سرشار زندگی


اگرچه جان فانته اقبال آن را نداشت که در دوران حیاتش نویسنده‌ی مطرحی باشد، اما امروزه کافی‌ست نامش بر روی اثری بیاید تا اشتیاق خواندن را در مخاطب دوچندان کند. از غبار بپرس اولین اثر ارزشمندی بود که از این نویسنده، همراه با دوستان هم‌خوانی کردم. با کتاب‌فروشی کتابخوان، از ملال گاه و بیگاه زندگی گفتیم و این‌که روزگار به حد کافی ناهموار هست، پس جان را هوائی تازه باید و در کنار خریدهای دیگر کتاب سرشار زندگی را از سر لطف هدیه داد. با اعتماد به فانته و تنها در دو_سه نشست کوتاه لحظاتی سرشار از زندگی را تجربه کردم. داستان بارداری اول جویس، همسر فانته و تجربه‌ی مقابله‌ی دلچسب این دو با این اتفاق، بسیار گیرا و خواندنی بود.

داستان این‌گونه آغاز می‌شود: "خانه‌ی جاداری بود چون ما آدم‌هایی بودیم با نقشه‌های بزرگ. اولین نقشه را هم عملی کرده بودیم، برآمدگی روی شکم زنم، که با حرکتی نرم مثل دسته‌ای مار می‌خزید و می‌لولید."

جان فانته نویسنده است و همسر زیبای او منبع الهامش برای نوشتن؛ کلمات با تایید و توجه او جان می‌گیرند. اما جویس با شروع بارداری دیگر نقش سابق را ایفا نمی‌کند و به نوشته‌های او توجهی نشان نمی‌دهد. جان تمام تلاش خود را صرف برآوردن نیازهای همسرش می‌نماید اما او بدخلق شده و از ظاهرش ناراضی‌ست. مدام کتاب‌هایی درباره‌ی تربیت فرزند می‌خواند، با این‌که تاکید می‌کند ویار ندارد، اما مرد درمی‌یابد که همسرش گرایشی شدید به مذهب کاتولیک پیدا کرده و تا پایان دوران بارداری می‌خواهد تمام مناسک آن را انجام بدهد و همسرش را هم با خود همراه کند که به گناهان خود اعتراف کنند، دوباره در کلیسا مراسم شرعی ازدواج را به جا بیاورند و غسل تعمید شوند.

کف چوبی آشپزخانه را موریانه زده و بعد از برآورد هزینه‌ها، جان به این نتیجه می‌رسد که پدرش را که بنّای ماهری بوده به خانه دعوت کند. با این‌که رفتار سختگیرانه‌ی پدر را در ذهن دارد اما فکر می‌کند با گذشت زمان می‌توانند با هم کنار بیایند. جان عازم سفر می‌شود و داستان حضورش در خانه‌ی پدری و عادات سنتی مادر و پدر، او را دلزده از این تصمیم می‌کند. به هرحال ناگزیر و پس از چالش‌های بسیار، پدر را به منزلش می‌آورد و هم‌دستی و ناسازگاری همسر و پدر روزهای دشوارتری را برای او رقم می‌زنند. فانته برش کوتاهی از زندگی خود را با همان لحن و بیان صمیمی با مخاطب خود به اشتراک می‌گذارد. البته ظاهرا این داستان یکی از چند فیلم‌نامه‌ای بوده که فانته در دوران حیاتش نوشته است، اما فضا و اندیشه همان است که در شخصیت باندینی "از غبار بپرس" با آن مواجه شده‌ایم، همین‌قدر آشنا و نزدیک. او از افکار آلوده به خرافات ایتالیایی والدینش به طنز سخن می‌گوید، از مسیر متفاوتی که قرار بوده با جویس در پیش بگیرند اما حالا روحیه‌ی مذهبی جویس دست به انکار همه‌ آن آرزوها زده است. البته نویسنده تاب می‌آورد و داستان با آرامش دوباره‌ی همسر و تولد اولین فرزند ختم به خیر می‌شود.

«پریشان و درمانده شدم.

بعد جویس از در وارد شد، آن بادکنک سفید زیر لباس خوابش آویزان بود و کتابی در دست داشت. لبخندزنان به من نگاه کرد.

گفت: "می‌خوام یه چیزی بخونم."

و خواند: "ای پدر، ای مادر، ای همسر، ای برادر، ای دوست، سابق بر این با ظاهرسازی در کنارتان زیسته‌ام. از این پس خود حقیقت هستم. بدانید که از این پس جز قانون ابدی از هیچ قانونی فرمانبرداری نخواهم کرد....من مجذوب سنت‌های شما هستم. باید خودم باشم. دیگر نمی‌توانم خودم را به خاطر این و آن عذاب بدهم. اگر بتوانی عاشق همین کسی که هستم باشی، خوشبخت‌تر خواهیم شد. اگر نتوانی می‌کوشم سزاوار تو باشم. سلایق یا مخالفت‌هایم را پنهان نمی‌کنم."

گفتم: "امرسون. آه چه مرد دلپذیری."

خم شد و من را بوسید. زیر لب گفت: "شب به خیر."

خدا آن شکمی را که پسرم توی آن است حفظ کند.»

ص 170

سرشار زندگی/ جان فانته

ترجمه محمدرضا شکاری / نشر اسم چاپ پنجم