میگویند زن، زندگی، آزادی اما تو باور نکن!

از روزی که حادثه غمبار درگذشت هموطن عزیزم مهسا امینی اتفاق افتاد تا به امروز دلم پر بود از حرفهای نگفته، حرفهای در گلو مانده، حرفهایی که بدجور روی دلم سنگینی میکرد اما به خودم اجازه نوشتن ندادم چرا که نگران بودم نکند مبهم بودن وقایع و یا ناآگاهی‌ام و یا خشم درونی‌ام باعث شود جانب انصاف نگه ندارم و در تشخیص حق و باطل اشتباه کنم، اما با گذشت چندماه از آن واقعه دردناک و مشاهده عملکرد و دیدگاه های طیف های معاند، معترض و طیف موافق نظام به یک جمع بندی نهایی رسیدم و بسیاری از مسائل برایم مسجّل شد. در این مدت حداقل تکلیفم را با خود دانستم و از نگاه خودم درست و غلط و سره و ناسره را از هم تفکیک کردم و چکیده آنچه که به آن معترضم و آنچه که مطالبه خود میدانم را در این یادداشت مینویسم. البته پیش از هرچیز این را رسما اعلام میکنم که من عضو هیچ حزب و گروه و جنبشی نیستم و تنها یک ایرانی وطن دوست هستم و بس.

نوشتن از خبر درگذشت مهسا امینی و بازتاب اجتماعی آن تکرار مکررات است اما آنچه که میخواهم در موردش بنویسم برداشت شخصی من از وقایع است. بجز مرگ آن مرحومه، آنچه که در آن روز من را برآشفت ماهیت کلی گشت ارشاد بود اینکه چرا اساسا باید گشتی به نام ارشاد وجود داشته باشد و اگر وجودش به اقتضای ضرورت جامعه است و هدفش ارتقاء حجاب و عفاف است چرا چنین عملکرد ضعیفی دارد؟ اگر جامعه‌اسلامی به هر دلیلی نتواند حجاب و عفاف را در عقاید فرزندانش نهادینه کند آیا مجاز است در خیابان راهشان را سد کند و با یک جلسه توجیهی به زعم خود او را به راه راست هدایت کند؟! درست است که بدحجابی و بی حجابی مغایر با قانون کشور است اما آیا گشت ارشاد پیش از آنکه در ارشاد عزیزانمان موثر باشد با تخریب عزت نفس و تنزل شأن آنها به دین‌گریزی و نفرت پراکنی نسبت به حکومت دامن نمیزند؟ که بی‌حجابی اگرچه معضل بزرگی در جامعه اسلامی محسوب میشود و باید ریشه یابی و درمان شود اما اجبار در حجاب هرگز حتی مُسکن موقت هم برای درمان این درد جامعه اسلامی نخواهد بود.

وقتی که جامعه اسلامی بر مبنای قرآن بنا نهاده شده و قرآن صریحا میگوید در دین هیچ اجباری نیست چرا آن روز که سنگ بنای حکومت اسلامی را بنا نهادیم فکری به حال آن دسته از هموطنانمان نکردیم که سلایق فکری و گرایش های دینی و مذهبی مغایر با اسلام دارند؟ چرا بی تفاوت بودیم چرا سکوت کردیم و اجازه دادیم این زخم کهنه به نفع دشمنان سر باز کند و دستاویزی شود برای موج سواری و دخالت بیجای آنها؟ هرچند یقین دارم حتی اگر این موضوع بهانه نمیشد دشمن باز هم بهانه دیگری برای تفرقه افکنی پیدا میکرد و این ما هستیم که همیشه باید مراقب این بهانه جویی ها و فتنه افکنی ها باشیم.

در اوایل اعتراضات راستش بدم نمی آمد مردم، سر و صدایی بکنند تا برخی مسئولین حکومت، سرشان را از برف بیرون بیاورند و در مورد سیاست های غلطی مثل گشت ارشاد تجدید نظر کنند و یا در مورد مسائل مربوط به معیشت مردم تکانی به خودشان بدهند. اوایل هم با معترضین همراهی میکردم تا جایی که دیدم اعتراضات دارد جهت دار میشود و سکان اعتراضات را رسانه های معاند به دست گرفتند رسانه‌هایی که میدانستم کشورهای حامی شان هرگز خیرخواه مردم کشورم نبودند. دیدم که مردم را به تجمعات گسترده دعوت میکنند. دیدم که مردم را به فحاشی تحریک میکنند و حتی در محیط های فرهنگی مثل دانشگاه‌ها شعارهای رکیکی داده میشد که بیش از هرچیز شأن و شخصیت انسانی شعاردهنده زیرسوال میرفت.

پیشتر که رفتیم عمامه پرانی و هتاکی به آخوند و محجبه و انجام اعمال وحشیانه مثل کشتار مدافعینِ امنیت و بسیجی‌ها در دستور کار قرار گرفت. از اینجا بود که اعتراضات رسما به اغتشاشات بدل شد و معترضان همصدا با حزب جدایی‌طلبِ کومله، شعارِ زن زندگی آزادی را سر دادند و با این شعار سعی در موجّه جلوه دادن آن کارها کردند و برای عوام‌فریبی و تهییجِ نسل جوان و پرهیاهوی دهه هشتادی اینطور تلقین میشد که این کارها برای اعتراض به وضعیت زنان و به هدف احیای حقوق از دست رفته بانوان است. جنبشی بدون ایدئولوژی، بدون رهبری واحد و فاقدِ بدنه‌اجتماعیِ قابل قبول که نتیجه این جریان چیزی جز وارد کردن خسارت های مادی و معنوی فراوان و ایجاد تنش در جامعه نبود. البته که دخالت‌های بیجای سلبریتی‌ها و رسانه‌های معاند کار را به جایی رساند که به قدری انحراف در مطالبات مردمی ایجاد شد که عده‌ای خواهان براندازی نظام شدند و دیگر برایم مسلم شد که من با این دسته از معترضین، وجه اشتراکی ندارم و با یک خط قرمز خودم را از آنها جدا کردم. اینکه چرا مخالف براندازی هستم خودش یک مثنوی هفتاد من است که در حوصله این بحث نمیگنجد.

در ادامه تجمعات و اعتراضات، حکومت هم مانند سایر حکومت های وقت سراسر دنیا، به شیوه مناسب خودش با گاز اشک آور و در مواردی با تفنگ ساچمه‌ای به مقابله با تجمعات پرداخت.

من به دنبال اعتراضی بودم که کشورم را در مسیر سازندگی قرار دهد اما دیدم اعتراضات به قدری به انحراف کشیده شده که با ایجاد گسست بین احزاب و قومیت های مختلف و با دخالت و نفوذ دشمن، وطنم را به ویرانی خواهد کشاند.

و این شعار ظاهر فریبِ زن زندگی آزادی که هیچگاه آن را باور نکردم چون به چشم خود دیدم که وقتی دختران کشورهای همجوار کشته میشوند مثل ماجرای مهسا رسانه‌ای نمی شود و اهمیتی ندارد چرا که پروژه ویران‌سازی آنها مدتها قبل طراحی و اجرا شده بود و دیگر پرونده آنها بسته شده بود و‌ حالا دشمنان برای کشور من دندان تیز کرده بودند.

من شعارِ زن زندگی آزادی را باور نکردم چرا که دیدم در این شعار چگونه مطالباتم تحریف می شود و یقین داشتم با استمرار آن زنانگی و زندگانی و آزادی من و همنوعانم به تاراج خواهد رفت. من در این شعار دیدم که هویت اصیل ایرانی‌ام را باید با هویت غربگرایانه و فمنیستی جایگزین کنم.

دیدم که در آن روزها بسیاری از کشورها بصورت نمایشی، دغدغه انسان‌دوستی و حقوق بشر پیدا کرده بودند و به ایرانیان مقیم کشورشان کمک می کردند تا تجمعاتی تشکیل دهند و در تعدادی از این تجمعات، لیدرهایی که پیشتر در ایران روسری را مغایر با آزادی میدانستند و به نشانه اعتراض کشف حجاب کرده بودند حالا در میان تجمعی که برای حمایت از من و همنوعانم تشکیل داده بودند با شعار زن زندگی آزادی پا را فراتر گذاشتند و در میانه میدان، با بالاتنه‌ای کاملا برهنه، بی حیایی خود را جار می زدند و از مردان میخواستند بدن برهنه شان را تماشا کنند و میگفتند شما از این پستانها شیر نوشیدید! میگفتند که در ایران زنان برای پس گرفتن بدنشان میجنگند! و برای همراهی با آنان، عده‌ای هم در ایران از این عملکرد استقبال کرده و نیمه برهنه شدند!

کجا دغدغه ما این بود؟ کجا هویت اصیل ایرانی ما برهنگی را میپذیرد؟ چرا اجازه میدهیم بیگانگان و وطن‌فروشانِ منفعت‌‌طلب پله به پله، قبح بسیاری از رفتارهای زشت و زننده را از بین ببرند؟ چرا پیشینه فرهنگی خود را فراموش میکنیم؟ چرا آماده ایم که هر لحظه به هویت ملّی و فرهنگی‌مان چوب حراج بزنیم؟ من به عنوان یک دختر ایرانی به سهم خودم هرگز اجازه نمیدهم ارزش‌های میهنم با ضد ارزش‌های تلقین شده غربی جایگزین شود؛ که برهنگی ارزش نیست که برهنگی تجددمعابی نیست که برهنگی آزادی نیست برهنگی نهایت ابتذال و انحطاط است.

گفتند میخواهند حقوق از دست رفته بانوان را احیا کنند اما روی آغوش رایگان مانور دادند. «آغوشی رایگان برای ملت غمگین»! باز هم یک تقلید نابجا از فرهنگِ غربی. باز هم ما ملت همیشه در صحنه آماده بودیم تا در جای جایِ کشورمان با حراج آغوش خود، تیر خلاصی به هویت ملّی خود بزنیم. وگرنه من به عنوان دختر ایرانی باید بدانم آغوشم بسیار پربها‌تر از آن است که هر رهگذری را به حریم ارزشمند آن راه دهم. من به عنوان دختر ایرانی نباید بگذارم افکار و عقاید پوچ و بی‌اساس غربی را در قالب پرطُمطَراقِ روشنفکری برایم دیکته کنند.

من دیدم که عده‌ای با شعارِ زن زندگی آزادی، لباسِ زیرِ زنانه بالای سر میچرخانند. دیدم که با این شعار، قداست و عفت و شرافت زنانه ام را لکه دار میکنند.

دیدم که شعارِ زن زندگی آزادی سر دادند و چادر از سر محجبه کشیدند، به نام آزادی به آخوندها حمله کردند برای آزادی، تازه عروسی را به عزای همسرش نشاندند. برای آزادی، برادرکشی کردند. برای آزادی، خونِ همنوعشان را ریختند. برای آزادی، بدن برهنه یک کارگر بسیجی را روی زمین کشیدند و جانش را گرفتند. شعارِ آزادی سر دادند و به هرآنکس که حامیِ نظام بود حمله کردند و هتاکی کردند. برای آزادی، تمامیت ارضی کشور را به خطر انداختند.‌ برای آزادی از حمایت آمریکای سلطه‌طلب استقبال کردند. انگار یادشان رفته بود بسیاری از آلام و دردهای معیشتی و اقتصادی و درمانی مردم کشورشان از تحریم های ظالمانه همین کشور مردم فریب نشأت میگرفت.

برای زن زندگی آزادی، سرودی سر دادند که به رغم آنکه خواننده‌اش از صدقه سر صدا و سیمای وطنی به شهرت رسیده بود پشت به حکومت و مردمش کرد و جایزه‌ای از همسرِ رئیس جمهور آمریکا دریافت کرد جایزه ای که بوی متعفن وطن فروشی میداد. جایزه‌ای که به طرز حیرت انگیز و تاسف‌باری هیچیک از خوانندگانِ توانمند ایرانی در طول تاریخ، استحقاق دریافت آن را نداشتند و پرواضح است که صرفا در راستای سیاست کثیف آن کشور و برای تفرقه‌افکنی بیشتر، چنین جایزه ای به خواننده ای نوپا تعلق بگیرد که با خواندن ترانه‌ای در متحد کردن قشر نوجوان علیه حکومت، نقش بزرگی داشته و چه کسی است نداند کشوری که از براندازی نظام جمهوری اسلامی بیشترین نفع را میبرد همین کشور ملعون است و باید هم مُشوّق مهره هایش باشد. ای کاش این خواننده نوپا هم مانند هنرمند عزیزمان «حسین علیزاده» خودش را از دریافت چنین جوایزی بی‌نیاز میدانست اما افسوس که اقلیتِ ما منافع ملّی را به منافع شخصی ترجیح میدهد.

من شعارِ زن زندگی آزادی را باور نکردم چرا که به چشم خود دیدم بسیاری از کسانی که پشت این شعار ایستادند حتی به حداقل های مبانی حقوقی‌شان آگاه نبودند و صرفاً آماده تقلید از جریان سازی‌های فضای مجازی بودند.




من دختر ایرانم؛ دغدغه‌های من به مسئله حجاب محدود نمیشود. دغدغه اساسی من، منافع ملّی و مصالح و سعادت جمعی است. من دختر ایرانم و دغدغه اساسی ام افزایش دانش و آگاهی و توانمندی‌هایم است تا به سهم خودم در پیشرفت و اعتلای کشورم سهیم باشم.

من دختر ایرانم و کشورم را آزاد میخواهم؛ آزاد از توطئه دشمن، آزاد از تفرقه و نفاق، آزاد از چنگال استعمار و آزاد از هرآنچه که مانع سعادتش میشود.

من دختر ایرانم و هرگز شعارِ توخالی زن زندگی آزادی را باور نکردم.

میگویند زن، زندگی، آزادی اما تو باور نکن...