یکی از ماشین هایم 100میلیارد است

حتما شما هم شنیده‌اید که میگویند آفتاب آمد دلیل آفتاب، اگر تابحال آنرا ندیده‌اید حالا ببینید، چند روزی نمیشود که جستاری نوشتیم بنام آزادگی یا عروسک‌های کوکی که تمام روده‌درازیهای موجود در آن به این نکته اشاره داشت که پار‌ه‌ای افراد برای سوداگری شخصی خود گَند می‌زنند به درونمایه واژگان و واژه‌های با ارزش، با دورویی آنها را لِه می‌کنند و در پایان هم به ریشمان خندیده و ما می‌مانیم و حوضمان، برای اینها خر مُرده و زنده فرقی نداشته و تنها می‌خواهند نعلش کنند.

امروز خبری میخواندیم از یک بازیکن فوتبال که سرگفتارش این بود:

زمانی از انتشارش نگذشته بود که گردانندگان تارنما دیدند دیدگاه مردم دارد به شکل ناخوشآیندی ابراز و آشکار می‌شود، پس سرگفتار ویراست شد به:

من از سخنان این بزرگوار اینچنین فهمیدم که اگر ماشین زیر پای من 100 میلیارد است به این دلیل نیست که من خودم میخواهم اینگونه باشد و توفیق اجباری بوده که بختمان شده و ما هم که چندان با چیزهای اجباری بیگانه نیستیم به شکلی با خودمان کنار آمدیم.

به سان آن نفری که ازش پرسیدند، اگر در دریا کوسه به تو حمله کند چه میکنی؟
پاسخ داد: بالای درخت میروم.
گفتند: میآن دریا و وسط ناکجا از کجا درخت پیدا میکنی؟
پاسخ گفت: مجبورم، میفهمی؟! مجبووور!

در اینجا هم من ناچار بودم و زورم به زور زمانه نچربید و دیگر شده و اگر هم از تنها دلیلش بپرسید، سرافراز نگاه داشتن باشگاه هست که باید با ماشین‌های خیلی خوب که برازنده انگشت‌شمار ایرانیان بوده به آنجا تردد کنیم که یک زمانی از بزرگی و جایگاه باشگاه چیزی کم نشود (چون همانگونه که میدانید در این مملکت جایگاه و مقام شما ارتباط بسیار تنگاتنگی با ماشینتان دارد) باقی ایرانیان هم کارشان با همان پراید راه میافتد چون جایی که میروند و میآیند چندان ارزشمند نیست که بخواهند با ماشین خوب یا خیلی خوب به آن آمد و شد کنند.

اگر جناب آقای میرسلیم اجازه دهند دیگر این یکی با 206 فرق‌هایی داشته و برای شروع باید 200 اتوموبیل 206 نو، شق و رق از کارخانه درآمده بِدَهی تا یکدانه از این بالایی‌ها به تو بدهند.
اگر جناب آقای میرسلیم اجازه دهند دیگر این یکی با 206 فرق‌هایی داشته و برای شروع باید 200 اتوموبیل 206 نو، شق و رق از کارخانه درآمده بِدَهی تا یکدانه از این بالایی‌ها به تو بدهند.

اگر شما برای من نوعی که خوراک شبم بوقلمون شکم پر با دورچینه از بامداد تا شامگاه بازگویی کنی که خوردن نان خشک برای شام چگونه بوده و باید چه‌ها کنیم که صدای خِرِت و خِرِت نان خشک به سبب دیوارهای نازک خانه اجاره‌ای ما را همسایه نشود که گاها شرمنده نداریمان نشویم، اگر من خیلی بتوانم با شما همذات‌پنداری کنم میشود اینکه یادم بیآید این صدایی که شما میگویی را در پائیز سوئیس و در جنگل‌های آلپ زمانی که برگ‌ خشک درختان خزان‌دار زیر کفش‌های تیمبرلندم رفته شنیده‌ام و به به و چه چه به آن روزگاران خوش.

اینکه گروهی چشم و دل سیر هر زمان که میلشان میکشد از بخشی از مردم مایه میگذارند و چشمدات همراهی دارند و زمانی هم که نوبت ماشین‌های خیلی خوب و چیزهای دیگر میشود تنها خودشان و کارشان ارزشمند شده و همه چیز برای مردم اَخ و جیز می‌شود تناقض و چندجوری بودن سنگینی دارد، از اینجا تا خود نپتون بین سخن و کردارشان دوری بوده و تلاش برای پر کردن این اندازه تناقض با قلم، بیل و چیزهای دیگر هم بی فایده است.


این دو نقل قول هم برای اهلش:

به گوش ملکه رساندند که مردم هتا نان هم برای خوردن ندارند و چه کنند؟
ماری آنتوانت پاسخ داد: خوب کیک بخورند.

همینقدر منطقی، اندیشمندانه و فلسفی.


گریس: تو فکر می کنی من یه فاحشه ام!
تامی: همه ی ما فاحشه ایم گریس، هر کدوم از ما بخش های مختلفی از بدنمون رو میفروشیم، یکی جسمشو، یکی فکرشو، یکی شعورشو و یکی انسانیت شو.

گروهی هم چوب حراج به همه اینها میزنند و گاها به پایین‌ترین قیمت ممکن.