای برخاسته از دوران رضاشاه، پوشالی بودن و توخالی بودن این ساختارها را نشان داد و ارتش ایران که مجهزترین ارتش خاور میانه بود در کمتر از چند ساعت تسلیم و مقدمات تبعید رضاشاه فراهم شد!
اما سوال این است که نقش مردم در سامان نیافتن کار مملکت چه قدر بوده است؟ آیا این که مردم ایران در کشور خودشان قدرتی نداشته اند و همواره زیر سایه حکام مستبد می زیسته اند، دلیل موجهی است برای آنکه از این «بدبختی» نقشی برای آنها غافل نشد؟ در واقع بزرگترین فریب و غفلت همین است!
در این باره نظرپردازی های زیاد و گاه متناقضی انجام شده و به طور مشخص در سالهای اخیر دو کتاب، «ما چگونه ما شدیم؟» از صادق زیبا کلام و «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت» از کاظم علمداری به این مسئله پرداخته و سعی کرده اند بر زوایای این مسئله غماض و پیچیده نوری بتابانند.
مثلا علمداری در کتاب خود رویکردی مقایسه ای با غرب پیش می گیرد و دو عامل سکولاریسم و فئودالیسم در غرب را باعث پیشرفت آنها و نتیجتا چنین فقدانی را در ایران مانع پیشرفت می داند. در واقع وی تولد سرمایه داری در کشورهای غربی را عامل خوش بختی آنها و قدرت مطلقه پادشاه در ایران که چه قبل و بعد از اسلام پشتوانه ای دینی و ضل اللهی با خود داشت عامل بدبختی این سرزمین می داند.
در مورد ارتباط وضعیت اقتصادی جوامع و کشورها با وضعیت دینی آنها و امکانات و اقتضائاتی که این دین ایجاد می کرده، سخنان بسیار زیادی رفته، چه مارکس با زیر بنا دانستن اقتصاد، دین را زاییده رویکردهای مختلف شیوه ها، وسایل و عوامل تولید و در خدمت ثبات و تقویت ذی نفعان آن میدانسته و چه ماکس وبری که در تحلیلی عمیق تر، برعکس، شیوه ها و اخلاق و رفتار اقتصادی مردمان در جوامع مختلف را ناشی از دین آنها دانسته و جایگاهی زیربنایی برای آن قائل شده است.
وبر ردپای پیشرفت مردمان اروپای غربی را در «پروتستان» شدن آنها و بروز و ظهور امکانات و خصوصیات این مذهب در رفتار و سیک زندگی آنها می داند، به خصوص کالونیسم با تاکید بر روحیه تقوا، ریاضت و ساده زیستی و صرفه جویی، کار انسان را نوعی عبادت و ارزش تلقی می کند و انباشت ثروت حاصل از کار را مایه خوشبختی و سعادت می داند.
در واقع بسیاری از سرمایه داران نسل بعدی اروپا، از ابتدا ثروتمند و سرمایه دار نبودند بلکه با کار زیاد و پرهیز از تجمل گرایی به انباشتی از ثروت دست پیدا کردند که مقدمات سرمایه دار شدن آنها را فراه کرد، کارگاه های کوچکی که از پی کار و تلاش زیاد ظرف چند دهه به کارخانه هایی تاثیرگذار در سرنوشت کشورهایی نظیر آلمان بدل شدند.
اما به اعتقاد زیباکلام اعتقاد به اینکه عقب ماندگی ایران امری مربوط به چند قرن اخیر و ناشی از ضعف و عدم کفایت شاهان قاجار است، نظری سست و عوامانه است؛ وی با اشاره به دوران طلایی اسلام در عصر ترجمه در حکومت عباسی نقش زیادی برای ایرانیان قائل شده و افول خلافت عباسی را سرآغازی برای سقوط تمدن اسلامی و نتیجتا کشور ایران به عنوان بخشی از این تمدن می داند.
با عقب ماندگی علمی ایرانیان نسبت به غرب، (اگرچه که این وضعیت نوساناتی داشت و مثلا در دوران شاه عباس صفوی ایران از این بابت وضعیت بسیار بهتری پیدا کرد) ایرانی ها بیش از پیش از امکانات ذاتی و سوق الجیشی کشورشان استفاده کردند.
در کتاب «استبداد شرقی نوشته ویتفوگل» با اشاره به نقش عوامل و استعدادهای جغرافیایی، مثلا به نقش بسیار حیاتی «آب» اشاره شده و تسلط عده ای بر این منابع را مقدمه ای برای به وجود آمدن دولتهای بسیار مقتدر شرقی می داند و از آنجا که در چنین سرزمین هایی برعکس اروپا، آب کم بود و همین آب کم در تسلط دولت بود و بدون آن هیچ کاری نمی شد کرد، زمینه های تسلط بیش از حد و تمام کمال حکومت های شرقی به وجود آمد، همین گمانه زنی ها، اکنون برای نفت و نقش آن در تسلط حکومتهای دیکتاتوری بر مردمشان، زده می شود.
احمد اشرف در کتاب «طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران» همین سیر خط فکری را در پیش گرفته و با متصور شدن «نوعی فئودالیسم وابسته به حکومت» که زمینها و منابع طبیعی به آنها به شکل اقطاع، تیول و سیورغال واگذار و در واقع اجاره داده می شد تا از محل عواید آن که از محل اخذ مالیات های بسیار سنگین از مردم آن مناطق حاصل می شد، هم درآمد برای دولت و هم ثروت فراوان برای فئودالهای وابسته به حکومت حاصل شود.
در واقع اگر فئودالیسم غربی در نتیجه رقابت سایر اشراف با پادشاه و در نتیجه محدود کردن قدرت وی به وجود آمدند، در ایران اما فئودالها افرادی وابسته به حکومت بودند که مالکیتی از خود نداشتند و حیات و ممات آنها وابسته به نظر پادشاه بود؛ به فاصله یک چشم به هم زدن شاه از عرش به فرش می رسیدند و از فرش به عرش!
اما همانطور که گفته شد وضعیت جغرافیایی ایران، فوایدی هم برای کشور داشت، مثلا ایرانیان از قدیم الایام به دلیل ویژگی های ترانزیتی کشور، به خصوص آن بخش از جاده ابریشم که در ایران واقع شده بود، از محل گذر تجار سایر کشورها که مبدا و مقصد دیگری داشتند، پول خوبی به جیب می زدند، اما این هم دیری نپایید و با کشف راههای جدید آبی نظیر دماغه امید نیک، این مسیر نیز رفته رفته رونق خود را از دست داد و یکی دیگر از امکانات کسب درآمد ایرانیان نیز از بین رفت.
بدیهی است آنجایی که به هر علت رونق و ثروت و رفاه از بین رفته و فقر و بیچارگی به وجود آید، صفات رذیله دیگری مانند عقده و حسادت، خودکم بینی و خرافات و حقارت به وجود آید، چنانچه «جمال زاده در کتاب خلقیات ما ایرانیان» با اشاره به رفتارهای ناپسند مردم ایران که در وضع عمومی کشور تاثیر گذاشته، آنها را دارای خصوصیات اخلاقی بدی همچون «دروغگویی، چاپلوسی، ریاکاری و دودوزه بازی» دانسته و با استناد به ریشه های تاریخی و نظر ایران شناسان مختلف به ذکر دلایلی برای آن و به واکاوی اثرات منفی مبتلا به شدن جامعه و کشور به این خصوصیات می پردازد که زخمی کاری به روند توسعه کشور می زند.
«دنیل لرنر» یکی از مهمترین متفکران توسعه در جهان بود، وي نظرياتي مبتني بر تغييرات فردي و توسعه دارد. به اعتقاد او طرح نظريه توسعه بخشي ارتباطات، زمينه لازم را براي تحرك روحي و رفتاري افراد به منظور ايجاد تحرك اجتماعي به وجود ميآورد.
لرنر در نظریه توسعه و نوسازی خود ۶ کشور «ایران، ترکیه و مصر و سوریه، اردن و لبنان» را مورد مطالعه قرار داده و فاکتورهای خود را بر آنها طراز می کند. وی ۴ عامل «تحرک جغرافیایی با توسعه شهرنشینی»، «سواد آموزی»، «استفاده و برخورداری از رسانه ها» و نهایتا «مشارکت اقتصادی و سیاسی» در جامعه را از عوامل نوسازی و پیشرفت می داند.
صرف نظر از میزان تاثیرگذاری چنین عوالی در توسعه کشورها و با توجه به اینکه این تحقیقات در سال ۱۹۵۰ انجام شده است، چند نکته بسیار عجیب به نظر می رسد که ما را به پاراگراف اول این مقاله ارجاع می دهد: «و آن اینکه در مملکت ما مشکلات به شکل غم انگیزی تکرار می شوند!»
در حقیقت بعد از گذشته نزدیک به هفتاد سال از انجام این تحقیقات و ارائه این نظریه، همچنان در کشور ما مشکل «عدم تحرک جغرافیایی و توسه شهرنشینی» وجود داشته و یک فرد برای مراجعه به خدماتی آموزشی، درمانی ساده رهسپار تهران می شود!
در مورد برخورداری از رسانهها، هنوز در ایران تلویزیون خصوصی وجود ندارد و بحث ما بر سر فیلترینگ یا عدم فیلترینگ یوتیوب است! در مورد سوادآموزی وضع ما بدتر هم شده میزان مطالعه ماهانه ما به دقیقه نمی رسد، هنوز یاد گرفتن زبان انگلیسی محل منازعه سیاسی می شود و ما به دانشگاه های آزادی افتخار می کنیم که به جای تربیت افراد با سواد، صرفا برای ما «آمار سازی» می کنند و محلی برای پیدا کردن نیمه گمشده جوانان می شوند!
در مورد مشارکت سیاسی و اقتصادی هم که باید گفت، وقتی هنوز انتخاب یک وزیر زن محل اختلاف است، وقتی دو باشگاه بزرگ کشور سالها در سد خصوصی سازی مانده اند، واقعا جز به گفتن «ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم» کلامی نمی توان گفت.
دیگر نتیجه گیری و البته باز نکته عجیب این است که ما در ابتدای این مقال اشاره با «اشاره به مفهوم دیکتاتور خیرخواه» از وضع نسبتا مطلوب ایرانیان در دوران رضاشاه سخن گفتیم و البته به نقاط ضعف آن دوره هم اشاره کردیم؛
حال در لیست شش کشوری لرنر، «ایران، سوریه، ترکیه، لبنان، اردن،مصر» که در سال ۱۹۵۰ مورد بررسی قرار گرفته اند، صرف نظر از ایران، می توان گفت که هیچکدام کشوری توسعهیافته تلقی نمیشوند. البته که با در نظر گرفتن جمیع جوانب، ترکیه و اردن وضعیتی کمی مناسبتر دارند.
جالب اینجا است که در این کشورها هم باز همان «مفاهیم و مصادیق» دیکتاتور خیرخواه را می بینیم، به نظر می رسد، هنوز فرمولهای ۷۰ سال پیش برای بررسی خاور میانه جواب می دهد و از این رو نظریات قدیمی لرنر، هنوز کهنه به نظر نمی رسند؛ خاور میانه در گذشته نحس تاریخی خود مانده و «مشکلات به شکل غم انگیزی تکرار می شوند.»
در نهایت توصیه میکنم کتاب «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت» از کاظم علمداری را حتما مطالعه کنید.
هر یک از سیزده فصل کتاب چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت با زمینه ی مقایسه و استدلال، موضوعات مختلف را بررسی می کنند و پس از توضیح و تعریفی که در فصل نخست درباره ی چیستی توسعه ارائه شده، نوبت به رشد تمدن باستان و همچنین دلایل سقوط آن می رسد.
فصل های چهارم و پنجم این اثر به وضعیت فئودالیسم در ایران و دلایل عدم رشد آن پرداختهاند. پس از بررسی رشد در تمدن معاصر غرب، دلایل عدم توسعه ی سرمایه داری در ایران نیز تشریح می شود و سپس به این سوال پاسخ داده می شود که آیا عقب ماندگی جامعه ی ایران، متعاقب ورود اسلام بوده و اصولا چرا اعراب به ایران دست پیدا کردند؟
یکی دیگر از عوامل مهم در رشد و عقب ماندگی هر سرزمینی، بحث اندیشه است که عوامل رشد و افول آن در ایران بررسی شده و ارتباط رشد علوم و پیشرفت جوامع نیز مورد بررسی قرار گرفته است. در فصل انتهایی کتاب چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت به قلم کاظم علمداری، یک دوره بندی از تاریخ اسلام در ایران و جهان صورت می گیرد و کتاب با این مطلب به پایان می رسد.
قسمت هایی از کتاب چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت:
برخلاف روم و یونان باستان، که تجارت وجه عمده ی اقتصاد را تشکیل می داد و این خود نشانی از پیشرفت جامعه بود، در ایران، کشاورزی ستایش می شد و تجارت مذمت می گردید
در سرزمین هایی که تولیدات کشاورزی مستلزم فراهم آوردن دسته جمعی آب بود، مالکیت خصوصی رشد نکرد... لذا، سازمان دولتی و قدرت پشتوانه ی آن نیز وارد کار تولید کشاورزی گردیدند. به طوری که کشاورزی، بدون همکاری دولت و سازمان دهی نیروی کار برای تأمین آب ممکن نبود. بنابراین، به جای رشد مالکیت خصوصی، مالکیت جمعی و دولتی رشد کرد و دولت مستبد از این طریق شکل گرفت
نزدیک به دو قرن از رشد تمدن معاصر غرب می گذرد و ماهنوز نتوانسته ایم راهی برای پشت سر گذاشتن مشکلات تاریخی و طبیعی خود بیابیم. بخشی از این مشکلات در شکل و محتوای کشمکش میان نوگرایی و سنت گرایی از مشروطیت تا به امروز بوده است. در اروپا سه قرن پیش از پیدایش تمدن معاصر یعنی در قرن دوازدهم، فئودال های انگلستان وضعیت خود را با پادشاه و کلیسا مشخص کردند و مجلس را برای کنترل قدرت هردو به وجود آوردند. در حالی که هفت قرن بعد از آن، مجلس در ایران به دستور محمد علی میرزا به توپ بسته شد.
فصل اول: توسعه چیست؟
فصل دوم: رشد تمدن باستان
فصل سوم: دلایل سقوط تمدن روم باستان
فصل چهارم: وضعیت زمین داری در ایران
فصل پنجم: چرا فئودالیسم در ایران رشد نکرد؟
فصل ششم: رشد تمدن معاصر غرب
فصل هفتم: چرا سرمایه داری در ایران رشد نکرد؟
فصل هشتم: آیا اسلام عامل عقب ماندگی جامعه بوده است؟
فصل نهم: چرا اعراب به ایران دست یافتند؟
فصل دهم: عوامل رشد و افول اندیشه در ایران
فصل یازدهم: معتزله محکوم به شکست بود
فصل دوازدهم: رابطه رشد علوم و توسعه جامعه
فصل سیزدهم: دوره بندی تاریخ اسلام در ایران و جهان
شاید این پست را هم بپسندید: چرا دموکراسی به درد ایران نمیخورد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
فهرست لغات و توضیحات پیرامون برخی از اصطلاحات هگل
مطلبی دیگر از این انتشارات
قلعه حیوانات روایتی از این روز ها
مطلبی دیگر از این انتشارات
فهرست لغات و توضیحات درباره برخی از اصطلاحات هگل