01 | درباره‌ی نوشتن و زر زرهای کمال گرایی

ای نام تو بهترین سرآغاز | بی‌نام تو نامه کی کنم باز

ای نام تو مونس روانم‌ | جز نام تو نیست بر زبانم

همیشه نوشتن برایم با مسئولیّت همراه بوده است. یادم می‌آید همین چند وقت پیش، دوستی از من خواست در عرض یک هفته، نوشته‌ای را به او تحویل دهم. پاسخ من برای من عادّی و برای او غیر عادّی بود. گفتم:« برای هر نوشته شاید یک ماه مطالعه می‌کنم.» نه فقط خواندن، می‌اندیشم، وزن می‌کنم، قضاوت می‌کنم و سپس می‌نویسم. با خودم می‌گفتم:«اگر صحبت‌های دیگران روی من اثر می‌گذارند، پس چرا صحبت‌های من مؤثّر نباشند؟» پس می‌اندیشیدم که وجدان من گویای این است که باید سنجیده نوشت، حتّی اگر خواننده یک نفر باشد.»

احتمالاً یکی از علل گرایش به چنین عقیده‌ای مسئولیت‌پذیر بودن کسی است که به آن باور دارد - امیدوارم این طور باشد- امّا از شما چه پنهان، خود می‌دانم که پس پرده‌ی این «موی را از ماست بیرون کشیدن» عوامل دیگری نیز وجود دارند. به‌احتمال زیاد، این که اغلب دوست دارم هر کار را بدون هیچ اشتباه انجام بدهم، این شیوه‌ را تقویت می‌کند. (البته اصلاً نمی‌خواهم درباره‌ی روش‌های مبارزه با کمال‌گرایی و این چیزها حرف بزنم، بماند برای اهلش، این روزها از نوشتن فقط روایت‌کردن می‌خواهم.) خلاصه بگویم: این کمال گرایی بی‌پدر و مادر، مثل این پدر مادرهایی که مانع شکوفایی فرزندشان می‌شوند، راه بالندگیِ قدرت نوشتن این‌جانب را سد کرده.

صادقانه بگویم: من واقعاً بارها سعی کرده‌ام که این معضل را حل کنم. کتاب غلبه بر کمال خواهی را دو بار خواندم و همه‌ی تمرین‌هایش را دو بار حل کردم. این کارها بی‌اثر هم نبود: بار اوّل تا چند ماه و بار دوّم تا همین امروز، یاری‌گر من بوده‌اند. احتمالاً اگر آن را نخوانده بودم، الان به جای این که این مطلب را بنویسم، داشتم ناخن‌هایم را می‌جویدم و به این فکر می‌کردم که چطور این مطلب را بی‌نقص بنویسم و دست آخر، از فرط فشار روحی و اضطراب روانی، عطای نوشتن‌ را به لقایش می‌بخشیدم.

گفتم: نه می‌شود گفت کاملاً‌ حل شده، نه می‌شود گفت هیچ تغییری ایجاد نشده. امّا شاید قرار است همین طور باشد! یعنی، چرا فکر می‌کنم قرار است فلان کتاب را بخوانم و تمرین کنم و بعد، همه چیز عوض شود و کاملاً از دست وسوسه‌های آن مشکل خلاص شوم؟ این روزها هنوز کمال گرایی گاهی اوقات سراغم می‌آید و دم گوشم – دور از جان شما- زر زر می‌کند و «بایدهای» مختلفی را ردیف می‌کند که «اگر بخواهی فلان کار را بکنی باید این کار را هم انجام بدهی، باید فلان را هم اضافه کنی و الا فایده ندارد» و همین طور برای خودش می‌بافد و می‌بافد اینقدر آن ایده‌ی اوّلیه را فربه می‌کند که آدم پشیمان می‌شود که اصلاً به آن موضوع فکر کرده! این درست، امّا واقعا قرار است روزی برسد که این وز وز تمام بشود؟ شاید من انتظار روزی را می‌کشم که هیچ وقت قرار نیست سر برسد! شاید آن پایان خوشی که چشم به راهش مانده‌ام، همین جایی است که در آن ایستاده‌ام ...

هر چه هست، حتی اگر وسوسه‌های کمال‌گرایانه سراغم بیاید، من می‌دانم اشتباه است، من می‌دانم دام است، از همه مهم‌تر، من می‌دانم باید چه جوابی بدهم. حتی اگر بارها و بارها به من بگوید که باید چند بار این متن را بخوانم و شاید بازنویسی کنم، من می‌دانم که به حرف‌هایش گوش نمی‌دهم. شاید هم روزی برسد که دیگر دهان گشادش را ببندد، امّا واقعا چه فرقی می‌کند؟ وقتی می‌دانم زهر جانم را می‌ستاند، اگر میلیون‌ها نفر بگویند آن را بنوش هم نمی‌نوشم! پس، می‌گویم: بهتر است اجازه دهم او کار خودش را بکند و حواسم باشد که من هم کار خودم را انجام دهم.

کار من همین است: قرار است بنویسم و هر گاه یقین دارم با یقین و هر گاه گمان می‌برم با گمان و هر زمان که شک دارم، با شک سخن بگویم و این چیزی جز مسئولانه حرف زدن نیست! غیر از این، خودِ نوشتن سبب فهمیدن است. نمی‌دانم شما هم تجربه‌اش کرده‌اید یا نه، امّا وقتی درس‌هایم را می‌نویسم، مطالبی که آموخته بودم، چون شکوفه‌های بهاری باز می‌شوند. نوشتنْ صرفاً نگهداری از آن چه آموخته‌ایم نیست، بلکه خود بخشی از فرایند یاد گرفتن است. وقتی تلاش می‌کنی تا هر واژه را پیش واژه‌ای متناسب بنشانی و دست هر بند را در دست بندی هم کفو با او بگذاری، باید بسنجی و سنجیدن، چیزی جز اندیشیدن و اندیشیدن راه دانستن است.

اصلاً شاید همین که از یقین و ظنّ و تردیدم با تو حرف زدم، پاسخ تو، من را از میانه‌ی تردید به ساحل یقین برساند و یا اگر از یقینم گفتم، ظنّ تو را به کمک یک استدلال، به اطمینان بدل کنم. اگر قرار بود اندیشمندان فقط از یقین‌شان بگویند، اگر از سؤال‌هایشان نگفته بودند، کجا می‌توانستیم امروز جایی باشیم که هستیم؟ خب، همین مقدار کافی است. تا همین جا هفت صد و شصت و هفت کلمه حرف زده‌ام. ته ته همه‌ی حرف‌ها این بود: نیاز نیست برای متعهد بودن با دوات و لیقه و کاغذ وداع کنی، بلکه کافی است صادقانه و مسئولانه روی دکمه‌های کیبورد بکوبی!