شرایط ناپایدار

چند دقیقه‌ای‌ که به اندازه یک سریال چند فصلی‌، خاطرات تلخ و شیرین، زندگی‌اش را مرور کرد.

برای نجات کامل شهر دیگر دیر شده بود، اما به دستور سازمان OFO، ماموریت داشت تا به زندگی این موجود که رباتی عظیم‌الجثه‌ و پیچیده‌ای‌ بود، پایان بدهد.

از خودش نفرت داشت که چرا این شغل را انتخاب کرده است، می‌توانست مثل بقیه شهروند‌ان، در اولین روز حمله پالرویک‌، از طریق هواپیماهای غول‌پیکر نظامی به لندن منتقل شود. اما حالا با پوشیدن لباسی که فراتر از سوکول‌ فضایی بود، به همراه یک جعبه کوچک که از یک منبع بزرگتری در پشت سرش از طریق لوله‌ای بلند و ضخیم به آن متصل بود، تامین می‌شد.

نیم‌کره چپ مغزش، اتفاقات دو هفته اخیر را مرور می‌کرد که چطور یک ربات عظیم که حاصل آزمایشات مخوفِ دست بشر بوده است، نیمی از شهر را تخریب و شهروندان غیرنظامی را کشته است.

علی‌رغم میل باطنی‌اش، که حالا او را جز ناجی‌های شهر می‌دانستند، در این فکر بود که چطور از این نبرد ناپایدار، جان سالم به در ببرد و به خانواده‌اش بپیوندد.


#پیک زمین

پیکِ زمین

#طبیعت

من را در " باورهای یک نویسنده " دنبال کنید

http://www.mostafaarshad.ir/