با تکیه بر سنت پی شناخت ِزمانۀ خویشم ... سردبیر مجله کتاب فردا https://bookroom.ir/mag/
کشفِ نویسنده
خواندم که نویسندهی بزرگی گفته بود " نویسنده را بر کسی منتی نیست از آنکه مینویسد". چرا؟!
چون نویسنده از خواننده بیشتر لذت میبرد! لذت تهذیبِ نفس؛ لذتِ سفرِ درونی؛ لذتِ غلیان؛ لذتِ درد و دردمندی! که "هنر غلیانِ دردمندی است".
و این نه بدان معناست که نویسنده سختی نمیکشد و شاید اینکه گفتهاند دردِ نوشتن با زاییدن برابر است گزاف نباشد؛ اما پس چه چیز باعث میشود نویسنده هر بار تصمیم میگیرد دوباره روبروی کاغذِ سفید بنشیند؟!
چه چیز در درونِ یک نویسنده شکل میگیرد که به او انگیزهی نوشتن چندباره میدهد؟ شاید چندین بار شکست بخورد اما بازهم دست نمیکشد.
در این سالها که مشقِ نوشتن میکنم و بیشتر از نوشتن میخوانم، به نکتهای رسیدهام که شاید راهی به حقیقت داشته باشد. نویسنده در زمانِ نوشتن عالمی را تجربه میکند که آنرا که نمینویسد به این عالم راهی نیست! و آن عالم عالمِ کشف است.یعنی نویسنده در حینِ نوشتن انگار حجابی از حجابهای ظلمانی و یا اگر خیلی مهذب و خودساخته باشد حُجُب نورانی را میدَرَد و راه به عالمی مییابد که درکِ جدیدی به او میبخشد. بنظرم لذتِ این درکِ جدید همان انگیزهی بزرگی باشد که نویسنده را هربار مقابلِ کاغذ سفید مینشاند.
فرمودهاند: الذی علم بالقلم... علّم الانسانَ ما لَم یعلم. یعنی حضرت حق به واسطه قلم میآموزاند آنچه را انسان نمیداند.و این آموختنِ از نوشتن برای نویسنده مهمتر از خودِ نوشتن است و همهی این آموختن هم در کشفی است که برایِ نویسنده صورت میپذیرد.
گفتن این نکته ضروری است که هر نوشتهای کشف ندارد. هر نوشتهای برای نویسنده حجابی از حجب را برنمی دارد. هر نویسندهای هم به کشف نائل نمیشود و برای همین است که خیلیها رفته رفته از نوشتن دست میکشند!
هر نوشتهای کشف ندارد اما اگر کشف داشت برای همه جالب میشود؛ اگر نویسنده از اثری که نوشته لذت برد مخاطب هم لذت خواهد برد.
نویسنده کجا از نوشتهاش لذت میبرد دقیقا در آنجا که واردِ عالمِ کشف میشود. از آنجا دیگر تو با این نویسنده که روبروی تو نشسته و شاید چای و یا نسکافه مینوشد، طرف نیستی؛ با نویسندهای طرفی که وارد عالم کشف شده و برگشته است.
بارها شنیده اید که نویسنده میگوید وقتی برمیگردی و نوشتهات را دوباره را میخوانی احساس میکنی تو آن را ننوشتی!
تکنیکزدگی دقیقا لذت این کشف را از نویسنده میگیرد و بالطبع مخاطب را خسته میکند. مثل رانندهای که رانندگی ملکهاش نشده و همهاش بفکر پدال کلاج و ترمز و دنده است؛ نوشتن اگر ملکهی نویسنده شده باشد کشف قطعی است.
در این سالها که این نکته را یافتم هر کتابی و یا رمانی میخوانم برای کشفِ کشفِ نویسنده است و لاغیر.
رمان نمی خوانم که داستانی خوانده باشم و یا با شخصیتهای داستانهایی همذاتپنداری کرده و یا از فضایی که ترسیم و توصیف شده لذت ببرم. میخوانم تا بفهمم نویسنده در این نوشته چه نصیبش شده است؟!
نویسنده موفق شده است چه چیزی بر دانستههایش بیفزاید. بگذریم.
سوالم از تشریفِ عزتیپاک دقیقا همینجاست کشفِ داستان کجاست؟
کشفِ داستان در شهریار است که شبِ اولِ عروسیش داستانی را میشنود که او را برآن میدارد تا همان شب مهری، عروسش را تنها بگذارد و در پیِ مصطفی روان شود؟
در قهرمان داستان یعنی مصطفی است که نماد آرمانخواهی انقلابی در سالهای انقلابی است؟ اصلا قهرمان مصطفی است یا شهریار؟
کشف در زندگیِ نصرالله و همسرش است که از انقلابیون مخالف آمریکا در ۱۶ آذر سالِ ۱۳۳۲ هستند؟ در داستان سرگرد و نیکو و شوندی و جعفر است؟ کشف در داستانِ موسی عیسی است؟
و یا هیچکدام؟!
معتقدم برای فهمِ کشفِ نویسنده باید زوائد داستان را بزدایی و حواشیِ داستان ( داستانهای فرعی) را کم کنی تا به گوهرِ داستان پی ببری.همان که اورهان پاموک رماننویسِ مشهور ترک آن را مرکزِ داستان میداند.او معتقد است هر شی، حادثه، خرده روایت، نقاشی و... برای اشاره به معنای عمیقی است که او آن را "مرکز پنهان" میماند.《مرکز رمان در وهله نخست از نظر نویسنده نیز آن دریافت، فکر، آگاهی است که او را به نوشتن سوق میدهد》.
البته منتظر نباشید تا من کشفِ خودم از کشفِ آقای عزتیپاک را در این سیاهه لو بدهم. چون آنوقت دیگر برای شما خواندن این رمان لذتبخش نخواهد بود.
در این نوشته فقط خواستم نکته ای را برای شما بنویسم تا به خواندنِ عمیق رمان توجه دهم همین.
ان شاءالله رمانِ تشریف را بخوانید و لذت ببرید...
مطلبی دیگر از این انتشارات
مینیمالیست بودن یا نبودن ؟ مسئله اینست !
مطلبی دیگر از این انتشارات
به وقت کتاب!
مطلبی دیگر از این انتشارات
خاطرات گریهدار رودهبر کننده!