چه کتابی بخوانیم؟

خیلی‌ها از روی دغدغه کتاب نمی‌خوانند. یعنی کتاب خواندنشان به این دلیل نیست که موضوعی را در سطح جامعه به طور عمیق‌تر بشناسند یا راه‌حلش را بدانند بلکه اهداف فردی دارند و کتاب برای آنها وسیله‌ای برای رسیدن به سعادت فردی است که این سعادت فردی هر تعریفی ممکن است داشته باشد مثل آرامش یا شناخت از زوایای وجودی خودشان یا منفعت مادی و موفقیت در زندگی زناشویی.

پیام مهم برای این افراد که مهمترین گروه کتاب‌خوان‌ها هستند این است که هر کتابی ارزش خواندن ندارد. به قول مولانا:

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد / به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران / به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد


در این بازار رنگارنگ عطاران که هر نویسنده و ناشری به مقتضای امرار معاش نیاز به کسب درآمد داشته و کتاب‌ها و مطالب متنوعی را عرضه می‌کند هر کتابی یا نوشته‌ای را نباید خواند.

اگر کسی از من بپرسد که چه کتابی خوب است اول به او پیشنهاد می‌کنم از بین شخصیت‌های ایرانی یک همنشین ابدی برای خودش انتخاب کند. مثل فردوسی، مولانا، سعدی و نظامی و حافظ و یا دیگران که تعدادشان کم هم نیست و به تناسب روحیات و دغدغه‌های شخص می‌توان با یکی از اینها اُخت شد. اینها فرقشان با کتاب‌های معمولی این است که به این صورت نیست که یکبار مثلا مثنوی یا شاهنامه را بخوانی و آن را به گوشه‌ای بیندازی و دیگر سراغش نروی. خاصیت این آثار در ابدی بودن آنهاست و پیوسته و در هر شرایط و موقعیتی می‌شود به آنها رجوع کرد.

خاصیت دیگر این آثار این است که برای ما که «ترازو» در اختیار نداریم و معیار ارزش‌گذاری مسائل را نمی‌دانیم بی خطرتر از همه آن است که با آثاری که با فرهنگ خودمان متناسب‌تر است پیوند داشته باشیم تا دیگران تا اینطوری نباشد که قورباغه را رنگ کنند و جای قناری تحویلمان دهند:

ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر کس / یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد

در میان سایر آثار ادبی و هنری که به طرز ناشیانه‌ای همه‌ی آنها را در یک دسته قرار می‌دهم باید اول به این دقت کرد که خواندن آن اثر فکر تو را خراب نکند. مثلا اگر در یک ماجرای عشقی شکست خورده‌ای چرا به سراغ نیچه و شوپنهاور و روانشناسی اگزیستانسیال می‌روی. آیا برای فرار از افسردگی به دامان یک آدم افسرده‌تر از خودت پناه می‌بری و می‌خواهی مثلا با پذیرش واقعیت افسردگی ات را درمان کنی. شاید افسردگی‌ات را پذیرفتی ولی در کنارش خیلی چیزهای دیگر را هم از دست میدهی:

به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین / که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد

نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد / نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد


از دست دادن این چیزها در واقع به دلیل از دست دادن «ارزش»هاست. مدرنیسم عامل زوال ارزشهاست. در مدرنیسم خدا وجود دارد اگر و تنها اگر نفعی داشته باشد. در واقع وجود خدا خارج از ایده‌ها یا ذهن انسان و به عنوان وجودی مستقل فاقد ارزش است و هیچ نظام ارزش گذاری خارج از چارچوب انسان وجود ندارد. کانت که بزرگترین متفکر و فیلسوف عصر روشنگری است به عنوان مثال به عنوان یک شخص مسیحی خداباور بود اما در فلسفه‌اش وجود خدا را از راه اخلاق اثبات می‌کند. یعنی می‌گوید برای آنکه به وجود اختیار و آزادی انسان باور داشته باشیم باید به وجود خدایی که خارج از این چارچوب‌هاست و مرجع اخلاقیات است نیز باور داشته باشیم. در ظاهر می‌بینیم که خدا همچنان در این فلسفه وجود دارد اما دیگر منشاء ارزش نیست بلکه به این صورت که بهتر است که وجود داشته باشد تا ما بتوانیم در میان آدمیان یک نظام اخلاقی و اجتماعی نیکو داشته باشیم.


نه هر که چهره برافروخت دلبری داند / نه هر که آینه سازد سِکندری داند

نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست / کلاه داری و آیینِ سروری داند

حافظ


به غیر از دیدگاه ارزشی، بخشی از گرایش ما به کتاب به این دلیل است که می‌خواهیم تجربه کنیم. ادبیات به ما کمک می‌کند تا احساس ناخودآگاهی را که در درونمان وجود داشته و حتی از آن بی‌خبر بوده‌ایم پیدا کنیم. ادبیات به ما «ادب» می‌آموزد. این خاصیت را در آثار شعرای بزرگ ایرانی هم البته می‌بینیم یا در کتب تاریخی و زندگی‌نامه و سفرنامه و یا در آثار کلاسیک معروف ادبیات جهان.

اما ذکر این نکته مهم است که در شرایطی که هر گونه چرند و پرند و مزخرفی به اسم پست مدرنیسم و ادبیات جهان و پرفروش‌های نیویورک تایمز مجوز انتشار می‌گیرد، حواسمان به ورودی‌های گوش و چشم‌مان باشد و آنها را با آت و آشغال پر نکنیم.