wartiw·۱ سال پیشپروانهی آبیاز آخرین باری که اینجا سفرهی دلم رو پهن کردم و حرفهام رو روش تک به تک چیدم تقریبا یک سال میگذره، یک سال شلوغ و شیطون که ابرها رو چیده رو…
wartiw·۲ سال پیشصدای موجها رو میشنوی؟ستاره بهم چشمک میزنه، میدونه انعکاس آسمون زندگیم توی چشمات خلاصه شده. خندهها خاطرات رو مینویسن و اشکها اونها رو ماندگار میکنن. چشم غ…
wartiw·۲ سال پیشداستان کوتاه کودتای بهار پارت ۲پارت ۲:سلطان زمستان دنبالمون!نرگس دست به کمر میرقصه و خودش رو توی آینه برانداز میکنه، باد لا به لای برگها میوزه و تق تق ضربههای دارکو…
wartiw·۲ سال پیشستاره ی بختشاید ملافهی خال خالی آسمون به اندازهی کافی برام جا نداشته و برای همینه که روی زمین رهام کرده. ولی مگه حق هرکس از این دنیا یه ستاره نیست؟…
wartiw·۲ سال پیشدفترچه خاطرات یک نقاش خاکستری <قسمت اول: هشتاد و ششمین روزی که فهمیدم دنیا رنگیه> اینکه عشقت ولت کرده دردناکه، ولی تاحالا شده به خودت بیای و بعد ۱۵ سال بفهمی فقط تویی ت…
wartiw·۳ سال پیشپاره متنهای زیر افتاب.خیلی وقته که دست و دلم نرفته به نوشتن، همیشه با نوشتن یه جورایی بار غم و غصه رو مینداختم به جون کلمههای مختلف. سبک میشدم، ولی چند ماهه ک…
wartiwدرانتشارات نویسندگی موعود·۴ سال پیشداستان کوتاه کودتای بهار(۱)پارت۱: شورشیای تازه چند روز پیش زمزمههایی از این در و آن در به گوش رسید که لرزهی شدیدی بر تن سلطان زمستان کبیر انداخت؛ در حدی که تاج یخ…
wartiw·۴ سال پیشفرزند نامشروع قلب یه روزی میرسه که قلب توهم فرزند نامشروعی به دنیا میآره و اسمش رو عشق میزاره؛ اون موقع دیگه بهم خرده نمیگیری که چرا خندههام گریه میکن…
wartiw·۴ سال پیشنرگس درختینگاهش همون خنجری بود که سینهام رو شکافت و بازتاب نورش رو روی قلبم انداخت؛ یه خنجر با دستهی زمردی که چشمهای هر موجود زندهای رو مسخ خودش…
wartiw·۴ سال پیشپرواز در میان امواج...ترس، قطره قطره روی سرش میبارید و چهارچوب بدنش رو به لرزه درمیآورد؛ گولههای کوچیک و بزرگ آب روی پوستش میرقصیدن و زنجیر آهنی دور مچهاش،…