نوشتههایی از متمم mrzameniseydani@gmail.com
انشای چهارم: سفرنامه (بازگشته از جهنم)
مسیرهای زیبایی وجود دارند که تا گم نشویم،آنها را کشف نمیکنیم.
_آقا سلامُ علیک
_دوباره باز نشستی چرت و پرت نوشتی؟
_نه آقا. اتفاقاً خیلی هم جمعوجور و بسته نشسته بودیم که اینو نوشتیم.توی مینیبوس بودیم،جامون هم خیلی کم بود.
_میدونم تهش چی درمیاد.زود بخون از جلو چِشُم گُمرو.
_چشم آقا
ما امروز به همت آقای مدیر و خانم معاون مدرسه برای یک سفر معنوی/اخروی به جهنم فومن دعوت شدیم.چشمتان روز بد نبیند.همین که سوار شدیم در ترافیک گیر کردیم.اتوبوسی که اگزوزش کلفتتر از اگزوز مینیبوس ما بود، مدیران والامقام منطقه را سوار کرده بود.ما پشت سرشان بودیم.هرچه دود و غبار آنها بود،بر سر و تن ما نشست.
کمکم داشتیم به ذرات معلق، خرابی کولر،قفل بودن شیشهها که میگفتند برای محافظت از خودمان است و بوی عرقِ سگیِ جورابِ پسرِ کدخدا که رایحه هلو رسیده در سطل آشغال را میداد، عادت میکردیم.متوجه شدیم علت بخشی از ترافیک به غیر از ما مردمان بد،رفتن برق بود.چراغهای راهنما کار نمیکرد و همه با بوق زدن به خانواده هم سلام گرم میرساندند.این بخش را معلم تربیتی گفت.مردم را شاید باور کنم، اما خودم شنیدم که رانندۀ ما فحش میداد.بنظرم معلم تربیتی یا تربیت ندارد یا کر است.
چند خیابان را بیشتر نتوانستیم با اتول برویم.راه بسته بود.به دستور مقامات اتوبوس والا،همگی پیاده شدیم تا از مناظر ترافیکی مکانیکی لذت ببریم. کمی جلوتر آنمان گرفت.باید به مستراح میرسیدیم.رسیدیم اما برق قطع بود آب نداشت.هرگز فکر نمیکردیم رعایت بهداشت با آب معدنی و ساندیس آنقدر باحال باشد.
به هرحال با تدبیر بزرگان و پیشروان،راه فرعی درپیش گرفتیم تا زودتر به جهنم برسیم.در مسیر کلی حیوان مرده پیدا کردیم.آنها به اندازه ما شعور ندارند. وقتی دیدند که رودخانه پر از پلاستیک و لاستیک است،وقتی که دیدند ما روی علفها و گیاهان نفت میریزیم تا خشک شوند چرا از آنها میخورند؟
ولی دلمان برایشان سوخت.دلمان برای خودمان سوخت.احساس میکنم که ما هم در همان مسیر قرار داریم.
جایتان خالی آقا.ما رسیدیم به جهنم.چندتایی منقل روشن بود ولی هوا خنکتر از مدرسه و خانه ما بود. چند نفر هم با سروصدا مسخرهبازی درمیآوردند که مثلا ما بترسیم.ما بیرون ترسناکتر از آن را هر روز میبینیم.واقعیاش را.
خیلی خوش گذشت آقا.
عالمان میگویند خواهران دَدِهبالا و ویگن و کلی آدمهای باحال، جایشان در جهنم است.اگر جهنم این است که ما هم دوست داریم برویم به جهنم.بهشت زیبا برای خودتان.
شما هم دیگر به خودتان اینقدر سختی ندهید که ما را به مسیر زیبای خودتان هدایت کنید.من فکر میکنم شما در این مسیر بیشتر مانند تابلو عبور حیوانات وحشی هستید،هیچکس به شما توجه نمیکند.بهتر نیست اجازه دهید کمی هم ما در این مسیر گم شویم؟
همه زحمتها گردن شماست.شما همه مسیرهای پنهانی را خودتان و دوستانتان میروید تا اگر دنگ و فنگی دارد دامان ما را نگیرد.ولی به نظرم این مسیرهای پنهان چیزهای زیباتری هم دارد که شما ما را از آنها منع میکنید و خودتان بیرون نمیآیید.خلاصه بهتر است بگوییم که..!
_بسه.یه سفر رفتی جهنم. باید درسهای بهتری میگرفتی.جا داره که همینجا از همه مسئولین بابت تدارک چنین فضایی متشکر باشیم.ضمناً از مدیر مدرسه جناب آقای دکتر الفیان به طور مستقیم و از ناظم مدرسه سرکار خانم مهندس زیروئیان بهطور غیرمستقیم تشکر میکنم.
_ اِه.مگه برای غیرمستقیم خطاب قرار دادن،نباید یک بعد ناپیدا و مجهول یا اسمشرو نبر داشته باشیم؟ شما که از هر دو نفر اسم بردید،از هردوشون هم مستقیم تشکر میکردید.
_تو حالیت نیست.الان همهچی غیرمستقیمش مُده.مذاکره غیرمستقیم. ندیدی؟
_چرا دیدم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
برتالانفی،کیم جونگ اون و تخیلاتمن
مطلبی دیگر از این انتشارات
نحسی ماه یا نقص مغز ما؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
ایدههایی از کاربرد هوش مصنوعی در سایت متمم