گاهی وقتی از تنش های جسم آزاد میشوم، اندیشه ام مجالی برای داستان پردازی ، سخنرانی و گفتگو می یابد.گاهی گفتن تنها جوابی است می توان به تپش های قلب داد تا آرام شود .
کلاس نویسندگی2
گسترش ایده ی داستانی
اگر یک نفر اسلحه گذاشته روی شقیقهی شما و با صدای نخراشیده شما را تهدید میکند که "اگر تا همین فردا، داستان ننویسی شلیک میکنم" و شما هم ایده ای ندارید پس این مقاله ی کوتاه ممکن است به شما کمک کند.
یک جمله بنویسید. بله! فقط همین. سخت نگیرید. یک جملهی ساده که فعل و فاعل داشته باشد. نوشتید؟
خوبه شما اولین گام از یک راه طولانی را با موفقیت برداشتید و حالا طی کردن بقیه آن خیلی هم سخت نیست. یادتان باشد، طولانی ترین سفرها هم با اولین گام شروع شده.
حالا از جمله ای که نوشته اید کمی فاصله بگیرید و از دور آن را نگاه کنید. البته نه خیلی دور. مثلا آن را از دیدگاه مادربزرگتان بخوانید یا معلمتان، یا مامور اداره برقی که وقتی داشت کنتور برق را میخواند متوجه ایما و اشارههای شما نشده.
اگر مادر بزرگتان جمله را خواند و گفت " خوب، بعدش؟" ، تبریک میگویم. شما حالا یک ایده داستانی دارید. اگر یکوقت به سرتان زد به خاطر اینکه جانتان را نجات داده ام از من تشکر کنید شماره کارت بانکی را در انتهای این نوشته میگذارم.
اما اگر با کلید واژه ی "راستی" خواست موضوع بحث را عوض کند، بهتر است برویم مرحله ی بعد.
بیاید به جمله ای که نوشته اید عناصر داستانی را اضافه کنیم. تا وقتی مادربزرگ سخت گیر شما کنجکاوانه بپرسد خوب بعدش؟
- 1- عنصر زمان:
وقتی از زمان حرف میزنیم در واقع از سه لایه ی اصلی زمان صحبت میکنیم. اما قبل از هر چیز بیایید با یک مثال شروع کنیم. خوب من این جمله را به عنوان مثال انتخاب کرده ام. شما مال خودتان را داشته باشید.
" مردی روی صندلی نشسته بود"
دوران:
عصر یا تاریخ یا هرچی. این یارو میتواند هر وقتی روی یک صندلی نشسته باشد. دوران معاصر, عصر تیموری یا پنج هزار سال بعد
فصل:
بهار، تابستان، پاییز، زمستان، شش ماه اول سال یا آخرش یا فصل برداشت محصول یا شکار یا جفت گیری سگهای ولگرد
کی؟
سرصبح، نصف شب، سرظهر، وقتی که مدرسه ها تعطیل میشوند، سرچراغ یا هر لحظه ی خاص مثلا وقتی که شصت و هفت هزار و سیصد و بیست و یک ثانیه از یک اتفاق گذشته.
حالا بیاید یکی یکی این عنصر را روی جمله ی انتخابی امتحان کنیم.
"ظهر یک روز تابستانی در سال 1387مردی روی صندلی نشسته بود"
" یک ساعت بعد از نیمه شب، در اولین روز فصل شکار، مردی روی صندلی نشسته بود"
" هنوز نیم ساعت مانده بود به آخرین روز سال 1502، مردی روی صندلی نشسته است( خواهد نشست)"
امیدوارم ایده ی ما کمی مادربزرگ را قلقلک داده باشد. یا حداقل این مرتیکه را راضی کند اسلحه اش را کمتر روی سر شما فشار بدهد.
نکته: حتما لازم نیست زمان فعل شما گذشته باشد. ولی اگر میخواهید که رمان سریع بنویسید یا سریع رمان بنویسید بهتر است فعل ها گذشته باشد.
- 2- عنصر مکان
این نکته را همه میدانند که داستان ها در جایی رخ میدهند. راستی اگر میدانستید چرا همان اول این عنصر را مشخص نکردید؟
کجا؟
اینجا، آنجا، یک جایی، کره زمین، این جهان، ایران، خارج، وسط علفزار، زیر زمین و...
جمله + عنصرمکان =
1- "ظهر یک روز تابستانی در سال 1387مردی روی صندلی مترو نشسته بود"
2- " یک ساعت بعد از نیمه شب، در اولین روز فصل شکار سال 1300 هجری قمری، مردی روی صندلی کاخ خورشید نشسته بود"
3- " هنوز نیم ساعت مانده بود به آخرین روز سال 1502، مردی روی صندلی مرکز خودکشی نشسته بود"
نکته: عنصر مکان همیشه زیرمجموعه ای از یک مکان بزرگتره، هرچی مکانی که داستان در آن رخ میدهد محدودتر و بسته تر باشد کار شما سریع تر و بهتر پیش میرود.
خوب حالا جمله ی ما ویژگی های بهتری دارد. به نظر شما کدام یک راه کوتاه تر یا مستقیم تری را به سمت نوشتن یک رمان سریع نشان میدهد؟
نکته اجازه بدهید تکلیف را همین جا روشن کنیم.
در دنیای داستان هیچ وقت سراغ راه حل های ساده و سرراست نمی رویم. تمام.
دوره ی داستانهایی که قهرمان دری رو باز مینماید و آنگاه فرشته ی نگهبان دست او را میگیرد و وی را از عواقب هولناک چنین تصمیم شومی آگاه میسازد، بسی گذشته.
البته این به این معنی نیست که قراره شلوغ کاری کنیم. ساده، منطقی و قابل تصور، این خیلی بهتر از پیچیده، غیرقابل اعتماد و بی پایه و اساس است.
خوب انتخاب من، جمله ی شماره یک هست. چون تصور کردنش برام خیلی راحتتره. در واقع جملات شماره دو و سه هم کاملا قابل بررسی هستند. دومی میتواند یک ایده داستانی با مضمونی تاریخی یا عاشقانه باشد و گزینه ی سه یک داستان مضمون محور با کلیت نقد اخلاق اجتماعی انسان امروزی که احتمالا در آینده منجر به یک سقوط وحشتناک در انسان خواهد شد.
- 3- عنصر سوم شخصیت:
- ویژگیهای ظاهری
این کسی که روی صندلی نشسته یک مرد با ویژگی های زیر است:
.....
.....
قرار نیست من چیزی رو بگم، اسلحه رو شقیقه ی شماست. ولی بزارید راهنمایی کنم. ویژگی های جسمی این مرد که در داستان اهمیت دارد را بنویسید.
مثلا این دو مرد به نظر شما چه فرقی باهم دارند؟
1- مردی قوی هیکل، با موها و ریش بلند قرمز، پوستی سفید و گونه های سرخ، پنجه های بزرگ
2- مردی با قد متوسط، سبزه رو، ریش هایی کوسه و چشمانی بادامی شکل، سرپنجه هایی زمخت و چاک خورده
لباس هر شخصیت نشان دهنده ی شخصیت اوست! از آشنا بودن این کلمات قصار بگذریم. گاهی برای نشان دادن شخصیت هیچ چیز بهتر از توصیف لباس نیست.
1- مردی قوی هیکل، با موها و ریش بلند قرمز، پوستی سفید و گونه های سرخ، پنجه های بزرگ، که یک اورکت نظامی سیاه پوشیده و کلاه کشی سیاه، در حالی که یک کیف دستی نسبتابزرگ در دست دارد روی صندلی مترو نشسته بود.
2- مردی با قد متوسط، سبزه رو، ریش هایی کوسه و چشمانی بادامی شکل، سرپنجه هایی زمخت و چاک خورده، که یک کت مندرس پوشیده و کفشهای کتانی اش به آخرین کوکهایش چنگ زده و یک کیسه ی برنج را در آغوش گرفته، روی صندلی مترو نشسته است.
حالا هر ویژگی که فکر میکنید ممکن است در دنیای داستان مهم باشد را به آن اضافه کنید. توجه کنید دنیای داستان، نه دنیای شما
- احساسات و عواطف:
شخصیت های داستانی مجسمه نیستند که، احساس هم دارند. میترسند؟ درد میکشند؟ خوشحال هستند. البته به جای خودش استفاده از این کلمات ممنوع است. اما اگر کسی که پشت سر شما اسلحه گذاشته مدرس دوره های نویسندگی نیست در حد بکار بردن ایده تان اشکالی ندارد.
حالا تصمیم بگیرید این آدم دنیا را چطور میبیند؟ مثلا به رفت و آمد آدمهای دیگر چه واکنشی نشان میدهد.
1- با چشمانی باز تمام رفت و آمد ها را زیر نظر داست و به چهره ی هر کسی که از روبرویش رد میشود دقت میکرد( آقا مو قرمزه)
2- به روبرو خیره شده بود و به اطراف توجهی نداشت.( آقا سبزه)
- شغل یا مهارت؟
تا همین حالا هم جزئیاتی از شغل این افراد را تصور کرده ایم. ولی حالا چه میشود اگر شغل این مردها را هم بدانیم؟
یک سوال آیا تمام آدمها اونقدر خوشبخت هستند که شغل آنها ( مهارتشون) راه درآمدشان هم هست؟ در دنیای واقعی شاید ولی در دنیای داستانی اوضاع کمی فرق دارد.
مثلا کارمندی که در کاری که میکند مهارتی ندارد ولی دراصل یک هکر باهوش و حرفه ای است. یا یک پرستار بچه که با مستمری پدر پیرش عمر میگذارند.
( راهنمایی: این تناقضها سوال ایجاد میکنند. مثلا مادر بزرگتان ممکن است بپرسد پس چرا میره از بچه ها پرستاری کنه؟ نکنه بچه نداره؟ بعد شما اظهار نظر میکنید که شایدم میخواد جاسوسی خانواده ها رو بکنه گزارش بده به ...)
حالا بیاید محل کسب درآمد این آدمها را مشخص کنید.
1- بازنشسته ی یک شرکت نفتی بین المللی بود.
2- استاد سنگ کاری نمای ساختمان بود.
اما مهارت :
1- یک شیمی دان ولی بدون تحصیلات
2- یک نویسنده ی گمنام
شخصیت های داستان ویژگی های دیگری هم دارند؟
مسلم است که دارند ولی یادتان نرود فعلا هدف این است که ایده ای را به عمه ی سخت گیرتان ارائه دهید که او را مشتاق کند دست از غیبت بردارد و داستان شما را بخواند.
( الان رفتی نگاه کردی ببینی درست دیدی یا نه؟ درسته قبلا مادربزرگ قرار بود نظر بده ولی این بهانه ای بود که برگردی و یک بار دیگه مطلب رو مرور کنی ?)
حالا قبل اینکه گروگان گیر عشق داستان خواندن از خواب بیدار شود بهتر است یک تصمیم مهم بگیرید:
اگه این قسمت رو دوست داشتی بگو تا بقیش رو هم به اشتراک بزارم :)
قسمت بعدی تقدیم به شما: کلاس نویسندگی 3
مطلبی دیگر از این انتشارات
کلاس نویسندگی3
مطلبی دیگر از این انتشارات
کلاس نویسندگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
کلاس نویسندگی 4