اسم تخلص : موعود آیا واقعا داری زندگی میکنی؟
پسری که از کابوس هایش تغذیه میکرد.
پسرک از کابوس ترسناک دیگه ای بیدار شد...
خاطرات بد و ترسناکی از گذشته که میخاست از حافظه ی خودش پاک کنه،
هر شب توی خوابهاش تکرار میشدن...
و بی وقفه به سراغش میومدن...
پسرک،از خوابیدن ترسیده بود
پس یه روز...
رفت پیش جادوگر و التماس کرد،
= خواهش میکنم از شر همه خاطرات بد من خلاص شو!
=که دیگه هیچوقت کابوس نبینم
=اونوقت هر کاری که بخوای انجام میدم.
سال ها گذشت و پسرک بزرگ شد،
شب ها کابوس نمیدید...
اما به دلایل عجیبی دیگه... خوشحال نبود...
یک شب ماه خونین اسمون شب رو فرا گرفت...
وجادوگر بالاخره دوباره سر و کلش پیدا شد....
تا چیزی که در قبال برآورده کردن آرزوی پسرک ازش خواسته بود رو بگیره....
پسرک با کینه و نفرت سرش فریاد کشید:
=تمام خاطرات بد من از بین رفته
=ولی چرا
=چرا نمیتونم خوشحال باشم؟
_سپس جادوگر طبق قولی که به یکدیگر داده بودن، روحش رو با خودش برد....
و بهش گفت؛:
=خاطرات پر از درد و زخم...
=خاطرات پشیمانی های عمیق...
=خاطرات آسیب زدن به کسی و آسیب دیدن از کسی....
=خاطرات رها شدن...
=فقط کسایی با همچین خاطراتی در قلبشون...
میتونند:
قویتر
پر شور تر
و با احساس تر بشند
= و فقط اونها هستن که میتونن به شادی دست پیدا کنند.
کتاب داستان تصویری کره ای پسری که از کابوس هایش تغذیه میکرد 몽을 먹고 자란 소년 고문영 동화
مطلبی دیگر از این انتشارات
موسیقیدان محشر
مطلبی دیگر از این انتشارات
بهم میگفت...
مطلبی دیگر از این انتشارات
فداکاری پروانه