34. سیذارتا

در مورد بودا بسیار نوشته‌اند و خواهند نوشت و این قصه تکراری‌ست، بسیار تکراری. روی لینک بودا بزنید و بخوانید!

من قصد دارم در این پست از مواجهه جدیدم با بودا برایتان بگویم، کتاب سیذارتا از هرمان هسه!

من از هرمان هسه هیچ کتابی نخوانده بودم تا اینکه یک روز تلخ که بدون اینکه از زمین و زمان چیزهای ناخوشایند ببارد، بیخود و بی‌جهت حال مزخرفی داشتم در بین کتابهای کیندلم چشمم افتاد به سیذارتا! گفتم بخوانمش بلکه مرا به سفری کوتاه ببرد و حالم تغییر کند. شروع کردم به خواندنش و چنان مرا با خود برد که تا تمام نشد از جایم تکان نخوردم! کتاب خوبی‌ست. روان و چسبناک(منظورم اینه که می‌چسبه!)

در رمان سیذارتا، ما با یک رمان تاریخی_تخیلی_انتقادی-پیشنهادی مواجهیم! -کتابداران شانس آورده‌اند که من مسئول نامگذاری دسته‌بندی‌های کتابها نبوده‌ام!!!- غرضم این است که بگویم رمان هرمان هسه با شناخت کامل بودا و توجه به نقاط ضعف و قوت تعالیم او نوشته شده است و این نظرات را در قالب داستان فرد جدیدی به نام سیذارتا که مانند بودا روزی در پی حقیقت، زندگی راحتش را ترک می‌کند، بیان شده است.

بودای واقعی نامش سیذارتا گوتاما است و وقتی به بیداری رسید نامش را بودا یعنی بیدار شده گذاشتند. در رمان، شخصیت اصلی سیذارتا است، نامی برگرفته از نام بودای واقعی، او پسر یک برهمن است، زندگی خوب و خوشی دارد، مانند بودا! ولی ناگهان میل شدیدی به کشف حقیقت او را از زندگی جدا می‌کند و به جمع شمنان می‌رساند، مانند بودا.

در راه کشف حقیقت سیذارتا ماجراهایی دارد که هم شبیه بوداست و هم شبیه‌تر به زندگی واقعی، مانند دوستی، رابطه با زنان، کسب و کار، رنج و ... . جالب است که در این بین با گوتاما، بودای واقعی، نیز دیداری دارد و با او گفتگوی جذابی دارد. در نهایت سیذارتا به شکلی دیگر زندگی را درک می‌کند و روش جذاب دیگری برای زندگی برمی‌گزیند. شاید اگر بودای واقعی هم به آن وسوسه معروفش گوش داده بود و زندگی‌اش را وقف تعلیم دادن به دیگران نمی‌کرد شبیه سیذارتا بود. بهتر بگویم شاید سیذارتا آن بودایی است که به جای تعلیم به دیگران همچنان در پی حقیقت ماند.

این رمان برای من بسیار جذاب است و دوست داشتم به جای گفتن حرفهای تکراری از بودا، از این کتاب بنویسم. البته کتاب بی‌نقص یا یکدست نیست همانطور که خود هرمان هسه می‌گوید: "حکایت هندي من، تا آنجا که به بازگویی تجربه های شخصی خودم مربوط می شد، به خوبی پیش می رفت، اما آنگاه که بخش مربوط به سیذارتای ریاضت کش را به پایان بردم و خواستم سيذارتای كامياب را به تصویر بکشم، داستان دیگر پیش نرفت." باید گفت ابتدای کتاب با بخش میانی و انتهایی تفاوت‌هایی دارد ولی با همه این اوصاف از نظر من کتاب سیذارتا برای خواندن از بودا و نقد نگاه او کتابی جالب توجه است. در ادامه قسمتهایی از این کتاب را برایتان می‌آورم:

  • سیذارتا خسته و فرسوده گفت: " شاید من نیز چون توام. تو نیز نمی‌توانی دوست بداری وگرنه چگونه مهرورزی را هنر خود ساخته‌ای؟ شاید مردمی که چون ما هستند نمی‌توانند، دوست بدارند. مردمی چون دیگر مردم می‌توانند، این رازشان است.


  • جهان او را به چنگ آورده بود. شادکامی، آزمندی، بیکارگی و به دنبال همه، آن گناه که همواره آن را دشمن می‌داشت و نکوهش می‌کرد که بدترین گناهان است، سوداگری.


  • چه سالهای دراز که بی هدفی والا ... به کامیابی‌های کوچک دل خوش کرده بود. اما هرگز به راستی خشنود نشده بود.


  • از جان و دل خواستار فراموشی بود و آسایش یافتن و مرده بودن!


  • تو را سپاس می‌گذارم که چنین نیک به من گوش دادی...
  • گوش دادن را این رود به من آموخته است...
  • رود به او آموخت چگونه گوش دهد، بی‌تندی و شکیب، بی‌کشش و آرزو، بی‌داوری و بی رای پیشین و پسین.


  • سیذارتا گفت: "چه می‌توانم بگویم که ارجی داشته باشد مگر آنکه بگویم شاید بیش از آنچه باید می‌جویی و درآمد آن افزون‌جویی همین نایافتن است."

در پست بعدی به مهد دموکراسی و فلسفه غرب خواهیم رفت، یونان.