هنداونه فروشی که گاهی مینویسد / مانند خیلی چیزهای دیگر در این مملکت تعطیل شد.
تو فقط بر سازت بزن تا من برقصم
چند روز پیش با تنی چند از دوستان قدیمی و بسیار نادیده گرد هم اومده بودیم تا دیداری تازه نموده و از احوال هم با خبر شویم، ببینیم دور از جان شما چه کسی مُرده، چه کسی زندهست و دنیا دست کیست. مدتی سپری شده بود که یکی از دوستان رو به من فرمود: فلانی ان شا الله روزه هستی دیگر؟ عرض کردم: خیر نیستم، شوربختانه امسال احتمالا توفیقش را بکل نداشته باشم ولی دوستان بهتر از آب روان بجای ما.
گذشت و چند ساعت بعد همان فرد من را در صف توالت تنها گیر آورد و اینطور لب به سخت گشود:
فلانی!( شکل گفتارش با مقداری تحکم نابجا و نابایست همراه بود، در کنار این لحن گفتار نگاهش، نگاه کسی بود که انگار از بالاترین طبقه بهشت به پایینترین طبقه جهنم دوخته شده باشد) وقتی کسی از تو میپرسد روزه هستی؟ حتی اگر نیستی بگو هستم، چون وقتی میگویی نیستم بقیه را هم دلسرد میکنی و بعد فلان و چنان شده و گاها بِهَمان میشود، این کار نشر بزه محسوب شده گناهش پای توست و...
من اما خستهام و تحت فشار، در این فصل سرما کلیهها را یک لحظه به حال خودشان نمیگذارد و مرتبا آنها را وادار به فعل و انفعال میکند، اما بیشتر از آن و به معنای واقعی کلمه خستهام، خستهتر از اینکه بیش از یک جمله از حرفهایش را گوش کنم، سالهاست گوشم از این سخنان پر شده ولی به پاس سن و سالش که تقریبا یک دهه از من بیشترست دستم را روی چشمم میگذارم و میگویم: روی چشمم، از این به بعد ملاحضه دوچندان میکنم.

دیروز از محلی گذر میکردم، جماعتی سرگرم تلاش بودند تا مشکلی را حل کنند، مشکل با زور بازوی بیشتر حل و فصل میشد، من هم به توده مردم پیوستم، در حین تلاش نگاهم به چهره بعضیهاشان که افتاد دیدم بارش بی وقفه نزاریست، خسته، داغان، لِه!
بنده خدا همینطور که به خودش فشار میآورد گفت: من زورم بیشتر از این حرفهاست ولی روزهام و از صبح جایی پای کار بودم و بیش از این کشش ندارم.
بی شک بوی دهانش گواه سخنانش بود، چند نفری به او گفتند: شما برو مقداری استراحت کن و دوباره اگه حال داشتی بیا.
گفت: نه، تموم بشه بعد.
نفر کناری به من گفت: شما هم روزه هستی؟ (چون احتمالا بنظرش من آنطور که باید تمام هم و غمم را نگذاشته بودم وسط)
یاد سخنان آن روز دوستمان افتادم و پس از درنگی در حالی که تلاش میکردم بوی دهانم دروغم را افشا نکند با صدای که انگار از تَه چاه به زور شنیده میشود و لبهایی که تلاش داشتم تکان نخورند و کنترل نَفَسَم گفتم: بله، اگر خدا قبول کند!
بالاخره چند نفر دیگری هم آمدند و زور جماعت چربید و کار جمع و جور شد، در حین متفرق شدن نفر کناری رو به شخص دیگری که ظاهرا صاحب مغازه کناریاش بود و با هم رفاقت داشتند گفت: من نمیدونم مردم از این ظاهرسازیا چی گیرشون میاد! بابا گزینش که نیومدی!؟ تو این ماه عزیز حداقل یه دروغو نگو! و...

خلاصه بیش از این سرتان را درنیاورم و خستهتان نکنم چون شاید شما هم مانند آن بنده خدا روزه باشید و اگر نیستید من اما خستهام، من سال نو را اینگونه آغاز خواهم نمود که در بسیاری از موارد شخصی بیش از پیش روی عقل و فکر خودم حساب میکنم و کمتر این نازنین گوشها را مفت مفت در اختیار اصوات خارج شده از حلقوم دیگران قرار میدهم چون واقعا به این نتیجه رسیدم شما با هر کیفیت و نیتی هر کاری انجام بدهید تَهِش باز گروهی دست به نقد هستند تا شما را واخواهی کنند و ارث پدرشان را ازتان طلب کنند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دویست میلیارد داری دستی بدی؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک اختلاس دبش
مطلبی دیگر از این انتشارات
یکی از ماشین هایم 100میلیارد است
نع...
باید بگن روزه هستیم.
مثل همه چیزای دیگه مون که واقعی نیست و تقلبی و پوشالیه. روزه هم باید ظاهرا درست باشه. باید درست باشه تو بتونن گزارشش رو ببرن برای مقام والا و بودجه را بگیرن. وگرنه کیست که نداند تو تهران ام القرای خودخوانده جهان اسلام شاید ۲۰٪ مردم هم روزه نمیگیرند.