63 سالگی
آن شب که اسماعیل را کشتند حال من چگونه بود؟ بی خبر از همه جا،تازه از شهر آمده بودم،درب لانه را بسته بودم و میرفتم تا در خانه را قفل کنم و بروم خانه ی مادربزرگ،یکی از شب های حج رفتن مادر و پدر بود.
در راه که می آمدم باد میخورد به صورتم و خاله ام خوابیده بود و همسرش رانندگی می کرد و خاله ی کوچکم گاهی سرش را روی شانه ام می گذاشت و در تاریکی شب دانه تارهای موهایش را که از لای شال بیرون آمده بود،نوازش میکردم.
رفتم خانه ی مادربزرگ پدری،خوابیدم،انگار نه انگار کسی به درون خاکم خونسردانه تجاوز کرده و به خود اجازه داده که مقامی را در کشورم به قتل برساند.
فردایش از گوشه ی تلویزیون شهادتش را دریافتم.
اسماعیل را کشتند و من مدت ها منتظر بودم،منتظر انتقام از کسی که از آسمان صدای زیبای تلاوت قرآنش را گرفت
گذشت و گذشت
مثل همیشه که گذشت زمان انتظار ما را نمی کشد
و ما درگیر دغدغه های خودمان بودیم
گاهی مقابل پدر گلایه از این سکوت دردناک می کردم. از شعار انتقام گرفتن گوش هایم خسته شده بود. گوش هایم می خواستند خبر خونخواهی را بشنوند و هنوز نشنیده اند.
امروز هفتم بود،هفتم مهر ماه، رفته بودم بیرون و کاری داشتم، بیرون که آمدم،سوار ماشین که شدم،طبق عادت گوشی ام را که برداشتم،چیزی دیدم که آرزو کردم درست نباشد، ناراحتی را بر قلبم احساس کردم، و صدای استاد شاکر نژاد را شنیدم که قرآن می خواند:ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم
شاید اگر زودتر انتقام می گرفتند،اگر واکنش عملی می دادند،اگر شجاعتمان را در عمل نشان می دادند،شاید و هزار شاید دیگر،این اتفاق نمی افتاد
غمش غم های دیگری را به یاد آورد، حاج قاسم را و شهادتش در 62 سالگی و سقوط هلیکوپتر شهید رییسی را در 63 سالگی اش و اسماعیل هنیه را که در خانه ی من ایران کشته شد وقتی 62 بار زمین او را به دور خورشید چرخانیده بود.
نباید ترسید زیرا در جایی که خدا باشد ترس بار می بندد
اما من را ببخش که پرسشی دارم:چه کسی تضمین می کند بعد از فلسطین و لبنان،نرسد نوبت به یمن و سوریه و عراق و ایران؟
و مهم تر چه کسی سکوت ما را توجیه خواهد کرد اگر ترور بعدی و دست اندازی بدی در بطن کشور ما باشد؟
مگر انقلاب نکردیم که عزتمان در جهان پایدار باشد؟ حالا چه شده که سگی به شیری حمله می کند و شیر از دستش فرار می کند؟
نمی دانم شاید حقیقتا واکنش جنگی ایجاد کند که گروهی شاید بزرگ از ایرانیانی را درگیر کند که علاقه ای به آرمان های انقلاب ندارند.
شما و آنها را نمیدانم ولی من یکی از منفعل بودن متنفرم.
و در نهایت شهادت هنر مردان خداست
و چه پایان زیبایی برای داستان زندگی دنیوی سید نصرالله بود.
و دلم میخواست در نماز پرشکوه در قدس تو هم باشی، به امید روز رجعت خداحافظ
مطلبی دیگر از این انتشارات
به کسی احترام می گذاریم که موافق ماست!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
بینوایی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
#امروز_انقلاب_زنانه