موسیقیدان محشر


باران که می آمد کوچه ها خلوت می شد و حوضچه ها پر.

اگر به کنار پنجره می رفتی، می دیدی مردمانی را که از پنجره ی خانه هایشان به دیدن باران می آمدند.

باران، اگرچه شدید بود اما اگر تنها لحظه ای روحت را ساکت می‌کردی، می شنیدی حرف های ناگفته ای را که با سرود و نواختن طبیعت می گوید.

موسیقی لذت بخشی که تا به دنبال آن نگردی خود را نمایان نمی کند و حرف های ناگفته ای که روح حزن انگیز هر انسانی را با طراوت و تازه می سازد.

گویی موسیقی ای پخش می شود که فرای درک ماست، آوایی که هم زمین آلوده ی انسانی را می شوید و هم روح پژمرده ای را چون من...

زمانیکه به ساختمان هایی می نگرم که آسمان شب را شکافته اند، دلم میگیرد...

با خود میگویم ، حسرتا که اهالی آن خانه به آسمان نزدیک ترند،

می گویم: یعنی آوای باران در آنجا هم اینگونه است؟ چرا که باران موسیقیدان محشری است که تاریخ به خود ندیده است.

باد و رودخانه هم شاگردان او....

می توان شنید در هر قدم که بر می دارم چقدر نوا دلنشین تر و متفاوت تر می شود، جایی به اوج می رسد و جایی هم قطعه ی پایانی را می نوازد، آرام می آید و پر هیاهو می رود.

و ما همچون تماشاگرانی که برای دیدار مجدد او انتظار می کشیم.

بی گمان باران، فوق العاده ترین موسیقیدان طبیعت است که ملودی دلنشین طبیعت را می نوازد.


نوشته مبارکه محمدی تبار (موعود)