«سائر»/ ثبت خویشتن / https://t.me/Andarooni
چگونه آدم های بد را از توی حلقمان بیرون بکشیم!! + معرفی کتاب
موضوع از آنجا در مغزم به تراویدن آغاز نمود که شخص شخیص بنده(!) ،حین طنازی در لابه لای پرهای قوی موسیقی اصیل، و پرواز در اشعار عارفانه ی فاخر و فرهیختهپسندشان (!) ، ناگهان با یک موسیقی کریهی ریمیکس شده از چند خواننده ی مشهور، و بیگانه با مبانی عفت کلام مواجه گشتم!
پس از درک مقدار زیادی احساس عذاب وجدان بابت خراشیدن گوش خود با چنین موسیقی سخیفی، و لب گشودن به مذمّت عده ای از آن دسته مردم بی فرهنگِ چال میدانیِ قمه کشِ سطح پایینِ زامبی، که طرفدار چنین خواننده های دون شأنی میباشند، بر آن شدم که لکه ی ننگ این موسیقی را از حافظهی موبایلم پاک کنم.
آنچه رخ داد این بود که به اقتضای گرم شدن سر و گردن برای تکان تکان خوردن های موزون ، خلاف نیت نموده و اندکی بیشتر به موسیقی حقیر بیچاره ، مجال ابراز شدن دادم!
تا اینجای کار همه چیز عادی مینمود تا آنکه به خود آمده و دیدم الان هفت روز است که تکان تکان خوردن های سرم با ریتم این موسیقی به تطاول کشیده، و نیز لب هایم با نافرمانی از اخلاق پیشینم، در حال لیپسینگ و همراهی با این کلمات هنجار و ناهنجار می باشند!! قضیه دارد کمی ترسناک میشود! چه بر سرم آمده!؟ چال میدانی شده ام!؟ از همان آدم های زشتی که ازشان بدم می آید؟ گویی از همیشه به آن ها شبیه ترم! درست توی حلقم فرو رفته اند.
پاسخ را چه یافتم؟ کتاب «نیمه ی تاریک وجود» کتابی تقریباً زرد ،پر از تکرار و مکررات ملال آور،اما درخور توجه(!) ، اثر دبی فورد.
کتابی که در مسیر خودشناسی، همچون یک کاتالیزور، تجزیه و تحلیل شخصیت خودتان را برایتان، به خوبی تسریع می بخشد.
لذا در ادامه ،به تبیین خلاصه ای از آنچه که از کتاب حصول کردم می پردازم:
درون آدمی ، به سان تالاری با اتاق های روبه روی هم است که بر سردر هر جفت اتاق روبهرو، صفات قرینه ی هم نگاشته شده اند؛ (مثل عجول بودن و صبور بودن، خساست و ولخرجی، کینه ای بودن و زودگذشت بودن)
در ابتدای تولد، آدمی خود را با تمام ویژگی های ضد و نقیض داخل تالار وجودش می پذیرد و بابت هیچ یک از عواطف و تمایلات خود، احساس گناه و ندامت در وی برانگیخته نمی شود؛ به سان کودکی که به طور هم زمان، از داشتن صفت تخریبگری حین کوفتن اسباب بازی هایش روی زمین، به همان اندازه خوشحال و راضی است که از صفت سازندگی اش، حین سرهم کردن آجرهای کوچک خانه سازی. اما او تحت تعلیم و تربیت جامعه، درب برخی از اتاق های تالارش را قفل می کند و آن صفات را ، «صفات مطلقاً بد» می انگارد.
لذا باقی عمر را به تلاش های بی وقفه ای می پردازد تا وجود این صفت غُلُق شده را هر چه تمام تر درون خود انکار کرده و باور کند که دارای آن نیست. و بر این اساس رفتار هایی اغراق آمیز، مخالفِ آن صفت انجام می دهد. این موضوع گاهی می تواند به ضرر و گاهی به نفع بشر باشد؛ مثلا شخصی برای انکار صفت خساست در وجود خود، به ولخرجی های بی رویه می پردازد ؛ و شخص دیگری برای انکار صفت نژاد پرستی در خود ، تمام عمر را صرف دفاع از حقوق سیاه پوستان میکند.
پنهان شدن برخی از صفات انسان زیر لایه ای زخیم از انکار، تنها به صفات بد (یا شاید بهتر است بگوییم صفات معروف به بد) انسان محصور نمی شود. بلکه در مواردی، گریبان صفات خوب (یا معروف به خوب) انسان را نیز میگیرد.
مثلا کافیست بعد از این، کمی شخصیت اطرافیانتان را زیر ذره بین بگیرید تا به تجربه شاهد باشید که اکثر آدم هایی که بیش از دیگران مدعای بی رحمی هستند، زودتر از بقیه اشکشان در می آید! این دسته از افراد در واقع بنا بر دلایلی چون محافظت از خود در جامعه ای خشن، و یا ضعیف انگاشتن افراد دارای شفقت، در حال انکار هر چه تمام تر صفت شفقت در خود می باشند.
آنچه در این باب حائز توجه می باشد بدین شرح است که این صفات پنهان، نیمه ی تاریک وگریزناپذیر آدمی را تشکیل می دهند و حتی از زیر لایه ای چندین ساله از رفتار های انکارآمیز آدمی ، برای بروز و بیرون جهیدن تقلا می کنند و نمی میرند و بالتبع، سبب دو رفتار عمده در انسان می گردند:
۱_ در حساس ترین و غیرمنتظره ترین اتفاقات زندگی، ناگهان مثل یک هیولای زنجیرگسیخته، خود را بروز می دهند و خرابی به بار می آورند. چرا که پیش از این، نحوه ی مهار و کنترل ، یا حتی استفاده ی درست از آن ها را یاد نگرفته ایم.
۲_ جهت تطهیر خویش، انگشت اتهام را به سوی تمام افرادی میگیریم که آشکارا ، صفت پنهان ما را در خودشان بروز داده اند. حال آنکه غافل از آنیم که اگر توانایی تشخیص برخی صفات را در دیگران داریم، بدین معناست که خود نیز دارای آن صفتیم(چه صفات مثبت چه صفات منفی)!! اگر این صفت ، اول ، در خود ما «به رسمیت شناخته شده» نبود ، نمیتوانستیم آن را در شخص دیگری «شناسایی» کنیم.
مثلا اگر متوجه حسادت شخص دیگری میشویم، بدین معناست که «صفت حسادت» درون ما ،یک صفت «موجود» و «شناخته شده» است. و در ادامه اگر به وسیله ی تنفر ،به مذمت آن فرد بپردازیم، بدین معناست که هنوز در مرحله ی «تقلا برای انکار» گیر کرده و به شناخت درستی از خود نرسیده ایم.
چه باید کرد؟
کمی به عقب برگردیم. ریشه ی تمامی این مشکلات، نشأت گرفته از آن بود که این صفات را مطلقا سیاه و بد انگاشتیم و به هر نحوی از پذیرش این صفات شانه خالی کردیم.
حال آنکه باید آن صفات را به رنگ خاکستری ببینیم و دریابیم که آنقدر ها هم بد نیستند! بله!حتی رذل ترین صفاتی که الان به ذهنتان رسید! حتی نژادپرستی ، خوی درندگی و وحشیگری ، دو رو بودن و حسادت نیز کاملاً تهی از نکات مثبت نیستند!
این امر زمانی به حصول می رسد که بدانیم این صفات وجود دارند، تا در زندگی یک میلیون ساله ی گونه ی انسان، جایی و برهه ای از تاریخ به بقا و پیشرفت بشر کمک کنند. حتی اگر فقط به اندازه ی یک ساعت به کمک بشر برخواسته باشند، بدین معناست که آن قدر ها هم تیره و تاریک نیستند!
ممکن است خوی درندگی و وحشیگری که در خود می یابیم، در ابتدا بسیار خجالت آور و بیمارگونه به نظر برسد، اما این همان چیزیست که به نیاکان ما کمک کرده تا بقا را برای ما رقم بزنند. پس سودمند است! ولو در عصر کنونی، حتی یک دقیقه هم برای زندگی شخصی ما سودمند نباشد!
به راستی اگر موهبت عشق یا تنفر نسبت به صفاتی که در دیگران می بینیم وجود نداشت، چقدر راه خودشناسی بر انسان طولانی می شد!
پذیرش نیمه ی تاریک وجود، نه به معنای تطهیر و نه الزاماً به معنای بروز آن است(به جز در بعضی صفات). بلکه تنها به این معنیست که وجود خود را عاری از آن صفات ندانیم و در وهله ی بعد ، با در نظر گرفتن موقعیت هایی که ممکن است آن صفات بیرون بجهند، برای نحوه ی مهار و کنترل آن ها چاره اندیشی نماییم. من حیث المجموع، نتایج حاصله چنین خواهد بود:
۱_افسار کنترل صفات را به طور کامل به دست میگیریم و در مواقع حساس زندگی، چون یک هیولای زنجیر گسیخته، بیرون نمی جهند.
۲_زندگی، دیگر برای نشان دادن صفاتِ تاریکِ درون ما به خودمان، آدم های دارای این صفت را توی حلقمان فرو نمی کند!
پ ن: پس از وقوف بر این امر، موسیقی مذبور و محتویات سخیفش از حلقم بیرون آمد و به آغوش مخملی صدای شجریان بازگشتم(:
پ ن۲: اگر تجربیاتی در این زمینه داشتین مطرح کنین.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب "اعترافات یک جنایتکار اقتصادی"
مطلبی دیگر از این انتشارات
آس و پاس در پاریس و لندن
مطلبی دیگر از این انتشارات
از دست رفتنِ ایدۀ دانشگاه