در سایهی ادبیات
کوچهی عروسکِشون
جلد سوم خانواده تیبو را که تمام کردم خیلی اتفاقی با کتاب کوچه عروسکِشون آشنا شدم و برای تلطیف روحیه آن را به دست گرفتم. داستانی با نثری روان و صمیمی که کودکی ما را جزء به جزء همچون آینهای در برابرمان گذاشته، تصاویر رنگی از لحظههایی که زندگی کردهایم و خیلی وقتها فراموش! اتفاقاتی که همیشه فکر میکردیم خاطرهی مختص و مقدس شخص ما خواهد بود، اما بسیاری از همنسلانمان با آن شریک بودند.
این روزها خیلی به رویای بچههای محبوس در خانه فکر میکنم. بازیهایی که از آن محروم شدند، اجتماعات پر هیاهو، بایدها و نبایدها، خندهها و گریهها که در پس هر کدام درسی پنهان بود. آنها فرزند زمان خود هستند، نمیدانم شاید نسبت به ما، آینده ارمغان بهتری برایشان داشته باشد. کودکیهای بیرویا از گذشتهها و خاطرهها چه خواهند گفت؟! امید که همان شادیهای کوچک در بطن جانشان رسوخ کند و به اشارهای جان بگیرد و به زندگیشان معنایی بهتر از بیمعناییها و سرگشتگیهای دوران ما بدهد.
پشوتن (راوی) و حافظ (برادر دوقلوی پشوتن) قرار است سفری از روستا به پایتخت را (برای دیدن خواهری که تازه عروس است) تجربه کنند. اما این سفر باید تکبهتک باشد. نیم بیشتر داستان به تلاش این دو برادر میپردازد برای اینکه قرعهی فال به نام کدامیک رقم بخورد. داستان پر از شخصیتهای مختلف با ویژگیهای متفاوت است در یک روستا که به وقت مناسب وارد صحنه میشوند و از آن خارج.
در پایان پشوتن به شهر میرود و ما شاهد به تصوير کشیده شدن آمال آدمی هستیم که آنچه آرزو دارد و در سر میپرورد با واقعیت بسیار متفاوت است. دو برادری که بعد از مهاجرت یکی از آنها دو تکه میشوند. بحران هویت در شهر بی در و پیکری چون تهران مسافر را پشیمان میکند و در پایان با جراحتی عمیق در جسم و جان به آغوش خانه بر میگردد. از نکتههای جالب لقبهای بیشماریست که هر کدام از این شخصیتها به فراخور ظاهر فرد به دیگران دادهاند. به نظرم دو سوم ابتدایی داستان حق مطلب را ادا کرده بود و به جز بخش پایانی و یکیدو داستان، اطناب در کار بیشتر به چشم میآمد. زبان محاوره و روایت صمیمی داستان را برای بزرگ و کوچک خواندنی کرده.
"بعضی وقتها آدم منتظر یه اتفاقی براش رخ بده، بیصبرانه منتظر رسیدن زمان معین اون رخداده و حتی با خودش فکرهایی هم میکنه که وقتی اتفاق افتاد من فلان رفتار رو میکنم یا فلان کار رو نمیکنم. اما اتفاق مثل گل پیروزی تو فوتباله و زننده گل اصلا نمیتونه صد در صد مطمئن باشه بعد از گل چطور شادی میکنه، حتی اگر بهش فکر و براش تمرین کرده باشه." ص ۱۷۳
کوچه عروسکِشون
مهدی باتقوا
نشر ثالث
مطلبی دیگر از این انتشارات
تراژدی در هارلم
مطلبی دیگر از این انتشارات
هاينريش بُل
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرشار زندگی