توهمی به نام "توهم"

اگر بگوییم امروز تمام دعوای آگاهی و فلسفۀ ذهن بر سر همین تک کلمه در جریان است اشتباه نگفته‌ایم. از یک سو مادی‌انگاری حذفی، شاید به نمایندگی دنیل دنت، آگاهی، تجربۀ اول شخص و کوالیا و در کل تمام تجارب پدیداری را توهمی می‌داند که این تودۀ سفید خیس در لوب‌هایش برایمان ایجاد کرده و از سوی دیگر، آگاهی پدیداری باورانی مثل دیوید چالمرز آن را غیر توهم و واقعی می‌دانند. اما شاید کشمکش اساساً ورای توهم بودن یا نبودن است. قبل‌تر کمی درمورد "غیر واقعی" صحبت کردیم؛ اینکه مگر می‌شود چیزی واقعاً غیر واقعی باشد؟ سؤال همان است. توهم دیگر چه کوفتی است؟ مغز با برخورد به چند قطره رنگ (یکی از مثال‌های مورد علاقۀ دنیل دنت تابلویی است که قطرات رنگ از دور مانند تودۀ مردم بر روی پل می‌نمایند اما نزدیک که می‌شویم به وضوح می‌بینیم جز تعدای قطره رنگ پاشیده شدۀ درشت و ریز هیچ چیز که واقعاً شبیه آدم‌ها باشد آنجا نیست)

تصویر 1: چند قطره رنگ
تصویر 1: چند قطره رنگ
تصویر 2: دنت توهمی!
تصویر 2: دنت توهمی!


"به اشتباه" فکر میکند تصویر خاصی جلوی اوست، و این "وهم" با نزدیک شدن به بوم نقاشی ناگهان برطرف می‌شود؟ خب که چه؟ آن وهم خودش چیست؟ زخم دقیقاً همینجاست! در کیهان مکانیکال، در جهان سراسر ماده و فیزیک برای دنت، توهم دیگر چیست؟ حالتی ذهنی؟ اینکه همان خط قرمز حذف گرایی است. وقتی اجسام راجر پنروز (تصویر 3 و 4) را میبینم، یک لحظه یک جور آن را میبینم و لحظۀ بعد انگار به خطای دید خود پی برده باز با دقت بیشتری نگاه میکنم. خب همین "خطا" خودش به تنهایی چیست؟ آیا وجود ندارد؟ چطور وجود ندارد و بر من آشکار شده و اثر دارد؟ اساساً توهم در پارادایم فیزیکال-حذفیِ یک دنیل دنت(!)، بدون توسل به واژگان ذهنی/روانشناختی/دوگانه‌انگارانه چه پدیداریست؟

تصویر 4: اجسام غیرممکن راجر پنروز
تصویر 4: اجسام غیرممکن راجر پنروز


در بچگی خاطرۀ جالبی از مواجهه با توهم هنوز در خاطرم مانده. خانۀ ما چهار طبقه و بدون آسانسور بود و وقتی از راه پله بالا می‌آمدید می‌توانستید تا خود پشت بام را از فضای خالی‌ای که انگار دقیقاً جای آسانسور نداشته دهن کجی میکرد ببینید. و خب قاعدتاً من کودک از تماشای این فضای خالی که انتهایش به انباری کوچک کنار درب پشت بام منتهی میشود و تاریک است خیلی خوشم نمی‌آید! تقریباً این حرکت که در هر بار بالا آمدن از این 57 پله نزدیک 5-6 بار از نرده‌ها خم میشدم تا بالا، پشت بام را چک کنم برایم عادی شده بود و خب هر بار هم همه چیز سر جای خودش بود. بجز یک مرتبه. برق خاموش شد (از این لامپ‌های تایمر دار مسخره که هر دفعه استرس میگیرید که الآن است که خاموش شود و میان تاریکی در آن عالم کودکی تنها بمانید) و همان حرکت چک کردن را انجام دادم. جز صحنه‌ای محو چیزی دقیق یادم نیست ولی مطمئنم چیزی را به وضوح دیدم و خب بسیار ترسیدم. اما آن سیاهی عجیب غریب واقعاً "توهم" است؟ یعنی چی؟ یعنی وجود ندارد؟ چطور بر من تاثیر گذاشت؟ لاقل برای من که خیلی جالب نیست بگوییم وجود ندارد! شاید بگویید در جهان فکر تو وجود دارد ولی در دنیای واقعی نه. اما متاسفانه تقسیم جهان به داخل و خارج برای فیزیکالیست حذف گرا که در به در دنبال سر بریدن هر مفهوم "ذهنی" است خیلی خوشایند نیست.


خب پس توهم چیست؟ تجربۀ پدیداری من از درد چه ساختۀ مغزم باشد چه حاصل فعالیت رمزآلود روحی ناشناخته، خودش به خودیِ خود چیست؟ سؤال اصلی بنظرم همینجاست . . . متا پرابلم، سوال سخت و یا هر اسمی رویش بگذاریم همینجاست. درواقع انگار توهمی که واقعاً توهم باشد، توهم است!

تصویر 3: اجسام غیرممکن راجر پنروز
تصویر 3: اجسام غیرممکن راجر پنروز