قطعه‌ای از آنری دوتیو

از وسط جاده‌ای ، با دوچرخه‌ کودکی‌ام گذر می‌کردم.

جاده‌ای که میان درختان چنار و رودخانه‌‌ای نقره‌ای محصور شده بود و نسیمی دل‌نواز از دلِ موج‌های نا‌آرام ، چهره مشوش من را نوازش می‌کرد و در لابه‌لای برگ‌های سه انگشتی چنار گم می‌شد.

جاده‌ ، خیال تمام شدن را نداشت و گویا ، راه بهشت را برای من باز کرده بود.


نویسنده : مصطفی ارشد