وقتی معتادِ قیاس با دیگران می‌شویم


ما در زندگی‌ روزمرّگی‌مان از ابزاری به نام قیاس زیاد استفاده می‌کنیم. به طور مثال می‌خواهید با دوستان یا خانواده بروید رستوران. برای انتخاب رستوران، گزینه‌های مورد نظر را با هم مقایسه می‌کنید و مناسب‌ترین را انتخاب می‌کنید، سپس برای رفتن به مقصد از بین مسیر‌های مختلف، سریع‌ترین را می‌رویم. هنگام ورود به رستوران، از بین میز‌های موجود و غدا‌های مختلف منو، مناسب‌ترین را انتخاب می‌کنیم. بعداً هم برای تعریف رستوران بین اطرافیان و ستاره دادنش در اینترنت، آن را با تجربه‌های قبلی‌مان مقایسه می‌کنیم. می‌بینیم در همین فعالیت ساده، چقدر از ابزار قیاس استفاده کنیم و چقدر به آن نیاز داریم. همیشه پست‌‌ها و مطالبی درباره رنکینگ‌ها و لیست‌های تاپ ۱۰ در حوزه‌های مختلف اعم از فیلم، ورزشکاران، هنرمندان، موسیقی، غدا و... به چشممون میخوره یا اصلاً خودمان می‌نویسیم تا بتوانیم برای خودمان معلوم کنیم کی بهتره و کی بدتر.

امّا نوعی از مقایسه داریم که بین فردی هست و مورد بحث اصلی ما در این مطلب هست. "یک کم از فلانی یاد بگیر، چرا مثل اون نیستی تو"؟ این مدل جملات رو از وقتی بچه بودیم از اطرافیانمان کم نشنیدیم. از وقتی مدرسه‌ای شدیم، ارزش این بود که تو رتبه چندم شدی تا رسیدیم به کنکور که با عدد رتبه یک امتحان، ما را راحت با هم مقایسه کردند و ارزش این دانش‌آموز و این دانشجو به این رتبه‌اش در قیاس با دیگران محدود می‌شد. خودمان هم از این حرف‌ها مثل جملات اول بند، برای ارزیابی خودمان، به خود می‌گوییم تا ببینیم در چه سطحی هستیم. چقدر در خانواد‌ه‌ها و تو رابطه‌هایمان کار‌هایی برای چشم و هم چشمی انجام می‌شود که ریشه‌اش به این تیپ قیاس‌ها بر‌می‌گردد. در دنیای روانشناسی این نوع قیاس‌ها را با نام قیاس‌های اجتماعی(social comparisons) می‌شناسند. امّا این مدل قیاس‌ها، تا کجا پیش می‌رود و اثراتش چه می‌باشد؟

تئوری قیاس اجتماعی شاید اولین بار توسط لئون فِستینگر(Leon Festinger)، روان‌شناسی اجتماعی آمریکایی در سال 1954 مطرح شد که انسان‌ها یک میل ذاتی دارند برای اینکه خودشان را ارزیابی و قضاوت کنند، آن هم اغلب از طریق قیاس با دیگران. ما رفتار‌ها، توانایی‌ها و اعتقاداتمان را با قیاس و با توجه به دیگران(علی الخصوص افراد با توانایی‌های مشابه‌مان) بررسی می‌کنیم و از این طریق خودمان را می‌شناسیم به خصوص وقتی اطلاعات دقیق، عینی(objective) و جامعی درباره آن حوزه و مسئله نداریم.( لینک مقاله)

داستان دو آزمایش: وقتی قیاس اجتماعی ما را غیرعقلایی و احمق می‌کند!

آزمایش اول: در این تخقیق که توسط Jan Engelmann استاد روان‌شناسی دانشگاه برکلی و همکارانش صورت گرفته و در مجله The Royal Society منتشر شده، آمدند یک سری دختر و پسر در دو گروه 5 تا 6 ساله و 9 تا 10 ساله قرار دادند. سپس دو به دو روبروی هم قرار گرفتند و همانطور که در تصویر می‌بینید، دو سینی حاوی شکلات جلویشان گذاشتند و نفر انتخاب‌گر(لباس سبز) باید از بین این دو سینی یکی را انتخاب کند. حالا به عکس (a) دقت کنید، تو سینی‌ سمت راست، سه تا شکلات سمت انتخاب‌گر(همان لباس سبز) و شش تا شکلات سمت دیگرسینی بود؛ در سینی سمت چپ هم دو تا شکلات سمت انتخاب‌گر و یک شکلات در سمت مقابل سینی. اگر سینی اول را انتخاب می‌کرد‌، سه تا شکلات بدست می‌آورد و شش شکلات به طرف مقابل می‌رسید ولی اگر سینی دوم(سمت چپ) را انتخاب ‌می‌کرد، دو تا شکلات بدست می‌آورد و یک شکلات به طرف مقابل می‌رسید. عکس (b) هم حالت کنترل است که توزیع ۲-۵ و ۳-۶ می‌باشد. تیم تحقیق دقیقاً همین کار را با شامپانزه‌ها و قطعات سیب به جای شکلات انجام دادند.

خب واضح است سود در این است که افراد سینی‌ای را انتخاب کنند که شکلات بیشتری بهشان برسد فارغ از تعداد شکلات طرف مقابل. امّا نتیجه شگفت انگیز آزمایش این بود که در حالت تست، گروه بچه‌های 9 تا 10 ساله بر خلاف شامپانزه‌ها و بچه‌های 5-6 ساله، عموماً(بیشتر از 50 درصد) سینی‌ای را انتخاب کردند که دو تا شکلات به خودشان می‌رسید و یک شکلات به دیگری! یعنی حاضر بودند شکلات کمتری در کل بدست بیارند ولی صرفاً تعداد شکلات بیشتری بگیرند نسبت به طرف مقابلشون. یعنی قیاس اجتماعی و برتری طلبی به یک حد غیرعقلایی بودن ما را می‌رساند که حتی سود مطلق کمتر بدست بیاریم ولی از طرف مقابلمون صرفاً بیشتر کسب کنیم.( لینک مقاله)

وقتی انسان‌ها از شامپانزه‌ها غیرمنطقی‌تر می‌شوند! فرد با لباس سبز انتخاب‌گر می‌باشد. عکس (a) حالت تست و مورد بحث و عکس (b) حالت کنترل است.
وقتی انسان‌ها از شامپانزه‌ها غیرمنطقی‌تر می‌شوند! فرد با لباس سبز انتخاب‌گر می‌باشد. عکس (a) حالت تست و مورد بحث و عکس (b) حالت کنترل است.



آزمایش دوم: این تحقیق که سایمون سینک، نویسنده مشهور آمریکایی- انگلیسی و سخنران انگیزشی درجاهای مختلف اعم از Ted Talks و دانشگاه‌ها در موضوعات بیزنس، رهبری و مارکتینگ، در مباحث کتاب "بازی بی‌نهایت" (The Infinite Game) خود به آن اشاره می‌کند. به افراد نمونه مطالعه دو خانه را پیشنهاد دادند و از آنها خواستند بین این دو انتخاب کنند. خانه اول، ارزشش چهارصد هزار دلار بود در محله‌ای که خانه‌های دیگر ارزشش صد هزار دلار بودند؛ خانه دوم امّا ارزشش ۱ میلیلون دلار بود درمحله‌ای که بقیه خانه‌ها ۴ میلیون دلار بودند. اگر آزمایش قبل را خواندید، احتمالاً نتیجه این پرسشنامه را هم می‌توانید حدس بزنید. بله، حدود ۶۵ درصد افراد خانه‌ای را که ارزشش کمتر بود یعنی چهارصد هزار دلاری را به جای ۱ میلیون دلاری انتخاب کردند. چون در آن محله درسطح بالاتری نسبت به بقیه بودند، خانه ضعیف‌تر را انتخاب کردند. قضیه به چشم و هم چشمی و قیاس با دیگران می‌رسد و می‌توانی بگی به قول معروف من "شاخ" و "آلفای" محله‌ام و از بقیه خانه‌ای بهتر دارم.(لینک تحقیق)

ازاین دو آزمایش نتیجه می‌گیریم حس ذاتی برتری طلبی، آلفا و رقابتی بودن در قیاس با اطرافیان، باعث می‌شود به حدی غیر منطقی بشویم که حتی از سود مطلق بیشتر صرفه نظر کنیم. و سیستم‌های آموزشی و اجتماعی ما از کودکی تا بزرگسالی با مدل رقابتی افراطی، این حالات را تشدید می‌کنند.

ذهنیت بازی بی‌نهایت و درون نگری در بازی پیچیده‌ی تکامل فردی

آقای سایمون سینک که در آزمایش دوم مطرحشان کردیم، درهمان کتاب بازی بی‌نهایت، با استفاده از نظریه بازی از دو نوع بازی برای ما می‌گوید: "در بازی های محدود(Finite)، شرکت‌کننده‌های مشخص و معلومی داریم. این بازی ها قوانین ثابتی دارند. و یک هدف از پیش تعیین شده هست که در صورت دستیابی به آن، بازی تمام می‌شود. مثلاً فوتبال یک بازی محدود است. همه ی بازیکنان لباس‌های یک دستی می‌پوشند و به راحتی قابل شناسایی‌اند. مجموعه‌ای از قوانین وجود دارد و برای اجرای آن ها از داور بهره می‌گیرند. تمامی بازیکنان توافق کرده‌اند که از این قوانین پیروی کنند و در صورت قانون شکنی، جریمه خواهند شد. همگی موافق‌اند که هر تیمی که در طول بازی گل بیشتری بزند برنده‌ی بازی خواهد بود، بازی به پایان می‌رسد و همه به خانه‌هایشان می روند. در بازی های محدود، همواره یک آغاز، میانه و پایان خواهیم داشت"

"اما در بازی‌های بی‌نهایت یا نامحدود(Infinite)، بازیکنانی معلوم و نامعلوم شرکت دارند. هیچ قانون دقیق یا از پیش تعیین شده‌ای وجود ندارد. اگرچه یک سری رسومات و قوانین کلی درباره ی عملکرد بازیکنان وجود دارد، اما در این مرزهای گسترده و نامحدود، همه‌ی بازیکنان می‌توانند به دلخواه خودشان عمل کنند. و می توانند هر زمان که خواستند، این رسومات را رعایت نکنند. هر بازیکن می‌تواند روش و سبک بازی مختص خودش را انتخاب کند. و می‌تواند هر زمان و بنا به هر دلیل، نحوه‌ی بازی خود را تغییر دهد. بازی های نامحدود، افق های زمانی نامحدودی دارند. و از آنجایی که هیچ خط پایانی وجود ندارد، عملاً نمی‌توان انتهایی را برای بازی‌های نامحدود متصور شد و در آن ها، چیزی به عنوان برد و باخت نداریم. در یک بازی نامحدود، هدف اصلی این است که در بازی بمانید و به حضور خود تداوم ببخشید".(لینک نسخه ترجمه کتاب)(لینک زبان اصلی کتاب)

او بیزنس‌ها و کسب و کار را بازی نامحدود(Infinite) می داند و ادعا می‌کند که موفقیت کمپانی‌های بزرگ مثل اپل نسبت به رقبایش به دلیل این است که دارد بازی بینهایت می‌کند امّا بقیه دارند با ذهنیت بازی محدود بازی می‌کنند و درگیر اهداف و دست‌آوردهای کوتاه مدت هستند. او از جنگ ویتنام مثال می‌زند که با اینکه آمریکا همه نبردها را پیروز شد امّا باز در نهایت بازنده شد. آمریکا برای بردن و پیروزی داشت بازی می‌کرد امّا سربازان ویتنام شمالی داشتند برای جان‌هایشان و زنده ماندن می‌جنگیدند و ذهنیت بازی بی‌نهایت را داشتند.(لینک تِد تاک)

شاید این مفهوم را به تکامل فردی و حرفه‌ای هم بتوانیم بسط دهیم. تکامل فردی زمانی بهتر محقق می‌شود که مقایسه با خود(دید درون‌نگر) نسبت به مقایسه خود با دیگران بیشتر باشد(دید برون‌نگر) و با ذهنیت بازی بینهایت مثل کمپانی‌های و برند‌های بزرگ زندگی کنیم. وقتی دید درون‌نگر دارید، شما بر اهداف و ارزش‌های طولانی مدت تمرکز می‌کنید امّا در صورت دید برون‌نگر، بازی محدود دارید می‌کنید و بر عملکرد‌های کوتاه مدّت تمرکز می‌کنید مثل اینکه در فلان امتحان رتبه برتر یا فلان دوره یک ساله کاری از بقیّه بهتر شویم.

فرض کنید دو نفر یکی درون‌نگر و یکی برون‌نگر در کلاس زبانی شرکت می‌کنند. فرد درون‌نگر این ذهنیت را دارد که من نسبت به چند ماه پیش مکالمه‌ام بهتر شده و دایره لغاتم گسترده‌تر شده و این روند را ادامه‌ می‌دهد امّا فرد برون‌نگر این ذهنیت را که در فلان امتحان رتبه چندم شدم و در فلان آزمون موفق بشم. درون‌نگر اهداف یادگیری را دارد امّا برون‌نگر صرفاً اهداف performance و عملکردی را دارد. درون نگر دارد بی‌نهایت امّا برون‌نگر دارد محدود بازی می‌کند.

وقتی درون‌نگر باشیم و تمرکز بر پیشرفت خود نسبت به خودمان داشته باشیم، خلاقیت‌مان پایدار‌تر و زنده‌تر می‌ماند، آغوش بازتری نسبت به دریافت نقد و فیدبک داریم و مقاومتان نسبت به شکست و به صورت کلی عوامل بیرونی ناشناخته و شناخته شده بیشتر می‌‌شود. در این صورت تکامل فردی ما متوقف نمی‌شود و مستقل از عوامل بیرونی می‌شود.

سخن پایانی: قیاس با خود به جای قیاس با دیگران

ما نمی‌توانیم علی الخصوص در جامعه بازار و دنیای رقابتی امروزی از قیاس اجتماعی کردن و در معرض قرار گرفتنش فرار کنیم و تا حدودی اصلاً به آن نیاز داریم. در جهانی که برنده باشی، همه چیز را بدست می‌آوری(Winner Takes All) و گر نه، هیچ را بدست نمی‌‌آوری و یک بازنده هستی؛ که ناشی از یک شایسته سالاری مفرط در قضاوت‌های ما می‌باشد. امّا بدانیم که قیاس اجتماعی از یک حدی بگذرد، توانایی شناختی و تصمیم‌گیری عقلایی ما را مختل می‌کند و ما را بیش از حد وابسته به عوامل بیرونی می‌کند. اگر در قیاس با دیگران چه مدام به افرادی که از ما بالاتر هستند و چه مدام به افرادی که از پایین‌تر هستند نگاه کنیم، در هر صورت ترمزی بر تکامل فردی و عامل انفعال می‌باشد. چون در نگاه رو به بالا با خود می‌گوییم دیگر نمی‌توانیم به او برسیم یا در نگاه رو به پایین، دچار غرور کاذب می‌شویم و خود را بی‌نیاز از پیشرفت می‌‌بینیم.

شاید بهتر است تمرکز اصلی را بر این بگذاریم که خود(self) هر روزمان را نسبت به روز قبلش با توجه به شناختی که از خودمان و توانایی‌هایمان داریم، مساعد‌تر و قوی‌تر کنیم و خودمان را با خودمان قیاس کنیم تا چرخه تکامل فردی متوقف نشود و به احساس رضایت پایدار نزدیک‌تر شویم.