جایی خواندم: هرچیزی که مینویسی یا میگویی باید از سه دروازه بگذرد: آیا دلسوزانه است؟ آیا لازم است؟ آیا حقیقت دارد؟ امیدوارم آنچه مینویسم از این آزمون باموفقیت بیرون آید!
پسامقدمه: چگونه با یک سینوسیِ مدام، همدلی کنیم؟
با عرض پوزش از اینکه فاصله مقدمه و بعد از مقدمه اینقدر زیاد شد...
در حالی این متن رو مینوسم که احساس غریبانه ای تمام وجودم رو گرفته، از همه چیز و همه کس فراریم و به درون خودم پناهنده، که البته اونجا هم خبری نیست[1]!!! ?کاش تو این روزگار -که حس میکنم همه چیز و همه کس در حال پوست انداختنه- بیشتر با هم همدلی کنیم...
چند روزه میخوام ذهنم رو جمع و جور کنم قسمت دوم متن قبلی رو بنویسم اما نمیشه! آخرش تصمیم گرفتم خودم رو از این بلاتکلیفی مستهلک کننده برای نوشتن یک متن ساده، خلاص کنم و بخشی از کتابی رو بیارم که چند وقت قبل، چندخطی در موردش(برای خودم) پیشنویس گذاشته بودم:
دو ترم پیش یه درسی داشتیم با عنوان شناخت اجتماعی، استاد محترم کتابی معرفی کردن تحت عنوان" مغز اجتماعی[2] "، بسیار کتاب جالبی بود و یه صفحاتیش رو در اینستاگرام استوری کردم، قصد هم داشتم در ویرگول هم معرفی بنمایمش ولی چه کنم که طبق عادت ناموزون مألوف مترصد یک فرصت مناسب بودم و.... (بخشید که لحن این بند متفاوت بود، چون متعلق به یک حال متفاوت بود?)
راستی اگر به جوابی برای عنوان این متن رسیدید نویسنده را نیز بینصیب مگذارید!
بخشی از فصل هفتم: قلّه و درّه- صفحات 202 تا 205(ترجمه کتاب)
« ...در یکی از این شبهای غمگین برنامه ای در تلویزیون پخش شد که از بینندگان می خواست تا مقداری پول برای بهبود زندگی کودکی آفریقایی اهدا کنند درغیر این صورت آن کودک بر اثر گرسنگی یا بیماریهای قابل پیشگیری جان خود را از دست میداد حتماً شما هم، چنین برنامه هایی را دیده اید من نیز بارها و بارها دیده بودم اما به دلایل نامعلومی آن شب با چشمانی اشکبار تصمیم گرفتم که تماس بگیرم و پول اهدا کنم اگرچه غمگین و بی پول بودم اما آن تصاویر، طوری مرا تکان داد که تصمیم گرفتم به غریبه ای که آن طرف کرۀ زمین زندگی میکند کمک کنم. رنج آن کودکان در آن لحظه مرا از اندیشیدن به خود باز داشت و کاری کرد که با کسانی که آشکارا زندگی بدتری از من داشتند همدلی کنم.
رفتار من در ظاهر غیر منطقی بود. من نیاز به پول بیشتر داشتم نه اینکه بخواهم مقداری از آن را نیز خرج کنم. من هیچگاه آن افراد را ندیده یا قرار نبود ببینم و آنها نیز هیچگاه قرار نبود از من تشکر کنند یا پول را بازگردانند. من با هیچکس در مورد این کار صحبت نکردم حتی به خاطر نمی آورم که این کار برایم لذت بخش بوده باشد یا باعث شده باشد که احساس کنم انسان خوبی هستم. از آنجایی که این کار را فقط یک بار انجام دادم و سال بعد دیگر پولی اهدا نکردم نمیتوانم این کار را به حساب فضیلت خودم بگذارم وقتی به آن لحظه فکر میکنم فقط میتوانم بگویم که احساس کردم مجبورم این کار را بکنم احساس همدلی مرا مجبور کرد که حتی اگر شده با انجام کاری، کوچک بکوشم تا وضعیت نابسامانی را اصلاح کنم .
دردت را حس میکنم
واژه همدلی کمی بیش از یک قرن پیش از واژه آلمانی Einfiihlung که معنای آن «درون چیزی را احساس کردن[3]» است به زبان انگلیسی وارد شده است. در قرن نوزدهم از واژۀ Einfühlung در فلسفه زیبایی شناسی استفاده میشد و منظور از آن توانایی ورود ذهنی به داخل یک اثر هنری یا طبیعت به منظور کسب تجربۀ "اول شخص" از دیدگاه یک شیء بود. همدلی هنوز هم تقریباً به معنای درون چیزی را احساس کردن است اما برای توصیف ارتباط ما با تجربه یک انسان دیگر به کار می رود نه «داخل یک شیء رفتن». ما قبلتر بحث کردیم که چگونه کمک به دیگران لذت اجتماعی را به دنبال دارد اما همدلی فرآیند پیچیده تری است که ما را آماده کمک به دیگران می کند. همدلی یک فرآیند پیشینی است که به ما انگیزه می دهد در حالی که لذتهای اجتماعی پیامدهای پسینی هستند. حداقل سه فرآیند روان شناختی وجود دارد که با قرار گرفتن در کنار یکدیگر، یک حالت همدلانه را به وجود می آورند: ذهن خوانی، انطباق عاطفی و انگیزه همدلانه[4]. با توجه به شرایط سیستم آینه ای[5]یا ذهنی سازی[6]، دروندادهای لازم برای ایجاد حالت همدلانه را فراهم می کنند.
سیستم آینه ای، ما را قادر میسازد تا اعمال مشاهده شده را به عنوان رویدادهای روان شناختی درک کنیم. به همین شکل وقتی دروندادهای دیداری امکان تفسیر مستقیم از رویداد را فراهم می کنند سیستم آینه ای ممکن است به ما اجازه دهد تا رویدادهای عاطفی را نیز درک کنیم. ما میدانیم که سیستم آینه ای نسبت به نشانه های هیجانی حساس است چراکه ما حالات هیجانی دیگران را تقلید میکنیم و پاسخهای حرکتی متناسب با تجربه آنان را از خود نشان میدهیم .
برای مثال وقتی میبینید که به بازوی یک نفر شوک الکتریکی وارد میشود شما نیز احتمالا دستتان را مشت میکنید و حالت درد به خود میگیرید در یکی از مطالعاتی که در این رابطه انجام شد وقتی افراد مشاهده میکردند که به دست یا پای دیگران شوک وارد میشود در دست و پای خود آنان نیز پاسخهای الکتریکی مشابه با قربانیها ایجاد میشد و به این ترتیب افراد آنچه را میدیدند تقلید میکردند مغز آنها هنگامی که میدید به دست کسی شوک وارد میشود سیگنالی را به دست آنان میفرستاد و وقتی میدید که به پای کسی شوک وارد میشود، سیگنال را به پای آنان مخابره میکرد به همین ترتیب وقتی حالت هیجانی چهره یک فرد را میبینیم ماهیچه های صورت ما نیز فوراً آن حالت را به شکل ظریفی تقلید میکنند.
اگر ماهیچه های صورت یک شخص بر اثر تزریق بوتاکس فلج شود و او نتواند حالات چهرۀ دیگران را تقلید کند در تشخیص هیجانات دیگران نیز عملکرد ضعیفتری خواهد داشت، بنابراین پاسخهای تقلیدی ای که هنگام مشاهده هیجانات دیگران از خود نشان میدهیم، در واقع به ما کمک میکنند تا تجارب آنها را فوراً درک کنیم. با توجه به اینکه سیستم آینه ای در درک معنای روان شناختی حرکات دیگران و تقلید آنها نقش دارد تعجب آور نیست که در مطالعات همدلی و تقلید هیجانی نیز ردپای آن دیده میشود ....»
ادامه دارد(برای بیشتر دانستن در مورد دو فرآیند دیگر- انطباق عاطفی و انگیزه همدلانه- به کتاب مراجعه بفرمایید!!!)
[1] وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّىٰ إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ...(سوره توبه-آیه118)
[2] Social: Why Our Brains Are Wired to Connect
by Matthew D. Lieberman (Author)
این کتاب رو آقایان دکتر جواد حاتمی و محمدحسن شریفیان ترجمه کردند و نشر بینش نو هم منتشر.
[3] Feeling Into
[4] mindreading, affect matching, and empathic motivation
[5] Mirror system
[6] mentalizing system
مطلبی دیگر از این انتشارات
پارچ یا گلدان؟ مسئله این است. | یک نمایشنامه فلسفی
مطلبی دیگر از این انتشارات
رضا و راضیه | یک نمایشنامه فلسفی
مطلبی دیگر از این انتشارات
خفاش بودن یا نبودن، مسئله این است!