"کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست" امیرالمومنین (ع) -----------------------وبسایت: finsoph.ir
معرفی کتاب| ترس و لرز: رساله ای در باب ایمان
زندگی حضرت ابراهیم سرشار از فراز و نشیب بوده است. به زحمت می توان فردی را پیدا کرد که این چنین سخت و هولناک تحت انواع و اقسام آزمایشات الهی قرار گرفته باشد. تا جایی که خداوند نام او را از آبرام (پدر عالی قدر) به ابراهیم (پدر اقوام) تغییر داد. فردی که تمام ادیان می خواهند او را به خود نسبت دهند اما می دانیم که ابراهیم پدر همه هست و پدر هیچکس نیست. ابراهیم به همه تعلق دارد و به هیچکس تعلق ندارد.
در میان تمام رخدادهایی که در زندگی پرفراز و نشیب ابراهیم رخ دادن یک ماجراست که او را به شهسوار ایمان تبدیل کرده است. یک رویداد که نام او را در میان تمام اقوام زنده نگاه داشته و او را به حق پدر تمام ملل کرده است و آن ذبح فرزندش است. ذبح فرزندی که سالها برای تولد آن انتظار کشیده است و امیدوار است ادامه دهنده راه او باشد. اما دستور رسیده و باید اجرایی شود.
باید چه کرد؟ چگونه می توان از زیر بار چنین ماموریت سختی شانه خالی کرد؟ از یک طرف فرزندی است بس عالیقدر. فرزندی که از جان پدر عزیزتر است و چگونه به همسرش این نکته را بگوید؟ چگونه بگوید که قرار است تنها فرزندشان را به مسلخ ببرند؟ چگونه او را راضی به این کار بکند؟
موضوع ذبح اسحاق (در باور مسیحیت و یهودیت و ذبح اسماعیل در باور اسلام) موضوعی است که بسیاری از فلاسفه از مواضع گوناگون به آن پرداخته اند. اما شاید بتوان گفت بهترین و زیباترین توصیف از کار ابراهیم را سورن کیرکگور فیلسوف دانمارکی انجام داده است. شاید به این دلیل که خود کیرکگور نیز در زندگیش عملی شبیه عمل ابراهیم را انجام داده و عمل تَرک را اینبار برای عشق زندگیش مرتکب شده است.
کیرکگور در این کتاب عمل ابراهیم را ازسه منظر مختلف بررسی و سه مساله در این میان مطرح میکند. اول آنکه آیا تعلیق غایت شناختی امر اخلاقی ممکن است؟ ابراهیم کاری غیر اخلاقی انجام داد. او از مرزهای اخلاق گذر کرد اما این کار را برای خود نکرد. ابراهیم در ذبح فرزندش هیچ سودی نداشت و از طرفی برای اینکار دیگران را ابزار قرار نداد. ابراهیم با این کار از امر اخلاقی گذر کرد و به نقطه ای دست یافت که می توان به آن گفت تعلیق غایت شناسانه امر اخلاقی.
سرگذشت ابراهيم در برگيرنده تعليق غايت شناختی امر اخلاقـی اسـت. او، بـه مثابه فرد، از كلی فراتر رفته است. اين پارادوكسی است كه وساطت پذير نيست.چگونگی ورود ابراهيم به آن همان قدر تبيين ناپذير است كه چگونگی مانـدنش در آن.
مساله دوم این است که آیا تکلیفی مطلق در برابر خدا وجود دارد؟ تکلیفی که تخطی ناپذیر است. ایا اساسا نیاز هست که به تمام فرامین الهی پا گذاشت؟ مرز میان تکلیف الهی و امر اخلاقی چیست؟ یا به گفته سقراط به اوتفرون ایا خدا به کار اخلاقی امر می کند یا امر اخلاقی آن است که خدا به آن امر می کند؟
و در نهایت مساله سوم این است که آیا ابراهیم در پنهان داشتن مقصودش از سارا، از العارز و از اسحاق اخلاقا قابل دفاع است. شاید این نکته ای است که بیش از همه ذهن کیرکگور را به خود مشغول کرده است. چرا ابراهیم در این مسیر سکوت کرد؟ چرا به اسحاق نگفت که تو را به قربانگاه می برم؟ چرا به سارا نگفت مقصودش از این سفر چیست؟ کیرکگور با بررسی این مساله از دیدگاه زیباشناختی سعی دارد تا بگوید سکوت تنها راهی بود تا ایمان کامل شود. هرنوع کلمه ای که رد و بدل می شد در این بین نه تنها نمی توانست مقصود را برساند بلکه باعث کج فهمی میشد. از این رو ابراهیم سکوت را برگزید. اما این سکوت چیزی کم داشت. بدون آن جمله حیاتی آن جمله ای که داستان را تکمیل می کند این سکوت نمی توانست تمام بار پیام را بر دوش بکشد. هنگامی که اسحاق از ابراهیم پرسید که گوسفند (قربانی) کجاست؟ ابراهیم گفت: «قربانی را خدا می فرستد» این جمله دو پهلو می تواند مفاهیم زیادی دربر داشته باشد. می تواند نشان از ایمان ابراهیم داشته باشد و یا می توان از دودلی وی خبر دهد. می تواند آخرین خواهش پدری کهنسال باشد و می تواند اعتقاد راسخ وی در ذبح فرزندش را نشان دهد. بله این جمله داستان را تکمیل می کند و ابراهیم تک شهسوار ایمان در راه خدا می شود. کسی که از همه چیزش گذشت و در نهایت پدر ملل لقب گرفت.
در انتها قسمت هایی زیبا از کتاب را بازنشر می دهم:
نه! هر آن کس که در جهان، بزرگ بوده است فراموش نخواهد شد. اما هر کس به شیوه خویش و به قدر عظمت محبوب خویش بزرگ بوده است. زیرا آنکس که خویشتن را دوست داشت به واسطه خویشتن بزرگ شد و آن کس که دیگران را دوست داشت به برکت ایثار خویش بزرگ شد و آنکس که خدای را دوست داشت از همه بزرگ تر شد
یکیایک آنان باید به یاد آورده شوند اما هرکس به قدر توقع خویش بزرگی یافت. یکی با توقع امر ممکن بزرگی یافت و دیگری با توقع امر ابدی اما آن کس که ناممکن را می خواست از همه بزرگتر شد. یکیایک آنان باید به یاد آورده شوند اما هرکس به قدر عظمت آنچه با آن زورازمایی میکرد بزرگی یافت .
زیرا آنکس که با جهان ستیر کرد با چیرگی بر جهان بزرگ شد و آنکس که با خویشتن نبرد کرد با چیرگی بر خویشتن بزرگ شد اما آنکس که با خدا زورآزمایی کرد از همه بزرگتر بود. بدین گونه در جهان نزاع بود. یکی به نیروی خویشتن بر همه چیز چیره شد اما کسی بود که با بی قدرتی خویش بر خدا غلبه کرد.
یکی با اعتماد به خویشتن همه چیز را به دست آورد و یکی ایمن در قدرت خویش همه چیز را فدا کرد. اما آن کس که به خدا ایمان داشت از همه بزرگ تر بود. یکی به واسطه قدرتش یکی به واسطه خردش یکی به واسطه امیدش و یکی به واسطه عشقش بزرگ بود؛ اما ابراهیم [ع] از همه بزرگتر بود.
بزرگ به دلیل قدرتش که قدرت آن بی قدرتی است، بزرگ به دلیل خردش که رمز آن دیوانگی است بزرگ به دلیل امیدش که صورت آن جنون است و بزرگ به دلیل عشقش که نفرت از خویش است.
ایمان حرکتی زیباشناختی نیست، بلکه بسی عالی تر است، درست بدین خاطر که تَرک را پیشفرض میگیرد. ایمان غریزه بی واسطه قلب نیست. بلکه پارادوکس زندگی است.
اگر ابراهیم، آنگاه که بر کوه موریه ایستاده بود. شک می کرد، اگر مردانه به این سو و آن سو می نگریست، اگر پیش از کشیدن کارد تصادفا گوسفند را می دید، تگر خداوند به او اجازه می داد تا آن را به جای اسحاق قربانی کند در این صورت به خانه بازمیگشت، همه چیز همچون گذشته بود، او سارا را داشت، اسحاق را نگه داشته بود، اما چه اندازه تغییر کرده بود! زیرا پا پس نهادنش یک فرار بود، رهایی اش یک تصادف، پاداشش ننگ و چه بسا آینده اش ملعنت. زیرا نه برای ایمانش شاهد آورده بود، نه برای رحمت خداوند، بلکه تنها گواه آن بود که سفر به کوه موریه چه سان هراس آور است.
ابراهیم یا قاتل است یا مومن. حد وسطی که قهرمان تراژدی آن را نجات می دهد ابراهیم آن را ندارد. به این دلیل است که من می توانم قهرمان تراژدی را درک کنم اما نمی توانم ابراهیم را درک کنم، گرچه به نحوی غریب او را بیش از هر انسان دیگری می ستایم.
پارادوکس ایمان، حد وسط، یعنی کلی، را از دست داده است. ایمان از یک سو بیان اعلا درجه از خود پرستی است (انجام آن کار شنیع به خاطر خود) و از سوی دیگر بیان مطلق ترین ایثار است (انجام آن کار به خاطر خدا)
قهرمان تراژدی چیزی از مسئولیت وحشتناک تنهایی نمی داند. به علاوه او تسلای گریستن را در اختیار دارد. آری اشک ها و گریه ها تسلی بخش اند اما آه های برنیامدنی شکنجه اند. ابراهیم قادر به این کار نیست. وقتی قلبش در تلاطم است، وقتی سخنش تسلایی خجسته برای همه عالم است او جرئت تسلا ندارد، زیرا سارا، العارز، اسحاق به او خواهند گفت:« چرا می خواهی چنین کنی؟ می توانی از این کار خودداری کنی.» اگر در هنگامه پریشانی اش بخواهد اندکی احساساتش را سبک کند و همه عزیزانش را پیش از برداشتن آخرین گام در آغوش کشد چه بسا اتهام وحشتناک ریاکاری را از جانب آنان نسبت به خود برانگیزد. او نمی تواند سخن بگوید. او نمی تواند به هیچ زبان بشری سخن بگوید، حتی اگر تمام زبان های زمین را می دانست، حتی اگر عزیزانش نیز آن ها را می فهمیدند، باز هم نمی توانست سخن بگوید. او با زبانی الهی سخن می گوید او «با زبان ها سخن می گوید.»
در پایان هم متشکرم از جناب دست انداز عزیز بابت این هدیه زیبا و خواندنی ایشون.
مطلب پیشین:
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخ مختصر بشریت، این جهان گذرا?
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب| یادداشتی بر کتاب خاطرات سفیر
مطلبی دیگر از این انتشارات
/کَرهها به زیر گیوتین!/