وضعیت سیاسی کشور آدم را یاد فردی میاندازد که فردی چشمرنگی به او ستم کرده بود و او از یاد و ترس این ستم، هر چشمرنگی دیگری را لعنت و تمامی چشم سیاهان را تحسین میکرد!
دموکراسی به معنای «حکومت مردم» است. اما در عمل ۲ جنبهی واقعی دموکراسی «پوپولیسم یا عوامفریبی» از طریق ارائهی آزادیها و امتیازاتی به مردم است که یا تحققشان بعید است و یا بدتر از آن در صورت تحقق به ضرر خود مردم در بلندمدت خواهد بود. (مانند یارانههای ماهانه در زمان احمدینژاد)
رخ دادن این دور باطل در جوامع و ساختارهای سیاسی مختلف بدین دلیل است که مردم یا نمیدانند دقیقا چه میخواهند. (چند بار در فضای مجازی واژههای مبهم و بدون مرزی مانند آزادی و عدالت را شنیدهاید؟) و یا میدانند چه میخواهند اما نمیدانند چگونه! گاهی هم آسانترین و بدترین راهها را که از دهان پوپولیستها خارج میشود، برای رسیدن به اهدافشان انتخاب میکنند. (مثلا دولت آب و برق و گاز را مجانی کند و ماهی ۲ میلیون یارانه دهد!)
از طرفی دموکراسی یعنی «نظر اکثریت» فارغ از اینکه این نظر درست باشد یا غلط، منطقی باشد یا احساسی، از روی سواد باشد یا لجبازی؟ واقع سخن آن است که تصمیم اشتباه، همچنان اشتباه است، حتی اگر همه آن را تایید کنند و این اتفاقی است که در دموکراسیها فراوان رخ میدهد.
مردم اغلب الویتهای درستی برای زمانی که «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید» ندارند. به یاد میآورم که روزی بود از روزهایی که آمریکا به عراق صدامحسین حمله کرده بود و زمزمههایی از اطراف و اکناف بلند میشد که شاید جرج بوش پسر سرِ ماشین جنگی آمریکا را بعد از شکست صدام به سوی ایران کج کند و آن شود که هم تو دانی و من!
من در آن روز از یک کیوسک روزنامهفروشی مشغول بررسی تیتر روزنامهها بودم، مردی میانهسال در کنارم قرار گرفت و گفت: «خدا کنه آمریکا اینها رو هم بزنه تا ما بتونیم هر جا میخوایم برقصیم!»
یا در جایی یک مهمانِ دائمالسفر در پاتایا که تازه یک هفته بود از آنجا برگشته بود، بعد از یک ساعت نطق خستهکننده، سرانجام در مقابل «مثال بزن، مثال بزن»های من دم به تله داد و گفت: «آخه ما نباید یک دیسکو تو این مملکت داشته باشیم؟! همش یک هفته هست که برگشتم اما دلم داره میترکه!»
توجه کنید! من ابدا نمیگویم «بزن و برقص» یا «دیسکو» بد هستند یا حتی خوب! عرض من این است که ملاک ارزیابی آینده یک کشور یا الویتهای برنامهریزیشده برای آن «بزن و برقص» یا «دیسکو» نیست و اگر فردی، پوزیسیونی، اپوزوسیونی روی این نکات دست گذاشت پوپولیستی است که با عرض معذرت شما را ساده گیر آورده است. به زبان ساده هیچ آدم عاقلی به دنبال سرنگونی نظام نیست، چون نمیتواند در اماکن عمومی برقصد یا دیسکویی در کشور وجود ندارد!
بنابراین مقدمه، برای کشوری مانند ایران نه آزادی در این مصادیق مسئله است و نه اصولا ممکن. اگر به برخی از کشورهای غربی سفر کنید در ساعات پایانی شب افراد بدمستی را میبینید که عربده میکشند و امنیت و آرامش را بر خلقالله حرام میکنند یا تصاویری مشمئزکننده نظیر رابطه جنسی دو مرد در صندلیهای مترو را خواهید دید! چنین آزادیهایی برای ایران نه تنها لازم نیست، بلکه ممکن هم نیست و فرضا اگر عدهای روشنفکرنما با این نوع آزادیها موافق باشند، عدهی دیگری سخت مخالفت خواهند کرد و این «آزادی» خود سرمنشا جدالها و دشمنیهای تازه خواهد بود که انرژی و توان کشور را بیهوده هدر میدهد.
تمام مشکل مردم ایران، فقر و توسعه نیافتگی است! مردم ایران پول ندارند، رفاه ندارند، امکانات لازم برایشان فراهم نیست و در یک مملکت توسعهیافته زندگی نمیکنند. آنها از مظاهر زندگی مدرن مانند شبکههای اجتماعی، پاسپورت معتبر و امکان ارتباط با جامعهی بینالمللی برای شکوفا کردن استعدادهایشان برخوردار نیستند، ولی این نارساییها برخلاف تصور اولیه ربطی به عدم وجود دموکراسی یا تمرکز قدرت ندارد. برای توضیح این موضوع از برهان خلف استفاده میکنم و ذکر مثالهایی از مصر، برزیل و لبنان
در بلوای بهار عربی، ما عملا شاهد یک حرکت دموکراتیک به معنای واقعی کلمه بودیم. یعنی اکثریتی از مردم مصر به سرشان زده بود و خواهان محمد مرسی و دار و دسته اخوانالمسلمین بودند. تثبیت حکومت اخوانالمسلمین، مصر را از چاله حسنی مبارک به چاهی میانداخت که با چند صد تظاهرات هم نمیشد از آن بیرون آمد. چنین اتفاقاتی در کشورهایی نظیر تونس هم افتاد و البته مصر خوششانس بود که ژنرال السیسی آنها را ولو با کودتا (و نه از طریق دموکراسی!) از سقوط در این چاه نجات داد.
برای آن دو دوستی که در ابتدای یادداشت ذکر خیرشان! رفت، احتمالا برزیل جای خوبی برای یکی دو هفته مسافرت است. راحت و رها! آزاد از قید و بند و پر از جاهایی برای رقص و انواع و اقسام دیسکوها! با این حال برزیل جای خوبی برای زندگی نخواهد بود! پر از فقر و زاغهنشینی، کشوری با فاسدترین مسئولان حکومتی که ظاهرا با شیوهای دموکراتیک سر کار آمدهاند. کشوری با کمسن و سالترین روسپیان. کشوری با بیشترین قاچاقچیان مواد مخدر و مخوفترین گروههای گنگستری. کشوری که احتمالا حتی نتوانید از مکانهای دیدنیاش با دل راحت عکس بگیرید، چون در آن صورت احتمال سرقت دوربین یا موبایل شما بسیار بالا خواهد بود. کشورهایی همچون لبنان، یونان نیز کشورهایی دموکراتیک و با آزادیهای فراوان هستند، با این حال شرایط زندگی مطلوبی را برای شهروندانشان فراهم نکردهاند.
مفهوم دیکتاتور خیرخواه قبلا هم مورد استفاده روشنفکران ایرانی به خصوص آن دسته که در ابتدا از روی کار آمدن رضا شاه حمایت میکردند، قرار میگرفت. با این حال عدم انطباق نسبی رضا شاه با این مفهوم سبب شد که اصطلاحا مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید بترسد و از آن پس این مفهوم از دایرهی نظرورزی روشنفکران خارج و آرمانهای مشروطه مجددا قبله آمال شد.
با این حال جمعبندی جملات و مثالهای بالا آن است که مشکل کشور ما در نهایت عدم آزادی یا دموکراسی نیست. البته منظور من این نیست که آزادی لازم نیست، منظور این است که آزادیهای معقول (نظیر استفاده از شبکههای اجتماعی، حق انتخاب حجاب سر، نمایش ساز یا آواز خواندن زنان ربطی به شکل حکومت ندارد و یک دیکتاتور میتواند و اصولا باید به این آزادیها احترام بگذارد.) مسئله، دیکتاتوری حکومت نیست، مسئله الویتهای دیکتاتور و منبعی است که نگاه دیکتاتور از آن تغذیه میکند. (در حقیقت ایدئولوژی دیکتاتور)
برای فهم بهتر دوباره به مثال محمد مرسی و ژنرال سیسی برگردیم. مرسی با خواست اکثریت مردم روی کار آمد و سیسی با کودتا. اما در حقیقت هر دو دیکتاتور محسوب میشوند و اتفاقا محمد مرسی دیکتاتورتر. چون اگر از امثال محمد مرسی و امثال او بپرسید: «چرا به اعتقاد شما انجام فلان کار ضروری است؟» او در پاسخ شما را به یک منبع بیرونی و غیرقابل بحث ارجاع خواهد داد. (ایدئولوژی مذهبی) تازه اگر پاسخ ندهد که: «اصلا شما به چه حقی از حاکم دینی سوال میپرسید؟» در صورتی که اگر همین سوال را از امثال السیسی بپرسید او از چنین ارجاعاتی محروم خواهد بود و بنابراین ناچار است که یک دلیل منطقی برای نظر خود ابراز کند. به هر حال دلیل او هر چه باشد یک دلیل غیر دنیوی نیست و باید نوعی توجیه عقلی برای آن ارائه شود.
بنابراین مسئله این نیست که چرا فلان معاهده اجرا نمیشود یا فلان قرارداد بسته شده است، چه هم این مباحث، مباحثی تخصصی و محتاج دانشی عمیق هستند و هم بلوغ سیاسی مردم ما در حد مردم سوییس نیست که مثلا در این موارد از رفراندوم استفاده شود. اتفاقا نظرخواهی در این موارد از مردمی اینچنین، ضریب اشتباه کشور را هم بالا میبرد. با این حال مسئله آن است که آن کسی که این تصمیم را گرفته، بر چه مبنایی این تصمیم را گرفته و جهانبینی یا منبع ارزیابی او چیست؟ آیا این منابع، اصولی زمینی مانند اقتصاد، سیاست، تجربیات قبلی یا گزارههای منطقی هستند یا اصولی موهوم، انتزاعی، غیرقابل اثبات و مطلق؟
با چنین نگاهی باید گفت اگر آیندهی ایران و رفاه شهروندان مدنظر باشد، مباحثی کلی و شبهدینی نظیر آزادی و دموکراسی ما را به سرمنزل مقصود نمیرسانند، ای بسا صلاح کشور دیکتاتوری باشد که به آزادیهای فردی معقول احترام میگذارد و تصمیماتی را «دیکته» میکند که در آن منافع اقتصادی و دنیوی و رفاه حال مردم و توسعه کشور در نظر گرفته شده باشند.
پینوشت:
مفهوم دیکتاتور خیرخواه مطلقا با «سلطنت» سازگار نیست. صرفا به این دلیل ساده و روشن که: گیریم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل؟!
پینوشت ۲:
عدهای شاید تصور کنند که منظور من از دیکتاتور فرد گردن کلفتی است که ناگهان از جایی نامعلوم سربرآورد و به صورتی خودخوانده، خود را دیکتاتور کشور بداند! خیر. منظور من این نیست. قطعا شورایی از موفقترین ایرانیان (به لحاظ مالی و مدیریتی) این فرد را انتخاب خواهند کرد و به او اختیارات و مسئولیتهای لازم را واگذار میکنند. درست مانند شرکتی که اعضای هیئت مدیرهاش مدیرعامل را انتخاب میکنند. با این قیاس دیکتاتور فردی مطلقالعنان و مسئولیت ناپذیر نیست و همانطور که یک مدیرعامل اگر با وجود داشتن اختیارات لازم خوب عمل نکند، توسط هیئت مدیره برکنار میشود؛ دیکتاتور نیز چنانچه عملکرد مطلوبی نداشته باشد توسط شورای نخبگان جامعه برکنار خواهد شد.