کلاس نویسندگی

" پیرمرد پُک محکمی به سیگارش زد ، بعد دود آنرا با عجله بیرون داد . چند لحظه به غرب خیره شد ، از خورشید فقط رد قرمزی در گوشه‌ی تصویر آسمان باقی مانده بود . تبرش را برداشت و به راه افتاد ."

? - اَه‌ه اَ‌ه... لابد بعدش آخرین درخت روی کره‌ی زمین رو انداخت .

?- آره خوب .

? - لابد بقیه هم وایستادن نگاهش کردن؟

? - خوب اون از طرف شرکت های بزرگ حمایت میشه و از کسی کاری بر نمیاد . توی دنیایی که همه چیز بر اساس پول تعیین میشه معلومه که حق با پولداراست .

? - حالا گیرم صاحبان اون شرکت بزرگ عقلشون نمی‌کشه بعد از قطع آخرین درخت میخوان چکار کنن ، یک اره برقی هم نبود بِدَن دست پیرمرد ؟ ببینم ، اصلاً منظورت چیه، یعنی می‌خوای چی بگی؟

?- میخوام بگم همینطور پیش بره پولدارا آخرین دلخوشی‌های ما رو هم می‌گیرن و کاری از دست کسی بر نمیاد .

?- نووووچ ... ببین... این پیرمرده ! هرچقدر هم که ریش و پشمش بلند و موهاشو دم اسبی بسته باشه ، هرچقدر هم که بو گندو باشه ، بازم کسی خوشش نمیاد یک کتاب کاغذی رو از یک کتابخونه‌ی چوبی برداره و بشینه روی یک صندلی چوبی پشت یک میز چوبی و احتمالاً در حالی فقط دو دقیقه پیش منظره‌ی چایی آتیشی رفیقشو با چوب‌های جنگل بلوط رو لایک کرده ، همچین خزعبلی رو بخونه ! می فهمی ؟

?- اِ اِ اِ... خوب ، خودت گفتی " ای برادر قصه چون پیمانه ایست / معنی اندر وی مثال دانه ایست... و این چیزا !" مگه نمی گفتی، ها ؟ معنی داستان مهم‌تر نیست؟

?- این نتیجه کلاس آنلاینه‌ها ... این ، نتیجه کلاس آنلاینه‌،لعنتی ... یعنی اون همه چرند و پرند قبل و بعد از این شعر رو اصلا نشنیدی ها !

?- کدوم چیزا قبل و بعد این شعر ؟

?- ببین ! من یک جمله رو بعد از این شعر بهت توضیح دادم ، حقیقت مثل یک آدم لخت و عور میمونه ، کار داستان اینه که برای این حقیقت که لخت و عوره یک لباس بدوزه ، می‌فهمی؟

حالا یکی تیپ اسپرت می‌پسنده ، شلوار جین و تی شرت و اینا ، یکی هم خیلی رسمی و شیک و پیک ، قرار نیست مثل مته بری تو مخ ملت .

?- تو چی می پسندی ؟ ... ... ... به چی داری فکر میکنی ؟ میگم تو چه تیپی بیشتر می پسندی؟

?- ها اون رو میگی !! ... من یک کت و شلوار رسمی آبی نفتی ، پیراهن آبی آسمانی و پاپیون خاکستری روشن رو انتخاب میکنم .

البته ... البته قبل از اینکه شلوار رو بهش بدم حتما خشتکش رو با قیچی پاره می کنم .

?- چرا ؟ چرا ؟ چرا باید همچین کاری بکنی ؟

?- تو عقلت نمیرسه ! اینطوری اختیارش میوفته دست خودت ، اگر خواست چموشی کنه وادارش میکنی خم بشه ، اونوقت ... اوه خدای من ... الان که دارم فکر میکنم احتمالا با اون ژنرال های لعنتی هم همین کار رو میکنن ... می دونی ؟ اون مدال ها و درجه ها و ادا اطوارها نقش همون پارگی درز خشتک رو داره ...
هوی‌ی‌ی داری به چی فکر می‌کنی؟ اصلا ببینم خودت چی می‌پسندی ؟

?- دامن کوتاه چهارخونه با یک نیم آستین سفید .

?- احمق ! ... همون بهتر که زودتر بری سربازی یا حداقل دانشگاه دولتی قبول بشی بری خوابگاه .

?- چرا ؟

?- اونقدر کافور به خوردت بِدَن که دیگه هوس نکنی تن حقیقت عریان همچین چیزایی بکنی ... به هرحال اقتضای سنت همینه ... هورمون‌ها یک ... هو میزنه بالا .

?- کافور ؟؟ کافووور

?- ببین هیچ کس نوشته های نویسنده‌ای احمقی که تن حقیقت رو با این چیزا بپوشونه ، دوست نداره .

?- متوجه‌ام .

?- کافور بخور !

?- باشه .

?- مردم ترجیح میدن با همچون حقیقتی همونطور رک و راست و بَدوی روبرو بشن .

?- فهمیدم .

?- خوبه .

?- داری وقت تلف میکنی ؟

?- آره ... ببخشید ، ولی خوب من ساعتی پول میگیرم .

?- لعنتی ! بهتره برگردیم سر اصل مطلب ...

?- خوبه ! به هر حال تو هیچ وقت شانس روبرو شدن با همچین حقیقتی رو نداری .

?- ها ؟ چرا؟

?- خدای من ! می‌پرسی چرا ! به خودت توی آینه نگاه کردی ؟!

?- مگه من چطوریم؟

?- یک احمق تمام عیار شدی . با اون صورتی که در اثر تراشیدن افراطی موهای نداشته زخم شده و اوه‌ه خدای من ، جوش‌ها ! تازه شرط می‌بندم فیلم‌های دهه هفتادی زیاد نگاه می‌کنی و قهرمانت هم ابوالفضل پور عربه ، کاپشن چرم روی یک لا تیشرت ؟ واقعا ؟ یقه اسکی از کجا گیر آوردی؟

?- فریبرز عرب نیا .

?- هوم ؟

?- داری وقت تلف می‌کنی .

?- باشه بابا ، بریم سروقت پیرمرد بو گندو ! ببین موضوعت خیلی خزه ، بیا یک کاری کن ، حالا که این بابا هوس کرده آخر عمری یک ضربه‌ای هم به محیط زیست زده باشه ، بیا این درخته رو یکم خاص‌تر کنیم ، مثلا... مثلا این درخت رو به خاطر این انتخاب کرده که چند وقت پیش پسرش رو بهش بستن و تیر بارون کردن .

?- درسته ! خودشه ! خوبه ! خوشم اومد ، اکشن جواب میده .

?- می بینی ؟ حالا اختیار حقیقت دست توست ، هرچقدر علت اعدام رو بیشتر توضیح بدی جناب کت شلوار پوش مجبوره بیشتر خم بشه .

?- راستش یکم عجیبه !

?- چی عجیبی داره؟

?- خوب چه ربطی داره ؟ چرا درخت رو قطع کنه ؟ بهتر نیست از اونهایی که پسرش رو تیر بارون کردن انتقام بگیره؟ چرا باید درخت رو قطع کنه؟

?- چون احمقه !

?- ها !؟

?- ببین ! تا حالا داستان اون مردی که وقتی می‌خواست توی اتوبان تغییر مسیر بده از راهنما استفاده می‌کرد رو شنیدی ؟ اون توی دبیرستان هم که بود پسر سر به راهی بود ، درسش رو خوند ، سربازیش رو گذروند ، یک شغل خوب پیدا کرد ،چون عاقل و کامل بود توی شغلش پیشرفت کرد ، زودی ازدواج کرد و بچه‌دار شد و با به کار بردن دانش روان‌شناسی و سبک زندگی سالم یک زندگی خانوادگی خوب رو تجربه کرد ، بچه های خوبی و اونها نوه های خوبی براش تربیت کردند و تا لحظه ی آخر عمر بین خانوادش به خوشی زندگی کرد . ها شنیدی ؟

?- نه .

?- درسته ، نشنیدی چون داستان‌ها حول و حوش " حماقت " شکل میگیرن نه عقل و چیزای درست .

?- ولی این همه داستان های موفقیت و این چیزا که هست چی ؟

?- خوب اونها هم که تو داستان موفقیت میدونی در واقع داستان حماقتیه که نتیجه ی خوبی داشته . وگرنه دنیا پر از آدمهای احمقی هست یک ریزه عقل ندارن و بعد از ول کردن درس و دانشگاه بقیه‌ی عمرشون رو دنبال کار بودن بلکه بتونن یکی دو کیلو سیب بخرن ببینن مزش چطوریه !

?- داری وقت تلف میکنی ؟

?- آره ... آره ... مامانت نمیخاد میوه بیاره ؟ موز مثلا؟

?- خوب راستش باهات موافقم ولی خوب ، این درخت ، اینم پیرمرد و تبرش ، حالا چی میگی ؟

?- حالا وقتشه یک پیچ به داستانت بدی ، مثلا یک یارویی وقتی می‌شنوه پیرمرد میخواد درخت رو قطع کنه میره و خودش رو می بنده به درخت که پیرمرد نتونه درخت رو قطع کنه .

?- چرا ؟ چون احمقه ؟

?- خوب اینجا اگر خواستی میتونی یک لگد بزنی به باسن جناب حقیقت و یکم خمش کنی تا یک چیزایی بزنه بیرون.

?- ها !؟

?- از هدفت... منظورم اینکه یک چیزایی از هدفت معلوم بشه ، مثلا یارو طرفدار محیط زیست و این چیزاست . نمیخواد به درختها آسیبی برسه .

?- خوبه ... خوشم اومد ... نظرت چیه طرف مثلا یک دختر دانشجوی سال اولی باشه که با دوستاش میرن و دور درخت حلقه میزنن ؟ ها ! عالی مگه نه ؟

?- خوب بعد این وسط کی به اون درخت لعنتی اهمیت میده ؟

?- نکته همینجاست ، اونوقت پیرمرد که خواست از حلقه ی دخترا رد بشه پسرای همکلاسی اونها میریزن و پیرمرده رو مثل سگ میزنن

?- .... !!!؟؟؟

?- برای خودشیرینی ... مثلا

?- فکر میکنم وقتشه جناب کت شلواری صاف وایسته و تو هم تا بعد از سربازی چیزی ننویسی . منم دیگه باید کم کم برم .

?- باشه ... اصلا نظر تو چیه ؟

?- یک سیاه پوست ... مثلا یک سیاه پوست به فکر افتاده که از درخت محافظت کنه .

?- فکر نکنم کسی اهمیت بده داستان یک سیاه پوست که خودشو بسته به یک درخت و یک پیرمرد بوگندو آخرش به کجا میرسه ... ولی یک ایده دارم ، یک نوجوون که البته پسره و داره از اون اطراف رد میشه وقتی متوجه پیرمرد میشه سعی میکنه با آواز خوندن توجه پیرمرد رو به خودش جلب کنه ... آها ... پسره میره پشت درخت و سعی میکنه خودش رو به جای روح پسر مرد جا بزنه ... ها ؟ این چطوره ؟

?- ولی این یارو سیاهه افتاده توی داستان ، دیگه نمیشه کاریش کرد . جناب آقای نژاد پرست

?- درسته ... حق با تویه ... ما که نمیخوایم به همه ثابت کنیم ما نژاد پرستیم ... مگه نه ؟ جناب آقای ضد زن

?- من باید برم .

?- اصلا بیا یک راه حل میانگین پیدا کنیم ، ها ! مثلاً... مثلاً این یارو سیاهه سعی میکنه پیرمرد رو گول بزنه ، مثلاً برای اینکار از دوست دختر خوشگلش کمک میخواد .ها ...؟ یا مثلاً ...

??- بدک نیست . ولی من میخوام برم ...

?- اَه ... مگه نباید دوساعت با من کلاس داشته باشی ؟ نیم ساعتم که نشده ...

?- راستش باید اون سر شهر برای یک دختر خانم خیلی موجه کلاس فیزیک بزارم ، فکر کنم الانم راه بیوفتم بازم سر ساعت نرسم ...

?- .... ؟؟؟ !!!

?- حق با تویه ... میخواستم اینطور جلوه بدم که به خاطر حماقت تو بوده که کلاس نیمه تموم مونده . اینطوری بابات حتما پول این جلسه رو کامل حساب میکنه ... این راهیه که پدرها مطمئن میشن داستان حماقت بچه هاشون جایی درز پیدا نمیکنه .

?- تو چه ربطی داری به فیزیک ؟ مطمئنم ریاضی ترین کاری که کردی شمردن پول بوده .

?- راستش اونقدر ها هم سخت نیست . بچه های امروزی اونقدر عجولن که هیچ وقت به تعریف ها و اصول توجهی نمی کنن ، کافیه کاری کنی که اون تعریف ها رو یاد بگیرن ، باور کن وقتی بهشون یاد بدی " جی " اصلا چی هست ، حساب و کتابشو خودشون بلدن ...

?- جی ! ؟

?- جی .

?- چی ؟

?- همونی که وقتی چیزا از آسمون میوفتن رو زمین دارن . اصلا باورت میشه ! ؟ هرچیزی که میوفته جی داره ، تازه هر جایی هم مخصوص خودشو داره ، مثلا نزدیک زمین نه و هشت دهمه که حالا برای اینکه رند باشه میگن فرض کن ده ولی روی مریخ یک مقدار دیگس ... می بینی ؟ واقعا عجیبه .

?- داری وقت تلف میکنی ؟

?- لعنتی ... اونجا حداقل یک استکان چای به آدم میدن ، زیر این ماسک گلوی آدم یک طوریه که انگار خار قورت دادی ..

?- تا تکلیف این پیرمرد و درخت روشن نشه ار اینجا جُم نمیخوری ، در ضمن همین حالا تصمیم گرفتم داستان رو یکم واقعی تر کنم .

?- ...

?- در حالی که مرد سیاه پوست و دوست دخترش سعی میکنن با پیرمرد صحبت کنن تا منصرف بشه ، همونهایی که پسرش رو اعدام کردن سرو کلشون پیدا میشه و ...

?- وَ ... .

?- و پیرمرد رو هم میبندن به درخت و میزنن اون رو هم تیر بارون میکنن.

?- امیدوارم ، آقای کت شلوار پوش لباس زیر داشته باشه .

?- اصلا چرا پسره رو تیر بارون کردن ؟

?- ...

?- ...

?- خوب شاید چون اون پسر هم سیاه پوست بوده و اون آدمها هم نژادپرست بودن .

?- عالیه ... بعد پیرمرده هم نوبت همون یارویه که میخواست جلوی اون رو بگیره .

?- آره ... اون درخته هم یک جورایی برای اون آدمها مقدس بوده . اصلا حرف نداره . البته بهتره راجع به سرنوشت دوست دختر یارو چیزی ننویسی . باشه ؟

?- ...

?- راستی !

?- هوم !

?- به نظرت وقتی یک چیزی ، هرچیزی که بتونی بزنی زیرش هوا بره ...

?- خوب؟

?- اونا چی ؟ جی دارن یا نه ؟

?- ...

?- خوب ممکنه سوال پیش بیاد ... دیگه

?- چرا اون یارو نذاشت پیرمرده زود درخت رو قطع کنه و برن پی کارشون ؟

?- چه میدونم ! شاید درخته برای دوست دخترش مقدس بوده .

?- ...

?- من رفتم . توی راه سرچ میکنم ، شاید یک چیزایی دست گیرم شد .

پایان

داستان هفته ی گذشته : نیمه تاریک ماه


https://vrgl.ir/1jhDU