یک ونیزی در پکن

مارکو پولو در بندر ونیز ایتالیا به دنیا آمد. وقتی کودک بود پدر و عموی تاجرش تصمیم گرفتند به چین سفر کنند. این دو در سفر دور اولشان که 10 سال طول کشید خود را به دربار خان مغول رساندند.در آن زمان قوبلای خان در چین و برادرش هلاکو در ایران حکم می راندند.فرمان راندن در سرزمینی پهناور،ارث پدر بزرگشان تموچین (چنگیز خان) بود. به مرور بر وسعت قلمرو مغولان افزوده شد تا جائی که نصف دنیای آن روز تحت سیطره ی این دو برادر قرار گرفت.فکرش را بکنید اگر در آن زمان تلفن وجود داشت و دو برادر حاکم می خواستند از حال و احوال هم مطلع شوند پشت گوشی به هم چه چیزهایی که از تفاوت مردمان تحت سیطره و سنگدلی های خودشان نداشتند که بگویند.

سفر نیکولو و ماتئو پولو سه سال پس از آغاز نگارش «گلستان »توسط شیخ اجل سعدی شیرازی آغاز شد:

*** در اين‌ مدت‌ كه‌ ما را وقت‌ خوش‌ بود ز هجرت‌ ششصد و پنجاه‌ و شش‌ بود ***


پدر و عمو به دربار پادشاه می رسند. قوبلای خان که مثل ما از توریست اروپائی خوشش می آمده به آنان ماموریت می دهد که بروند از پاپ رهبر مسیحیان جهان صد کشیش برای تبلیغ دین مسیح در چین درخواست کنند.همچنین مقداری از روغنی که بر سر مزار مسیح در بیت المقدس می سوزد به آنجا بیاورند.(یعنی مسیح هم مزار داره؟)این دو برادر می روند و بر می گردند. در این میان تعداد صد کشیش درخواستی قوبلای خان توسط پاپ جدید به دو عدد کاهش یافت که آن دو هم در راه می میرند یا از سفر پشیمان می شوند. ولی مقداری از روغن به دربار چین می رسد.در این سفر مارکوی هفده ساله همراه پدر و عمو بود و پس از سه سال و نیم سفر خود را به چین رساند. قوبلای خان از مارکو خوشش آمد و او را به فرمانداری چند ایالت گمارد.

با چشمهایت جهانی را به آتش کشیدی
با چشمهایت جهانی را به آتش کشیدی


چندین سال بعد پلو ها تصمیم به بازگشت به وطن گرفته از خان خداحافظی کرده، راهی ونیز می شوند تا این بیست و چند سال سفر به خوبی و خوشی پایان یابد.وقتی به شهرشان می رسند متوجه می شوند بندر ونیز در جنگی با «بندر جنوا» به سر می برد.در این جنگ مارکو توسط دشمن اسیر شده و به مدت یکسال به زندان می افتد.او در زندان با نویسنده ای به نام روستیکلو هم بند است .روستیکلو خاطرات سفر مارکو را شنیده و به نوشته در می آورد.

در این کتاب می بینیم مارکو پولو یک مسیحی متعصب است و از قوبلای خان جز عظمت و اقتدار نمی گوید.کتاب پُر است از افسانه هایی که مارکو از مردمان سرزمینهای مختلف شنیده .او با نقل یک افسانه چند خطی در مذمت اصفهانی ها آنان را با کرمانی ها مقایسه کرده و مشکل بد جنس بودن اصفهانی ها را از خاصیت خاک اقلیمشان می داند که اگر این خاک به کرمان آورده شود مردم مهربان این دیار هم بدجنس و زخم زبان زن می شوند.

دید مارکو پولو به مسلمانان نمی تواند مثبت باشد . فردی مسلمان به نام احمد در شهر ختا مامور اجرائی خان بزرگ بود و خان کاملا قبولش داشت .مردم ختا بر او شوریدند و وی را کشتند.خان دستور داد از علت شورش تحقیق شود.پس از این که فهمید مامورش فردی فاسد بوده فرمان داد جسد احمد را از گور در آورده و جلوی سگ ها بیندازند و تعدادی از فرزندان او را هم زنده زنده پوست کندند.

مارکو بیش از هفتاد سال زندگی می کند.

گزیده ای از کتاب «سفرنامه ی مارکو پولو (ایل میلیونه)» :

  • شهر هرمز:در اینجا اگر کسی چه زن و چه مرد فوت کند برایش یک عزاداری مفصل انجام می دهند.بیوه ها تا 4 سال و حد اقل روزی یک بار در مرگ شوهران نوحه سرائی می کنند. تمام بستگان جمع می شوند و با صدای بلند و فریاد گونه گریه می کنند...در این سرزمین زن های ماهری هستند که با پول و حقوقی که دریافت می کنند روی قبرها گریه و زاری می کنند.
  • ایالت بزرگ بدخشان: اینجا سرزمینی ست بسیار سرد ولی در آن نوعی اسب قوی تیزتک هست که پاهایش نیاز به نعل نداشته و می تواند هر روز به کوه رود. مردها با این اسب در سرازیری کوه ها یعنی جائی که اسب های دیگر قدرت حرکت ندارند سواری می کنند.زمانی در اینجا اسبانی از نزاد بوچه فالو(اسب اسکندر) وجود داشت که همه ی آن ها یک شاخ بر پیشانی داشتند.تنها صاحب این اسب ها یکی از عموهای شاه بود که نمی خواست کس دیگری از این اسبها داشته باشد.شاه برای تصاحب اسبها عمویش را کشت.بیوه ی عمو هم برای انتقام گرفتن از شاه دستور کشتار تمام اسبها را داد و به این ترتیب نژاد این نوع اسب از بین رفت.
  • کشمیر: مردم کشمیر بت پرستند و با زبان خاص خود حرف می زنند.مردمی هستند جادوگر با هنرهای شیطانی که کارهای جادوئی شگفت انگیز انجام می دهند.از جمله این که بت ها را به سخن در می آورند و یا قادرند وضعیت هوا را عوض کنند.
  • پم (منطقه ای در ختن): مردم این ناحیه مسلمانند و تابع خان بزرگ...مردمش از راه هنر و تجارت زندگی می کنند.مردم اینجا آداب و رسوم عجیبی دارند. وقتی شوهر بخواهد به مسافرت برود و سفرش از بیست روز بیشتر شود زن می تواند شوهر دیگری انتخاب کند.مردان هم به هر جا بروند می توانند زن دیگری بگیرند.
  • خدای تاتارها (مغولان) :معتقدند که خدای بزرگ در آسمانهاست و برایش هر روز کافور سوزانده و برای خود آرزوی سلامتی می کنند.به خدای دیگری به نام ناتیگام نیز اعتقاد دارند و می گویند او خدای زمین و حامی فرزندان ،دامها و محصولاتشان است.تاتارها به این خدا ایمان بسیار دارند و احترام زیادی می گذارند.در خانه نزدیک پیکره ی بتشان پیکره ی زن و بچه آن را نیز قرار می دهند. به طوری که پیکره ی زن در طرف چپ و پیکره ی بچه در مقابل آن قرار می گیرد و آنگاه آن را ستایش می کنند.هنگام غذا خوردن ابتدا قطعه ای گوشت چربی دار را روی لبه های بت و زن و بچه اش می کشند کمی از شوربای خود را در کنار در برای ارواح درگذشتگان خود می پاشند و معتقدند که به این ترتیب خدا و خانواده اش نیز سهمیه شان را گرفته اند و پس از انجام این مراسم خود شروع به خوردن و نوشیدن می کنند.
  • منجمین : خان بزرگ قریب پنج هزار منجم و پیشگو دارد که باید به آن ها غذا و لباس بدهد ...منجمین مسیحی، مسلمان و ختائی در زیج در جاهائی که صور فلکی مشخص هستند می نشینند و ساعات و دقایق نحس و سعد هر سال را تعیین و دنبال می کنند تا بدانند که در این برج چه می گذرد...در یک ماه وقوع طوفان و یا رسیدن هوای بد را پیشبینی می کنند،در ماهی دیگر صاعقه و رعد و برق و بارندگی یا بیماری و جذام و جنگ ها را پیشبینی می کنند و معتقدند مطابق نظام طبیعت باید این کار شود اما شدت و وضعیت آنها بستگی به اراده ی خداوند دارد.
یک نوستالژی با دوبله ی ناصر ممدوح
یک نوستالژی با دوبله ی ناصر ممدوح