کلاس نویسندگی3

این نوشته دنباله ای بر مطلب کلاس "نویسندگی2" است.

کلاس نویسندگی
کلاس نویسندگی


حالا قبل اینکه گروگان گیر عشق داستان خواندن از خواب بیدار شود بهتر است یک تصمیم مهم بگیرید:

· داستان شما درباره ی چیست؟

بله، اگر وقت داشتیم باید سعی میکردیم تعریفی از پیرنگ داستان داشته باشیم ولی حتی اگر وقت هم داشتیم باز هم این چیزی نبود که بشود تعریفش کرد. همین قدر میگویم که :" خودت میفهمی"

(یک راهنمایی: داستان ها حول دو محور شکل میگیرند. خشونت یا فریب)

خوب به همین سادگی هم که نیست ولی این یارو ممکنه متوجه نشه که به این سادگی نیست، از طرفی، شما فعلا فقط در مرحله ی ایده پردازی هستید نه نوشتن داستان

فقط انتخاب کنید. قهرمان شما میخواهد کدام گناه را مرتکب شود. بگذارید یک توضیح بدهم. انسان دردنیای داستان ( والبته در واقعیت) خواهان به دست آوردن دو چیز است: شادی یا غم.

چون مطمن هستم با قسمت شادی مشکلی ندارید شق دوم را توضیح میدهم. آیا ممکن است کسی به دنبال غم باشد؟ بله. تقریبا بیشتر از شادی به دنبال غم هستیم. به دنبال جملات فلسفی نباشید. چندتا داستان خوانده اید که یک زندگی آرام و زیبا در اثر زیاده خواهی، هوس، سهل انگاری، سوء تفاهم و ... به جهنم تبدیل شده است؟ حالا تصمیم بگیرید شخصیتهای شما قرار است انتهای داستان شادتر از اول باشند یا دلشان خوش باشد که بدتر از این به سرشان نیامده؟

برگردیم سر مثال هایمان و امتحان پیرنگ ها روی آنها. فرض کنید مورد یک را در نظر بگیریم:

1- ظهر یک روز تابستانی در سال 1387مردی قوی هیکل، با موها و ریش بلند قرمز، پوستی سفید و گونه های سرخ، پنجه های بزرگ، که یک اورکت نظامی سیاه پوشیده و کلاه کشی سیاه، در حالی که یک کیف دستی نسبتابزرگ در دست داشت روی صندلی مترو نشسته بود.

با چشمانی باز تمام رفت و آمد ها را زیر نظر داست و به چهره ی هر کسی که از روبرویش رد میشود دقت میکرد. عاشق شیمی است و یک دانشمند شیمی است که فقط مدرک ندارد. او از یک شرکت بین المللی بازنشسته شده و ...

خوب حالا شما در مرحله ای هستید که باید تصمیم بگیرید که این یارو چه "قصدی" دارد. آیا میخواهد در رابطه با دنیای داستان مرتکب خشونت شود؟ خوب به قیافه اش که میخورد. یا میخواهد کسی را ( مخصوصا مخاطب را ) فریب بدهد.

نکته: تقریبا تمام داستان هایی که حول فریبکاری قهرمان شکل میگیره تا حدودی طنزدر خودش دارد

2- هنوز نیم ساعت مانده بود به آخرین روز سال 1502، مردی روی صندلی مرکز خودکشی نشسته بود.. مردی با قد متوسط، سبزه رو، ریش هایی کوسه و چشمانی بادامی شکل، سرپنجه هایی زمخت و چاک خورده، که یک کت مندرس پوشیده و کفشهای کتانی اش به آخرین کوکهایش چنگ زده و یک کیسه ی برنج را در آغوش گرفته، به روبرو خیره شده بود و به اطراف توجهی نداشت. استاد سنگ کاری نمای ساختمان و یک نویسنده ی گمنام بود.

نویسنده ها همیشه آدمهای فریبکاری هستند. چون شغل آنها این است. یعنی از راه فریب دادن مخاطب پول در میآورند. در اصل ملت پول میدهند تا از اینکه خیلی زیرپوستی و ریز فریب بخورند لذت ببرند. حالا شاید این یارو آدم خشنی باشد و بخواهد با فریب کسی پولهای مرکز را بدزد.

نکته: هر تصمیمی گرفتید، اینکه قهرمان شما با تکیه بر قدرت فیزیکی، گند میزند بر دنیای داستان یا با فریبکاری، احتمالا ضدقهرمان شما باید نوع دیگر را انتخاب کند. قهرمان فیزیکی در مقابل ضدقهرمان فریبکار، البته احتمالا جای آن دو در انتهای داستان عوض میشود. یعنی قهرمان میفهمد باید عقل و شعور به خرج بدهد و ضدقهرمان مجبور میشود نقابش را بردارد.

امیدوارم متوجه شده باشید که ایده ی شما علاوه بر قهرمان به حداقل یک ضد قهرمان نیاز دارد. حتی اگر این ضد قهرمان درون خودش باشد. در واقع اکثر اوقات وقتی ضدقهرمان جایی درون او قایم شده باعث میشود قهرمان در اوج داستان غمگین به نظر برسد.

این تصمیم مهم و احتمالا باعث شود شما کمی بداخلاق به نظر برسید. چرا؟ چون احتمالا عقلانی ترین قسمت داستان نوشتن، همین انتخاب است و بازهم به احتمال زیاد بارها مجبور باشید عوضش کنید.

یادآوری: بر خلاف رویه ی معمول شما اول شخصیت های خودتون رو انتخاب کردید و بعد دنبال این هستید که ببینید آنها چه قصدی دارند. برای همین لطفا این مطلب را پنهان از آن آدم خشن و مهربانی که یکروز به شما وقت داده که داستان بنویسید بخوانید. در واقع اجازه ندید محدودیت های شخصیت، شما را محدود کند و یا برای شما تصمیم بگیرد.

خوب از آنجا که وقت نداریم و تا الان هم حداقل ده دقیقه از بیست و چهارساعت زمانی که داشتیم را با خواندن این مطلب گذراندیم بهتر است زود تر قصد این آقا مشخص شود.

قصد یعنی کاری که قرار است باعث تغییر اساسی در زندگی شخصیت شما بشود و او را تبدیل به آدم دیگری بکند. یادآوری میکنم در دنیای قصه و داستان نه واقعیت. وقتی از کار حرف میزنیم یعنی دقیقا یک عمل فیزیکی .

مثلا این قبول نیست:

  • او به آدمهای اطرافش نگاه کرد و تصمیم گرفت دیگر به آنها نگاه نکند.

این طوری:

1- ظهر یک روز تابستانی در سال 1387مردی قوی هیکل، با موها و ریش بلند قرمز، پوستی سفید و گونه های سرخ، پنجه های بزرگ، که یک اورکت نظامی سیاه پوشیده و کلاه کشی سیاه، در حالی که یک کیف دستی نسبتا بزرگ در دست داشت روی صندلی مترو نشسته بود.

با چشمانی باز تمام رفت و آمد ها را زیر نظر داست و به چهره ی هر کسی که از روبرویش رد میشود دقت میکرد. کسی نمیدانست او عاشق شیمی است .یک دانشمند که فقط مدرک ندارد. به تازگی از یک شرکت بین المللی بازنشسته شده و ... حالا اینجا بود تا بمبی را که خودش ساخته از طریق مترو به زیر بزرگترین برج شهر برساند. کافی بود وقتی به نقطه ی مد نظر رسید قطار را به نحوی نگه دارد. بعد از آن کار آسانی در پیش خواهد داشت.

  • پس این یارو( قرمزه پسر) قصد دارد :
  • اول : قطار را جایی غیر از ایستگاه متوقف کند
  • دوم: بمبی را منفجر کند
  • سوم : احتمالا باعث خرابی بزرگترین برج شهر شود.

چرا؟( مگه مرض داره؟)شاید مریض هم باشد ولی پاسخ این سوال" انگیزه ی" شخصیت شماست.

انگیزه موتور محرک شخصیت شماست. در مثال قبلی:

1- چرا میخواهد برج را خراب کند؟

شاید انتقام ... چون برج متعلق به شرکتی است که اکتشافات او را دزدیده است.( ممکنه این یارو فقط توهم زده باشه یا واقعا یک چیز خیلی باحال کشف کرده. مثلا ماده ای که باعث بشه افراد عمر جاودانه داشته باشند یا در زمان سفر کنند.)

شاید نجات کسی ... دختر این مرد در این برج جهنمی که متعلق به یک فرد شرور است گیر افتاده و این تنها راه نجات اوست( یعنی مثلا آنها را تهدید کند یا ممکن است کسانی خانواده ی او را گروگان گرفته اند و از او خواسته اند این کار را انجام دهد.)

شاید حماقتی بی انتها ( مثلا برای دیده شدن توی تلویزیون)

شاید عشق ( مثلا این یارو قرمزه شکست عشقی خورده یا از ننش قهر کرده، مثلا معشوق این آقا تروریست حرفه ای هست)

شاید ... همه ی اینها.

انگیزه ی شخصیت اصلی ارتباط مستقیمی با مضمون داستان شما دارد. مضمون چیه؟ حرف حساب

نه منظورم شما نبود. مضمون حرف حساب داستان شماست. یک جور نصایح گرانبهای شما به مخاطب

خلاصه:

برای راحتی در کار نوشتن داستان اول تکلیف خودتان را با شخصیت ها روشن کنید. اینکه آنها میخواهند چکار کنند و چرا اینکار رو میکنن. البته شما بعدا و در طی نوشتن میتونید هر کاری دلتون خواست رو انجام بدید ولی این که قبل از هر چیز و در مرحله ی ایده تکلیف شخصیت ها و پیرنگ رو مشخص کنید به نوشتن شما سرعت زیادی میده.

هر شخصیت داستانی قصدی دارد( ضد قهرمان قصد دارد در برابر قصد قهرمان مقاومت کند) و برای این قصد انگیزه ای دارد. این دو تا را شما باید مشخصا تکلیفش را روشن کنید.

دنیای داستان در برابر بیهودگی سخت گیر است. برای راحتی کار نگویید شخصیت من میخواهد این کار را بکند چون بهش حال میده. تازه شاید مجبور باشید تکلیف کارهایی که انجام نمیدهد را هم مشخص کنید.



( امیدوارم تا اینجا مفید بوده باشه و استفاده داشته باشه)