تاریخچه مساله معرفت_ بخش سوم

ارسطو در کتاب متافیزیک می‌نویسد که ما دو چیز را در تاریخ فلسفه مدیون سقراطیم:

1- استفاده از کلیات برای تعریف مفاهیم

2- بکارگیری استدلال استقرایی

سقراط دریافته بود که بهترین تعریف، تعریفی است که جامع و مانع باشد. یعنی تعریفی که در ابتدای آن یک مفهوم کلی که شامل تمام مصادیق مورد نظر تعریف است به کار رود، سپس مفهوم کلی دیگری از پس آن آمده و مواردی که کلی اول شامل آن‌ها می‌باشد، اما جزو مصادیق تعریف نیستند را حذف کند. مثال بارز چنین تعریفی "انسان حیوان ناطق" می‌باشد. حیوان کلی اول است که تمام مصادیق انسان را بعلاوه حیوانات دیگر نیز شامل شده و ناطق کلی دوم است که مانع ورود هر حیوان دیگر بجز انسان به درون تعریف می‌شود. از سویی او روند رسیدن به این نوع تعریف را دیالکتیک می‌دانست. سقراط معتقد بود که در روند دیالکتیکی، موارد کلی که شامل مصداق های تعریف می‌شوند یافته شده و موارد اضافی که شامل تعریف نمی‌باشند، حذف می‌گردند. متدی که بعدها ارسطو آن را صیقل داد و بصورت استدلال استقرایی درآورد. هدف اصلی سقراط این نبود که نشان دهد تفکر انسان ذاتا ناقص است، و یا از ارائه تعاریف جزئی برای مفاهیم و مصادیق عاجز است. او با بررسی روند استدلالاتی که سوفسطائیان ارائه می‌دادند برای اینکه نشان دهند شناخت جهان یکسره منتفی است، با استدلال استقرایی آشنا شد و روش دیالکتیک را ابداع کرد. سپس متذکر شد که این روش نشانه به سمت مفاهیمی کلی دارد که ما تعریف آن‌ها را بطور ناقص می‌شناسیم اما این به معنی وجود نداشتن چنین مفاهیمی یا ناقص بودن عقل ما نیست. ما در ابتدای دیالکتیک به این نتیجه می‌رسیم که: همی دانم که نادانم

اما سقراط به عقل انسان خوش بین بود و معتقد بود که ما به تدریج و با تفکر مطلق و دیالکتیکی به ذات همه چیز پی خواهیم برد. در حقیقت سقراط برای نجات اخلاقیات چنین روش و معرفت شناسی را بوجود آورد. او آگاه بود که روند دیالکتیکی استدلالات که سوفسطائیان به نحو احسنت از آن به نفع ارائه نظریات خود سود می‌بردند منجر به این نتیجه می‌شود که هر نوع اخلاقیاتی درست است و بطور کلی مفاهیم اخلاقی کاملا نسبی و وابسته به نظر انسان‌ها می‌شوند. سقراط معتقد بود که مفاهیم اخلاقی مثل شجاعت، نیکی، راست گویی و ... جدای از نظر ما همیشه معتبر و درست هستند. به همین دلیل لزوم تعریف برای هر مفهومی را پیش کشید و نشان داد که استدلالات به سمت رسیدن به تعاریف جامع و شامل مایل هستند، هر چند در مدت کوتاهی نمی‌توان به چنین تعاریفی دست یافت، اما نباید نتیجه گرفت که وجود ندارند. در واقع سقراط از ناقص بودن توافق کلی بر سر مفاهیم این استفاده را برد که اعلام کند این مفاهیم کاملا مطلق بوده و عقل ما سعی در رسیدن به آن‌ها را دارد. سقراط سوی دیگر ضعف شناختی ذهن انسان را نمایان کرد: ایده آلیسم. نطفه ای که توسط افلاطون چنان پرورانده شد که امروزه به جزئی جدا نشدنی از تفکر انسانی تبدیل شده است.