به وقت کتاب : ("نصف النهار خون")


کورمک مک کارتی ، معروف به نابغه آمریکایی ، که یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر جهان شناخته میشود ؛ با کتاب هایش بسیاری از خوانندگان را مجذوب خود کرده است.

کتاب هایی همچون : جاده ، جایی برای پیرمرده ها نیست ، نگهبان باغ ، فرزند خدا ... از آثار این مرد 87 ساله است.

اما یکی از آثار نبوغ آمیز این نویسنده ، "نصف النهار خون" است. که در سال 1985 منتشر شده است و همچنان خواننده های جوان را به خود جذب میکند.

ذگر یک نکته بســـــــــیار مهم در همین ابتدا الـــــــــزامی است ...

اگر از خوانندگان نوپا هستید این کتاب به هیچ عنوان توصیه نمی شود ؛ کتاب های مک کارتی علی الخصوص "نصف النهار خون" از ادبیات خاصی بر خوردار هستند و برای خوانندگان نوپا جذابیت کمی دارند ؛ و ممکن است خسته کننده باشد . این کتاب شدیدا به سلیقه وابسته است و اگر از ادبیات غرب وحشی لذت نمی برید نمیتوانید حتی 50 صفحه این کتاب را هم ورق بزنید. این کتاب پر فروش است ولی خواننده های خاص خودش را دارد. به هر حال ، اگر از این دسته هستید و میخواهید حتما یکی از آثار این نویسنده نابغه را بخوانید ؛ کتاب جاده به شما پیشنهاد میشود. ( این کتاب در پست های بعدی معرفی خواهد شد )


ادبیات وحشی که مک کارتی در آثار خود استفاده می کند به هیچ عنوان با قلم هیچ نویسنده ای به کاغذ نیامده است و برای همین برای آثار او از کلمه شاهکار استفاده می کنیم.

از این کتاب تنها یک ترجمه موجود است که نسبتا می توان عبارت قابل قبول را برایش به کار برد . ( البته که ترجمه ادبیات سخت و وحشی مک کارتی بسیار سخت است )

نصف النهار خون یک رمان حماسی است که در سال های 1849 و 1850 در مرز مکزیک و آمریکا اتفاق می افتد. و قراردادهای رمان غربی و اسطوره های غرب وحشی را به شکلی عالی برانداز کرد ؛

پیشنهاد مطلب برای خواندن: به وقت کتاب : ("این همه نوری که نمی توانیم ببینیم")

گزیده ای از متن کتاب :

و حالا اسب های کشته شدگان ، چهار نعل از میان خاک و دود بیرون دویدند و با زین و برگ آویزان و یال های پریشان و چشمانی که از ترس چون چشم کور ها سفید شده بود در اطراف چرخ زدند و بعضی هاشان تیر باران شده و در بدن بعضی دیگر نیزه فرو رفته بود و در حالی که سکندری میخوردند و خون بالا می آوردند ، در قتلگاه چرخیدند و دوباره از دید خارج شدند .

روی جمجمه های خیس و عریان خاک نشسته بود ؛ سرهایی بدون پوست که مثل راهبان تونشور فقط حلقه ای از مو زیر خم های به استخوان رسیده داشتند و حالا مجروح و برهنه ، زیر غبار خون گرفته دراز کشیده بودند و در هر کجا افراد مختصر می نالیدن و هزیان می گفتند و اسب ها جیغ زنان روی خاک افتاده بودند.

"Y.A.A"