شناخت
شناخت چگونه صورت میگیرد؟
جهان خارج باید بر ذهن منطبق شود یا ذهن بر جهان خارج؟
کدامیک مرکزیت دارد؟
برای همه ما پیش آمده که گاهی اسم فرد یا مکانی را که قبلا میدانستیم، فراموش کنیم. پس از تلاش و تفکر زیاد برای یادآوری،به یکباره در حالتی که به آن توجه نداشتیم به ذهنمان خطور می کند.
گاهی اوقات تلاش ما موثر است اما بعضی مواقع هم درست نتیجه ی عکس دارد. یعنی تلاش سبب ناکامی ما در یافتن می شود.
مادری را در نظر بگیرید که به کودک خود محبت میکند.(حرکت مادر به سمت کودک) با افزایش محبت، بتدریج کودک لوس یا پر توقع شده و از مادر فاصله میگیرد. حال مادر باید عملکردش را وارونه کند یعنی بی اعتنایی را در پیش گیرد تا این بار، کودک را به سمت خود جذب کند. (حرکت کودک به سمت مادر)
یک جنبه جذبه ناشی از محبت،لطف و نزدیکی و جنبه ی دیگر جاذبهی ناشی از دوری و قهر.
مادر باید حد هریک را بداند تا بتواند در هر زمان عمل مناسب را تشخیص دهد.
حال شناخت را هم می توان چنین توضیح داد: گاهی ما باید بدنبال حل مسئله برویم و اصرار کنیم. گاهی هم کنار بکشیم تا خود، محور شویم و اینبار آن مسئله یا موضوع است که باید برای یافتن ما تلاش کند.
پس برای شناخت درست و دقیق گاهی باید فاعل شناسا مرکزیت پیدا کند و گاهی آن مسئله ی مورد نظر.
به عبارتی گاهی عاشق و گاهی معشوق می شویم. نه آنکه رابطه یک طرفه باشد.
میتوان گفت نه جهان خارج باید مطیع ذهن ما باشد و خود رابا آن سازگار کند و نه آنکه ما کاملا مطیع و فرمانبردار جهان خارج باشیم.
آنچه خارج از ذهن ماست هم باید تمایلی برای ورود یا درک شدن توسط ذهن داشته باشد.
(ذهن باید گاهی فعال و گاهی منفعل عمل کند تا به بهترین نتیجه دست یابد و این انسان است که باید حد و اندازه ی تحرک و ثبات را مشخص کند.)
«تشنگان گر آب جویند در جهان / آب هم جوید به عالم تشنگان» مولوی
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیگر-راه
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا سخن گفتن همان فکر کردن است؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
خفاش بودن یا نبودن، مسئله این است!