زمانِ بدونِ حرکت یا حرکتِ بدونِ زمان؟

هست و نیست
هست و نیست

این روزها- در این مکان جغرافیایی که ما به ناچار در آن قرار گرفته‌ایم- زمان، فقط می‌گذرد بدون آن‌که آورده‌ای برایمان داشته باشد؛ گاهی فکر می‌کنم کاش می‌شد زمانِ بدون محتوا، زمان بدونِ رویش، زمانِ بدونِ اتفاق جدیدی در زندگی یا به عبارتی، همان روزمرگی و تکرار هر روزه کارهای بی‌حاصل و حتی تلخ رو از دایره زمان خارج کرد و خیلی راحت نوشت: امروز حاصلی نداشتم هنوز تمام نشده است؛ این‌که می‌آید فردا نیست همین امروز است که دوباره خود را تکرار کرده است... به امید فرداهای واقعی، خوب و محرک!

ارسطو در سماع طبیعی یا همان کتاب فیزیک شاید هم طبیعیات به نقل وطنیِ عربی آن! هنگام تعریف حرکت متوجه یک دَور می‌شود. به عبارت زیر دقت کنید:

از قوه به فعل تبدیل شدن به صورت تدریجی، حرکت است؛ اما چون تدریج ( و هم‌چنین است: اتصال و دفعه) متضمن زمان است و زمان مستلزم حرکت... پس این تعریف دَوری است.

پس از آن با دو تعریف از حرکت که یکی را حرکت قطعیه و دیگری توسطیه می‌نامد، به این کلیت می‌رسد که هر دو نوع حرکت در زمان، محقق می‌شوند و به طور کلی ۶ مسئله یا امر در حرکت باید بررسی شود:

در واقع حرکت به شش امر بستگی دارد:

متحرک؛ محرک؛ مسافت؛ مبدأ؛ منتها و زمان

خب برای توضیح این‌که حرکت برای حرکت بودنش نیاز به متحرک یعنی چیزی که حرکت کند و نیز نیاز به محرک دارد(حال چه ذاتی و چه بیرونی)، خیلی جناب ارسطو را به چالش نمی‌کشیم، مثل خیلی از امور اجباری این دو را هم می‌پذیریم! اما برای ۴ تای بعدی نیاز به کمی دقت نظر داریم.

مسافت، مبدا حرکت، منتهای حرکت و نیز زمان، چنان به حرکت درآمیخته‌اند که نمی‌توان در مورد طبیعت و حرکت و حرکت طبیعی که لازمه و ذات طبیعت در حال تغییر است، سخن گفت و نسبت به این دو ویژگی یعنی مکان و زمان سکوت اختیار کرد!
آن‌چه برای ما در این جست‌وجو مهم است نحوه ارتباط برقرار کردن بین این سه مقوله (مفهوم) یعنی حرکت، مکان و زمان است- البته اگر بتوان این سه را با اجازه جناب کانت جزء مقولات به حساب آورد-؛ ببینیم این ارتباط از نظر ارسطو چگونه قابل بیان و ارزیابی است.

در عبارت‌های رساله فیزیک ارسطوی مغربی و نیز فن سماع طبیعی که شرح آن به قلم حکیم ابن‌سینا فیلسوف مشرقی است، بیان این ارتباط براساس توصیف جوهر و عرض و امکان حرکت در هرکدام از مقولات ده‌گانه آمده است. هرچند ورود به آن شرح، قصد و غرض این نوشتار نیست؛ اما سعی می‌کنم به زبان شیرین قابل فهم، نظر ارسطو را به گوش شما برسانم.

برای شروع و خیلی ساده، ارسطو امکان حرکت در مکان و زمان را این‌گونه بیان می‌کند:

حرکت در مکان است( در مکان صورت می‌گیرد)، اما در زمان حرکت نداریم؛ بلکه زمان همراه همه‌ی حرکت‌هاست.

این عبارت که در زمان حرکت نداریم یعنی چه؟

زمان همراه یک تغییر و تغیّری است، این همراه بودن یعنی انتقال از زمانی به زمان دیگر که یک امر دفعی است و زمان وسیله این انتقال است، پس در خود زمان انتقالی صورت نمی‌گیرد؛ لذا در زمان، حرکت نداریم، زیرا اگر چیزی دارای تغییر نباشد- چنانچه زمان دارای تغییر نیست، بلکه همراه تغییر است- پس در آن چیز حرکت هم نخواهیم داشت (در این‌جا لازم نیست بین حرکت و تغییر فرق قائل شد، پسرم! : ارسطو); و در نهایت می‌فرمایند که:

اما لازمه حرکت، زمان است!

ویژگی بعدی حرکت، مکان است که ارسطو به ناچار به پرسش‌ها و ابهام‌های مطرح شده توسط مکتب‌ها و فیلسوفان پیش از خود پاسخ گفته -و چقدر هم عالی! ارسطویی در این زمان و مکان، ما را بباید-

و سپس سعی می‌کند که تعریف ساده و درخوری که جامع و مانع باشد را از آنِ مکان کند:)

مکان، حد نهایت جسم حاوی است!

در این جا، ارسطو پس از بررسی تقابل سکون و حرکت و برشمردن ویژگی‌های خلاء و امکان یا عدم آن و نیز رابطه بین حرکت، مکان و جسم، با مطرح کردن پرسش‌های پیشینیان از قبیل:

مکان چیست؟

آیا مکان مساوی با جسم است؟

آیا جسم در مکان است؟

آیا سطح احاطه‌کننده همان مکان است؟

و... می‌گوید

مکان حد نهایت جسم حاوی است؛ برای جسم متحرک، همان حاوی است و مساوی با آن و نیز ثابت است؛ بدین معنا که جسم متحرک، آن را پر می‌کند و متحرک همواره در حال انتقال از یک حاوی به حاوی دیگر است؛ یعنی از مکان جدا و به مکان منتقل می‌شود.

او در مورد تقابل حرکت و سکون سوال جالبی می‌پرسد:

آیا سکون ضد حرکت است یا عدم حرکت؟ (این پرسشی است که در این مکان و زمان کنونی که به جبر جغرافیایی در آن گرفتاریم -و یا همان شرایطِ حساسِ کنونی- پرسش و حال و هوای خیلی از ماهاست!)

برای پاسخ به این پرسش کمی باید کمال‌طلب باشیم. او ابتدا حدِ حرکت را تعریف می‌کند:

کمالِ اول برای آن‌چه بالقوه است از حیث این‌که بالقوه است -این همان جمله‌ای است که صدای دکارت را درآورد و هشدار داد که اگر در یک حرکت پانتومیم‌طور(نمی‌دونم اون موقع پانتومیم بوده یا نه)، از این سر اتاق به آن سر اتاق برویم، بهتر از جناب حضرت فیلسوف- یعنی ارسطو، می‌توان حرکت را توصیف کرد!!-

و سپس به تعریف حرکت مکانی می‌پردازد:

کمال اول در مکان برای آن‌چه بالقوه، صاحب مکانی است، از حیت این‌که بالقوه است. حال برای این‌که اثبات کند سکون ضد این تعریف نمی‌شود با ترفندی منطقی، نقیض آن را می‌آورد و می‌گوید: کمال اول برای آن‌چه بالفعل صاحب مکان است، از این حیث که بالفعل صاحب مکان است. و در ادامه خود او به صراحت بیان می‌کند که نه تنها این تعریف سکون نیست، بلکه برای سکون، حد و یا تعریف دیگری نیز نمی‌توان جست! پس سکون همان عدم حرکت است. به همین سادگی:) : یافتیم نبود پس نیست و نمی‌تواند باشد!

حرف آخر ولی داخل پرانتز:(

شیوه قدم به قدم و یا به عبارت نوین‌تر آن، روش تحلیلیِ ارسطو، برای کنکاش و عمیق شدن در یک موضوع از طریق بیان صورت درست مسئله و رفع شبهه‌های پیشین یا همان بدفهمی‌ها در آن موضوع، توسط افراد متخصص پیش از خود، بسیار ستودنی است. این شیوه، روشی است که اگر درست رعایت شود بدون آن‌که بخواهی و یا نیت آموزش و تعلیم و یا حتی ارشاد! داشته باشی، ذهن مخاطب، را پله به پله با شما همراه ساخته و خودِ او پاسخ مسئله را درمی‌یابد، شاید حتی پاسخی متفاوت با پاسخ مورد انتظار شما! ازین تفاوت نباید ترسید!

پاسخ‌های کاربردی، همیشه ساختنی هستند و حاصل چگونگی کنکاش ذهنی ما با یک مسئله خارجی اند. جهانِ واحدِ واقعی، زمانی وجود خارجی خواهد داشت که راهی برای مفاهمه بین این ساخته‌ها برقرار شود!


پرانتز بسته.)

در ادامه به زمان و امکان ارتباط و یا چگونگی ارتباط آن با مکان، از طریق مفهوم ساده و غیرقابل تعریف «آن» می‌پردازیم؛ مفاهیم هرچه ساده‌تر و بدیهی‌تر، غیرقابل تعریف‌تر ...

البته اگر مجالی بود و انگیزه‌ای و یا شاید ضرورتی!

کمی هم درددل با عنایت به جناب هیدگر:

حالِ بیحالی است اینْ اکنون و آنْ اکنونِ پس
بی تفاوت گشته، «آن» ها، در پیِ آنی سپس
نه-هنوز-اکنون، شود دیگر-نه-اکنون، هر نفس
حوّلی حالی جمیعا، حینما ایِّ نفس

پ.ن۱: هیدگر سه بازه زمانی حال گذشته و آینده را در ارتباط با معنای وجود و اکنون این‌گونه واژه‌سازی می‌کند:

حال: اکنون

گذشته: نه-دیگر-اکنون

آینده: نه-هنوز-اکنون

پ.ن۲: تعریف دم دستی «آنْ»: لحظه، اکنون، همین حالا