آتاکامای آرام

زوزه‌ی‌ باد، هُرم گرما و طوفان شن، چنان مثلث نفرت‌انگیزی‌ ساخته‌ بودند که هیچ موجود زنده‌ای، از بیابان آتاکاما جان سالم به در نمی‌برد.

روز‌ها بود که سرگردان در آن برهوت مریخی گیر افتاده بودم. تپه‌های‌ کوچک و بزرگ که در طول روز و شب، هربار نگاهشان می‌کردی به اشکالی مخوف و ترسناک تبدیل می‌شدند.

بعد از چهار روز سرگردانی، تمام آذوقه درون کوله‌پشتی‌ام‌ تمام شده بود و تنها همسفر‌ من، یک قطب‌نمای بازیگوش بود که از بخت بد من، وقت شیطنت و بازی‌اش‌ را با آوارگی‌ من تنظیم کرده بود.

هر زمان که یاد خواب‌آلودگی و خستگی آفرود‌م در مرکز بیابان‌ آتاکاما می‌افتم، سرتاپایم‌ به رعشه می‌افتد. سیگنال‌های موبایل از کار افتاده بود و هیچ چاره‌ای جز طی نمودن‌ بقیه مسیر بیابان را نداشتم، در آن دره‌های پر‌آفتاب، از میان شنزارها و نمک‌زارهایی‌ که به شدت خستگی و تشنگی من می‌افزود، می‌گذشتم.

هیچ فکر نمی‌کردم که این بیابان مخوف نارنجی‌پوش، رفتارش برخلاف مردم شیلی باشد‌.

تا چشم کار می‌کرد کوه و صخره، نمکزار و شنزار بود. کوه‌های بلندی که دورتادور بیابان را به محاصره خودش درآورده بود. که ارتفاع بیشتر آن‌ها بیش از پنج‌هزار متر بود، که هیچ برف و یخی در قله‌شان دیده نمی‌شد.

به گمانم‌ روز ششم‌ بود که صدای امواج آب را شنیدم و چند لحظه بعد، آواز سرمست، پرندگان دریایی‌. قدم‌هایم‌‌ را‌ تند کردم، اما تردید داشتم که حدسم در مورد وجود دریا یا دریاچه، یا حتی آبشار درست باشد. چون امکان نداشت که در این بیابان یکی از این جاذبه‌ها‌ی طبیعی، وجود داشته باشد.

اما چندی نگذشت که با دیدن چندین پرنده سفید در اوج آسمان که به دور محوری می‌چرخیدند، شک کردم. با سرعت به سمتشان دویدم. هر قدم رو به جلوام‌، چشمانم آبی می‌شد و گوش‌هایم پر از همهمه مرغان دریایی،اما حقیقت داشت، آن هم حقیقتی محض از جنس اقیانوس بی‌کران.

خودم‌ را‌ به آغوشِ اقیانوس آرام سپردم و خستگی‌ام‌ را با آب شور، غسل دادم.


#پیک زمین

پیکِ زمین

#طبیعت

من را در " باورهای یک نویسنده " دنبال کنید

http://www.mostafaarshad.ir/