مفهوم و کاربرد رویکرد پایین به بالا و بالا به پایین در فلسفه کانت و علوم شناختی (اضطراب)
قبل از اینکه رویکردهای پایین به بالا و بالا به پایین وارد روانشناسی شناختی شوند، فیلسوف نامدار آلمانی ایمانوئل کانت در اواخر قرن هجدهم در فلسفهی ترکیبی و انتقادی خود در کتاب نقد عقل محض این دو رویکرد را به ترتیب با عنوان شناخت پسینی و پیشینی مورد مطالعه قرار داد. مطابق دیدگاه او شناخت پسینی از تجربه و دادههای حسی کسب میشود، و شناخت پیشینی از فکر و مفاهیم انتزاعی مرتبط به هم در ذهن ایجاد میشود.
مکانیزم ادراک پایین به بالا از محرکهایی که اساس فیزیکی دارند مشتق می شوند، محرکهای عاطفی به صورت خودکار بر بدن اثر میگذارند و از این نوع ادراک محسوب می شوند. اما ادراک بالا به پایین مطابق با انتظار، دانش و اهدافی (سوسمن، جین و موهانتی ، 2016)، که از قبل به صورت متوالی در ذهن فرد شناخته شدهاند خود را نشان میدهند. این شناخت از ارتباط بین کارکردهای اجرایی مانند حافظهی کاری، توجه (گازالی و نوبری ، 2012) و دیگر فرایندهای عالی ذهن بوجود میآید.
رویکردهای پایین به بالا و بالا به پایین دو راهبرد در پردازش اطلاعات و مرتبسازی دانش هستند که در زمینههای مختلفی از جمله نرم افزار، نظریههای انسانی و علمی ساماندهی و مدیریت مورد استفاده قرار میگیرند. در عمل، میتوان آنها را به عنوان بخشی از تفکر، آموزش یا رهبری در نظر گرفت. علیرغم سابقه طولانی علاقه به این موضوع، شواهد مستقیم قابل تفکیک از پایین به بالا و بالا به پایین در ایجاد احساسات بسیار کمیاب است. تا حدی، به این دلیل است که مطالعات رفتاری که بر روی قلمرو بسیاری از تاریخ این رشته بوده است فقط ورودی و خروجی فرایندهای تولید احساس را اندازهگیری میکند. در نتیجه نمیتواند مشخص کند که کدام فرایند خاص در تولید یک داده هیجانی نقش دارد. محققان با روشهای علوم اعصاب به روشنسازی مکانیسمهای فرایندهای این نوع از مشکلات پرداختهاند. اگرچه روشهای علوم اعصاب در حوزه احساسات پتانسیل مشابهی دارند، اما تا به امروز دانشمندان علوم اعصاب در درجه اول بر روی فرایندهای از پایین به بالا و بالا به پایین در اشکال سادهای مانندِ درک عاطفی، یادگیری و حافظه تمرکز داشته اند (آچسنر و همکاران،2009). و همچنین تاکنون تحقیقاتی روان شناختی مطابق با این دو رویکرد بر روی تشخیص چهره (وزنیاک و هویی ،2020)، اضطراب اجتماعی (رن و چن ،2017)، توجه بصری (کمپکز ،2017)، مقایسهی چهرههای ترسناک و منزجر (خالید و آنسرج ،2017)، کارکردهای شناختی مغز در عملکرد تحصیلی (بیرامی، موحدی، عزیزی و موحدی ،1394)، و... انجام شده است.
روند کار در این دو رویکرد اینگونه است، که در رویکرد پایین به بالا اطلاعات محرک فیزیکی، مانند شکل یا طرحهای قابل مشاهده موردِ توجه و درک قرار می گیرند (استنبرگ ،2006). به عبارتی ادراک بهطور مستقیم تحت تاثیر محرک ورودی است (آیزنک و کین ،2010)، و سپس به طرف مراتب عالیتر فرایندهای شناختی مانندِ، اصول و مفاهیم سازماندهنده پیش میروند (کلارک ،2003). در این رویکرد مستقیم ادراک، تحقیقاتی در زمینهی نظریهی نسخه، نظریه نمونه نمایان، نظریه خصیصه و نظریه توصیفی-ساختاری انجام شده است. برای نمونه در نظریه خصیصه الیور سلفریچ، طرحهایی که از طریق انطباق خصایص مشاهده شده با خصایصی که قبلاً در حافظه ذخیره کردهایم، بازشناسی میکنیم. در واقع در این آزمون طرحهایی که بالاترین میزان انطباق را با محرک دارند، بازشناسی میشوند. اما در رویکرد بالا به پایین، ادراک کننده فهمی شناختی یا عقلانی از یک محرک را میسازد. او از اطلاعات حسی به عنوان مبنای ساختار استفاده میکند، ولی از سایر منابع اطلاعاتی نیز برای ساختن ادراک کمک میگیرد (استنرگ ، 2006). به عبارتی پردازش ادراکی تحت تاثیر انتظارات و دانش فرد قرار میگیرد، تا این که محرک تنها بهطور مستقیم بر او اثر بگذارد (آیزنک و کین ، 2010). به عنوان مثال، در جادهای ناآشنا در حال رانندگی هستید و ناگهان علامت ST-P را میبینید، با روجوع به دانش قبلی که از این کلمه داشتهاید ناگهان ذهن شما متبادر میشود که این علامت نشانهای از مفهوم توقف است. بدین ترتیب، ذهن بدون دریافت محرکی جدید و با روجوع به دانش قبلی در حافظه استنباط و نتیجهگیری میکند (استنبرگ ،2006).
در تحقیقی به شرکت کنندگان اشکال منحنی که یادآور شکل مار یا پاهای عنکبوت بود و شکل های مستطیل را نشان دادند که شرکت کنندگان به اشکال منحنی سوگیری داشتند. در تحقیقی دیگر کودکان سوگیریهایی را به شکلهایی مانند «V» یا مثلث رو به پایین که شبیه شکل ابروهای عصبانی است نشان دادند (رن و چن ، 2017).
شواهد نشان میدهد که چهرههای عصبانی تنها در حضور فعال چهرهها، باعث فعالیت بیشتر آمیگدال میشوند (سوسمن، جین و مهانتی، 2016؛ لی دوکس ، 2016). سوگیری در افراد مضطرب از طریق پردازش نزولی هم رخ میدهد، که در این حالت باید در معرض عوامل زمینهای مانند اهداف، انتظارات و پیشبینی فرد صورت گیرد (رن و چن، 2017). به عنوان مثال وقتی ما وارد یک خانه غیر مسکونی میشویم بدون اینکه احساس مستقیمی از وجود تارهای عنکبوت داشته باشیم، با توجه به تجربیات قبلیمان وجود تارها را پیشبینی می کنیم، که در افراد مضطرب این تجربیات پیشینی مخاطرهآمیز باعث میشود که فرد موقعیتهای تهدیدآور را پیشبینی کند. از نظر عصبی، اضطراب با کاهش مناطقی که در پردازش نزولی درگیر هستند ارتباط دارد. به عنوان مثال، بازنمایی پیشبینی کننده محرکهای هدف آینده در مناطق پیشانی مغز ،بهطور خاص، در قشر پیش پیشانی قدامی و پشتی میانی درگیر هستند (سوسمن، جین و مهانتی، 2016). در نتیجه اضطراب هم به پردازش صعودی و هم به پردازش نزولی مرتبط می باشد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا سخن گفتن همان فکر کردن است؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
پدوفیلی که کنترلی روی خود نداشت!
مطلبی دیگر از این انتشارات
علم برای علم یا علم برای عمل؟!