نقدک #2 | کلاسیک و کمی مدرنیته

این بار با مجموعه‌ای از فیلم‌های نه‌چندان جدید به سراغ‌تان شتافتم. جالب اینجاست که هر کدام، دارای ژانری متفاوت است؛ از وسترن‌های غبارآلود گرفته تا کمدی‌های رنگی، از جنایت‌های سرد تا عاشقانه‌های گرم.

هر فیلم، مثل یک تکه از پازل سینماست؛ و من آمده‌ام تا این قطعات را کنار هم بچینم، شاید تصویری تازه از آنچه «سینما» می‌نامیم، پدیدار بشود...

خب دیگر بیش از این معطل تان نکنم و برویم سراغ فیلم ها!


بازگشت به آینده 2 | Back to the Future ll

📣 کارگردان : رابرت زمکیس

🎭 بازیگران : مایکل جی. فاکس، کریستوفر لوید، لی تامپسون

⏰ سال ساخت : 1989

🎨 ژانر : علمی تخیلی، کمدی

🍟 نمره IMDB :ـ 7.8

🍅 نمره ی راتن تومیتوز : 64%

💯 نمره نقدک : 5/10

👀 یه دید سَرسَرکی:

مارتی به همراه دکتر، به سال 2014 (یعنی آینده) سفر میکنن و در اونجا بیف تانن که پیر شده؛ میفهمه که اونا از گذشته اومدن. پس بوسیله ماشین زمان و با یه کتابچه گزارشات ورزشیِ 50 سال قبل، به گذشته سفر میکنه و کتابچه رو به دست جوونی های خودش میرسونه و بهش میگه از این به بعد، توی همه ی مسابقات شرط بندی، برنده ای!

وقتی دکی و مارتی به زمان خودشون یعنی 1989 بر می‌گردن، همه چی عوض شده...

💡 ایده ای که زیر قصه پنهون شده:

"دست تقدیر، راه خودشو حتی به سمت اونی که کج شده هم پیدا میکنه؛ حالا به هر وسیله ای که میخواد باشه!"

این اولین چیزی هست که از تموم فیلم های سفر در زمان بر میاد. اما این قصه، نه میخواسته و نه عقلش می‌رسیده که بخواد از فلسفه ی جبرگرایی دم بزنه؛ بلکه این مدل فیلم ها تهش میخوان بگن : "بار کج به منزل نمیرسه".

👔 کارکترها زیر ذره بین :

مارتی و دکی با اون سفر های به عقب و جلو و ماجراجویی های جذاب شون، مثل یه "ریک و مورتی" دهه ی هشتاد می‌مونن (گرچه که خیلی با ادب ترن!).

نویسنده به کارکتر هاش عمق نداده و خواسته که ما اونا رو به چشم عروسک و کارتون ببینیم؛ و باید بگم که مجبور هم هستیم. فلذا در طول فیلم، شاهد حداقل افت و خیز های شخصیتی از هر کدوم از این دو هستیم. بیشتر مثل اینه که یه مارپیچ درست کنی و دو تا موش رو داخلش بندازی؛ یک کیلو تخمه بیاری و منتظر بشینی که چطور ازش بیرون میان!

🎥 فرمی که نمیذاره چشم برگردونی:

تنها چیزی که ما رو پای گیرنده ها نگه میداره، اینه که ببینیم آیا مارتی میتونه اون کتابچه ی کوفتی (!) رو از چنگ جوونی های "بیف" در بیاره یا نه. در نتیجه تعلیق در دل ماجراجویی های کمدی و جالب مارتی و دکی حک شده. اما اونقدر بچه گانه هست (از نوع خوبش!) که آدم احساس میکنه دوباره شش سالش شده و داره با دوستاش قایم باشک بازی میکنه.

👎 جایی که فیلم کم آورده :

وقتی معنا در پسِ شلوغی ها و دزد و پلیس بازی های سکانس ها گم میشه، سطح فیلم رو پایین میاره و گریزی ازش نیست. در نتیجه نه تنها نقص محسوب میشه، بلکه حتی فیلم رو به جایی میرسونه که فقط بلیط هاش فروش رفته و تا چندی، در ذهن و شاید هم قلبِ مخاطب نفوذ کنه؛ اما نتونسته چیزی به ما و این دنیا اضافه کنه!

ثانیا احساس میکنم که شوخی های فیلم (الا در چند صحنه) خیلی جواب نداده و اونجور که خودش انتظار داشته، نتونسته از مخاطب خنده بگیره.

🗣 نظر خودمانی نقدک | ما رو چی فرض کردی؟!

رابرت زمکیس با فیلم هایی مثل فارست گامپ و راجر خرگوشه، تونسته خاطرات خوبی برای آدمایی مثل من بسازه اما باید اعتراف کرد که (حداقل در این فیلم) خیلی به دنبال خلق معنا نیستش؛ بلکه یه بچه اس که یاد گرفته چطور دوربین دستش بگیره!

در نتیجه 5 از 10؛ چون نتونست مغز ما رو به فکر وادار کنه، بلکه فقط 2 ساعت از وقتمون رو به اوقاتی "صرفا جذاب" تبدیل کرد....


یک مشت دلار | A Fistfull of Dollars

📣 کارگردان : سرجیو لئونه

🎭 بازیگران : کلینت ایستوود، جان ماریان ولونته، ماریان کخ

⏰ سال ساخت : 1964

🎨 ژانر : وسترن، اکشن

🍟 نمره IMDB :ـ 7.9

🍅 نمره ی راتن تومیتوز : 98%

💯 نمره نقدک : 6/10

👀 یه دید سَرسَرکی:

یه هفت تیر کش بی نام و نشون، راهش رو به یه شهر جهنمی پیدا میکنه. این شهر که از آدم‌کشیِ خونخواران قدرت طلب، به مرز انفجار رسیده؛ فقط منتظره تا یکی از دو گروه "برادران روخو" یا کلانتر سابق، شهر رو تصاحب کنن. حالا هفت تیر کش ما، یا باید سراغ اون سه برادر بره یا طرفدار کلانتر بشه و یا اینکه.....

💡 ایده ای که زیر قصه پنهون شده:

باید بگم که ایده ی این قصه، از فیلم یوجیمبوی کوروساوا | Yojimbo اقتباس شده که سه سال قبل از این ساخته شده بود.

زیباترین نکته ی محتوا، کلیشه ی "ظلم پایدار نمی‌مونه" نیست؛ بلکه میخواد بگه : «آی انسانها، شما قدرت انتخاب دارید. کار درست رو انجام بدید، حتی اگر در موقعیتی قرار گرفتید که ظاهرا هیچ چاره ای جز کار اشتباه نبود!»

اینطور نیست که داستان، عرصه را برای کابوی قهرمان تنگ کند؛ یعنی اصلا او اجازه نمی‌دهد. بلکه خودش ابتکار عمل را بدست گرفته و شرایط را آنطور که می‌خواهد می‌چیند. بعد از شلیک، دود از لوله ی ابتکار بلند می‌شود؛ کابوی با خونسردی آنرا فوت کرده و به آرامی درون جیب اش می گذارد!

👔 کارکترها زیر ذره بین :

کابوی، رامون روخو، دختری که رامون عاشق اش هست و صاحب میخانه. این قصه، داستان آدم هایی نیست که متحول شوند، گریه کنند و بخاطر اتفاقات پیش آمده، دچار تردید های احساسی - روانی شوند.

در شهر خون و گلوله، شما یا شـــکار هستید یا شکارچی. راه سومی وجود ندارد! نداشت تا اینکه کابوی وارد شد. اما کابوی وارد نمی‌شه که دلی رو همراه کنه، بلکه اومده تا چند گلوله حروم کنه و بره؛ نه سلامی و نه علیکی!

🎥 فرمی که نمیذاره چشم برگردونی:

با اینکه متن از روی کوروساوای بزرگ، کپی شده اما بخوبی روی اثر نشسته و کارگردان اونو مال خود کرده.

فیلمبرداری در سطح خوبی به سر می بره و همونطور که می دونید، قوت فیلم های سرجیو لئونه در خلق جلوه های بصری ژانر وسترن هست، یعنی مخلوط کردنِ تم اسپاگتی!

وسترن اسپاگتی یعنی انتخاب لوکیشن مناسب از نوع صحرایی اش، چند کابوی بی ریخت، هفت تیر به مقدار لازم، حداقل یک سکانس دوئل حسابی، یک تدوین زنجبیلی برای رساندن تعلیق در دل آرامش، صدابرداری دقیق از محیط و در نهایت یک "انيو موریکونه" برای موسیقی متن.

البته از اونجایی که استاد موریکونه به رحمت خدا رفتن، دیگه نمی‌تونین وسترن اسپاگتی بسازین مگر اینکه کوانتین تارانتینو باشین!!

👎 جایی که فیلم کم آورده :

کارگردان اونقدری که صدای تیز هفت تیر ها و قیافه ی خیره شده به افق کلینت ایستوود رو توی گوش و چشم ما فرو کرده، خیلی به جریان دادن محتوا در دل فیلم توجهی نداشته. اتفاقات در ذهن مخاطب قُل نمی‌خوره تا قشنگ جا بیوفته، فقط ما رو به در دیوار میکوبه!

ثانیا اون صحنه ی شلیک به دو مامور مرده ی کنار قبر، خیلی روی مخم بود! فیلم در این سطح نباید یه همچین باگی داشته باشه. خب رامون و نوچه هاش اصلا شک نمی‌کنن که با این همه تیر اندازی، چرا از جاشون بلند نمیشن یا حداقل پناه نمی گیرن؟! در نتیجه مخاطب با این صحنه ارتباط نمی‌گیره چرا که منطق از زیر دست نویسنده در رفته!

🗣 نظر خودمانی نقدک | هفت تیر کابوی یا شمشیر سامورایی؟!

در یک مقایسه ی ساده میان یوجیمبو و یک مشت دلار می‌توان فهمید که اثر کوروساوای اخلاق مدار، براحتی سَرتر از فیلم لئونه است. اما با این حال، یک مشت دلار، فیلمی جذاب و شناسنامه دار است که مخاطبین عام و خاص را بخاطر قهرمان بازی های ایستوود و داستان جالبش، از دیدن خود راضی نگه می‌دارد و همین موجب شده است که پس از گذشت 60 سال، همچنان تجربه ای خوب محسوب بشود.

پس 6 از 10، چون هفت تیرِ لئونه، قلبم را نشانه گرفته بود؛ اما خطا رفت.....


حرف های خودمونی | Pillow Talk

📣 کارگردان : مایکل گوردون

🎭 بازیگران : دوریس دی، راک هادسون، تونی رندال

⏰ سال ساخت : 1959

🎨 ژانر : کمدی، رمانتیک

🍟 نمره IMDB :ـ 7.0

🍅 نمره ی راتن تومیتوز : 94%

💯 نمره نقدک : 6/10

👀 یه دید سَرسَرکی:

یه موزیسینِ زن باز هر روز خدا، خط تلفن مشترک خودش و یه خانم متشخص بنام جنت رو مشغول نگه میداره تا مخ دخترای مختلفی رو بزنه! یه روز میفهمه که رفیقش، عاشق جنت هه و میمیره تا باهاش ازدواج کنه ولی دختره بهش محل نمیذاره! موزیسین هوسران ما، تصمیم می‌گیره تا دل دختر رو بقاپه؛ بدون اینکه جنت بفهمه اون کیه....!

💡 ایده ای که زیر قصه پنهون شده:

کارگردان ما رو یه دور از تمام سکانس های خنده دار، عاشقانه و جذاب رنگی میگذرونه و باز آخر بر میگرده سر خونه ی اول؛ یعنی بحث تعهد و ازدواج.

کاملا اخلاق مدارانه میگه که از این دختر به دیگری پل زدن فایده نداره و با ازدواجه که زندگی معنا پیدا میکنه و از اون طرف تنها بودن و سینگلی برای خانوما سمه! حتی اگه مستقل هستند و دستشون به جیب خودشونه. چون که پول همه چیز نیست. همینقدر ساده و جمع و جور!

اما پیچش فیلمنامه جایی خودش رو نشون میده که رکس اول سعی میکنه مخ جنت که در برابر این چیزا مقاومت نشون میداد رو بزنه تا بهش بفهمونه که هیچ دختری نمیتونه در برابر جذبه ی مردانه اش مقاومت کنه؛ اما خودش در دام عشق میوفته. از اون طرف دختر فکر میکنه که با دو نفر آدم مختلف در ارتباطه و وقتی متوجه میشه که رکس همون مرد بی سر و پای مزاحم پشت تلفنه، احساسات اش لطمه میخوره.

👔 کارکترها زیر ذره بین:

شخصیت پردازی اما نه خیلی ساده اس و نه پیچیدگی اش آدم رو به فکر وادار میکنه. بلکه متناسب با ژانر کمدی رمانتیک چیده شده؛ روون و قابل فهم.

جنت دختریه که در کارش موفقه و احساس نیازی نمیکنه. تا اینکه با یه تلنگر، متوجه میشه توی زندگی اش یه چیزی کمه! اینجا همون نقطه ی عطفی است که رکس زیرک خودشو نشون میده. او که با نیت "یک شب دیگه، یک دختر خوشگل دیگه" وارد عمل میشه، به سرعت دل به جنت میده.

نویسنده سعی نکرده بگه که چرا جنت ارزشش رو داره یا اینکه اصلا چه مزیتی در ازدواج هست، فقط تمرکز رو می‌بره سمت کمدی های فانتزی گونه! پس تحول شخصیت رکس نه منطقی، بلکه بیشتر سانتیمانتال هست.

🎥 فرمی که نمیذاره چشم برگردونی:

جلوه های رنگی صحنه، طراحی لباس و قاب های دو بخشی (یا گاهی اوقات سه بخشی) دوربین؛ جزو قوی ترین نکات فرمیک فیلم محسوب میشه که واقعا فضای با طرواتی خلق کردن. اگر یه سَری به سکانس رستوران بزنین متوجه میشین چی میگم!

مجموعا اکت بازیگران روی فیلم نشسته، مخصوصا دوریس دی در نقش جنت. او که با "مردی که زیاد می‌دانستِ" هیچکاک به شهرت رسید؛ در این فیلم هم ثابت کرد که انتخاب استاد بزرگ تعلیق بی مورد نبوده. جنت کسی است که از یک زن متشخص و جدی به یک عاشق پیشه تبدیل می شود و جوری با خودش صحبت می‌کند که انگار دوباره به 14 سالگی اش برگشته. در همه ی این افت و خیز های شخصیتی، اکت دوریس دی از نفس نمی افته و در اکثر سکانس ها، قاب را مال خود می‌کنه.

👎 جایی که فیلم کم آورده :

بیشتر ایرادی که از این فیلم در ذهن دارم در بخش اجراست! قصه، یک تم کلاسیک متمایل به مدرن است و عنوان "ضعیف" را اصلا به خود نمی چسباند. اما در مقابل، کمدی های لوس، برخی بازی های اُور اکت و پایان بندی سمی (!) باعث می شوند که نتواند یک شاهکار یا حداقل فیلم قوی محسوب شود.

من کمتر شوخی ای رو به یاد دارم که نویسنده با زیاده روی هایش، خرابش نکرده باشد. به عبارت دیگه با اینکه ژانر کمدی است، فیلم دچار قحطی شوخی خوب است! به عنوان مثال شوخی دکتر زنان - زایمان و رکس، بدک نبود. اما دیگه چه اصراری بود که یک سکانس به آخر فیلم اضافه کنید و فاز رمانتیک پایان رو از بین ببرید؟!

در اکثر اوقات اکت راک هادسون با اینکه نقش دو نفر را ایفا می‌کنه، مثل نوار قلب مرده ها، یکنواخته. مثلا بین رکسی که فقط میخواست مخ جنت رو بزنه و رکسی که عاشقش هست، هیچ تغییری ایجاد نمیشه و دقیقا هر دو رو یک‌جور بازی میکنه!

و همینطور پایان بندی فیلم بسیار غیر قابل باور است و همین موجب ناامیدی مخاطب می شود. بخاطر لو نرفتن داستان مجبورم به همین مقدار بسنده کنم!

🗣 نظر خودمانی نقدک | وقتی از بالش فراتر نرویم!

در نهایت این فیلم همانند اسمش، یک بالش به شما تعارف می‌کند که رویش دراز بکشید! اما اگر به خودمان بود شاید یک رویای شیرین دیده بودیم بجای اینکه یک چرت کوتاه بزنیم و پس از بیدار شدن، خبری از "بیداری" نباشه!

پس 6 از 10، بخاطر اینکه شیرین تر از آن بود که کابوس باشد؛ اما ضعیف تر از آن بود که رویا شود....


شیطان صفتان | Les Diabloques

📣 کارگردان : هانری ژرژ کلوزو

🎭 بازیگران : ورا کلوزو، سیمون سینوره، پائول موریس

⏰ سال ساخت : 1955

🎨 ژانر : جنایی، ترسناک

🍟 نمره IMDB :ـ 8.1

🍅 نمره ی راتن تومیتوز : 95%

💯 نمره نقدک : 9/10

👀 یه دید سَرسَرکی :

کریستینا یک زن مظلوم و رنجدیده است که با شوهر ظالم اش زندگی می‌کند. تنها پناه و همدم او، دوست دختر شوهرش یعنی نیکول است. نیکول هم که دل خوشی از مرد ندارد، پیشنهاد قتل مرد را به کریستینا می‌دهد و او هم از روی ناچاری می پذیرد. آنها نقشه می کشند که او را از شهر خارج کنند و در خانه ی نیکول، کار را یکسره کنند.....

💡 ایده ای که زیر قصه پنهون شده:

داستان درباره ی مردان و زنان شیطان صفتی است که دست به هر کاری می‌زنند تا "اهداف نه لزوما پلید" خود را دنبال کنند. وقتی که جنایت صورت گرفت و فکر کردند که همه چیز تمام شده است؛ خود جهان با ایشان تسویه حساب می‌کند! و بدانید که این امر، اجتناب ناپذیر است....

نویسنده روی مسئله ی عذاب وجــــدان تمرکز کرده است و عنصر اضطراب و ترس، آچار فرانسه ای است تا پیچ فیلمنامه محکم‌تر شود.

داستان های بسیاری از فیلم‌های جنایی و با موضوع قتل را دیده ام که ساده تمام می شوند و خلاقیت زیادی مصرف نشده است؛ اما در شیطان صفتان، پایان بندی فوق العاده است! غیر قابل پیش بینی، چند لایه، بصورت برداشت آزاد و کاملا در خدمت جهان بینی کارگردان. باید توجه داشته باشید که تا دقایق پایانی، هیچ چیز نمی‌دانیم؛ اما پس از آن، دوست داریم از تعجب فریاد بزنیم!

👔 کارکترها زیر ذره بین:

بر خلاف اکثر فیلم‌های دیگری که بررسی کردیم، اینجا شخصیت پردازی به خوبی انجام شده است. باور بفرمایید که لنگه کفشی در بیابان غنیمت است!

کریستینا معلم ابتدایی است و به همراه شوهرش مدرسه ای را اداره می‌کنند. زنی مهربان اما منفعل، که از دست شوهر خود آسی شده است. ثروتمند است و همسرش پول‌های او را آنطور که دوست دارد خرج می‌کند و هر بار که کریستینا بخواهد ساز مخالفت بزند یا با تهدید و زور و یا با محبت های مصنوعی، او را منصرف می کند. او که یک کاتولیک دو آتیشه است، نمی تواند طلاق بگیرد؛ چون آنرا گناه می‌داند. پس چاره چیست؟ مجبور است بسوزد و بسازد!

شاید بپرسید کسی که طلاق نمی گیرد چون می گوید گناه دارد، چطور ممکن است که به قتل یک نفر راضی شود؟! زیبایی فیلمنامه همین‌جاست.

نیکول با سوء استفاده از درماندگی کریستینا و بیدار کردن نیمه ی شیطان صفتِ وجودش، او را اغــــوا می‌کند تا دست به چنین کار پلیدی بزند. اما این اطمینان را به او می دهد که همه ی کار ها را خودش انجام می‌دهد. او فقط باید به بهانه ی طلاق، جناب شوهر را به خانه ی نیکول احضار کند.

🎥 فرمی که نمیذاره چشم برگردونی:

کارگردانی کلوزو در این فیلم، تلفیقی از سبک هیچکاک و فریتز لانگ است. تعلیق اش را از هیچکاک گرفته و طرز فکر و ترکیب عذاب وجدان های روان‌شناختی با ترس اش شبیه به فیلم های لانگ است.

در یک جمله "اگر فیلم های روانیِ هیچکاک و خیابان اسکارلتِ لانگ را درون یک مخلوط کن فرانسوی بیاندازیم؛ نتیجه اش چیزی می شود به نام شیطان صفتان!"

جدای از تعلیق فوق العاده اش که با جلوتر رفتن دقیقه ها که نه، بلکه ثانیه های فیلم، قلبتان را به تپیدن وادار می‌کند تا جایی که به مرز سکته (!) می رسید و همینطور جدای از سوال های فلسفی مثل" آیا روح وجود دارد"؛ فیلمبرداری اش نمونه است! نورپردازی و استفاده از سایه ها چنان استادانه روی فیلم سوار شده اند، انگار که با آدم حرف می زنند. در واقع همین نور و سایه به تنهایی از ژانر جنایی به ترسناک - روانشناختی پل می‌زنند؛ و این دوربین کلوزو است که بهتر از هر کسی این را می داند.

👎 جایی که فیلم کم آورده :

تنها بخشی از فیلم را که دوست نمی داشتم، این بود که چون تمرکز روی تعلیق و ترس رفته بود، رگه های فلسفی (که خوراک کلوزو است) در فیلم زنده نبود! بیشتر جنبه ی تزئینی داشت. انگار که بخواهی یک فیلم جنایی - ترسناک بسازی، سپس یک بیت شعر فلسفی به انتهایش اضافه کنی! فیلم می‌توانست بیشتر به مفاهیم انسانی و "آن جهانی" پرداخته تا از سطح تعلیق پا را فراتر بگذارد و به یک مانیفست اخلاقی تبدیل شود.

شاید بگویید که دارم سخت گیری میکنم؛ اما واقعا اگر با کلوزو آشنا باشید یا حداقل "مزد ترس" اش را دیده باشید، می فهمید که چه می‌گویم.

🗣 نظر خودمانی نقدک | شیطان صفت نباشید!

شیطان صفتان، سیاه و سفید است اما حرفهایی دارد که از رنگین کمان های امروزی با همه‌ی جلوه های بصری شان، زیباتر است. فیلم بیشتر از آنکه خواسته باشد چشم را نوازش دهد، روح را می پالاید!

پس 9 از 10، چون تنها یک قدم با شاهکار شدن فاصله داشت....


سگ های پوشالی | Straw Dogs

📣 کارگردان : سم پکینپا

🎭 بازیگران : داستین هافمن، سوزان جرج، دل هنی

سال ساخت : 1971

🎨 ژانر : درام، جنایی

🍟 نمره IMDB :ـ 7.4

🍅 نمره ی راتن تومیتوز : 82%

💯 نمره نقدک : 5/10

👀 یه دید سَرسَرکی:

یه ریاضی دان آمریکایی بنام دیوید، به زادگاه زنش ایمی، در یکی از ده کوره های انگلستان بر می‌گردند تا روی تئوری هایش کار کند. اما نگاه ساکنین روستا به او از سر نفرت و حسادت، و به زنش از روی شهوتِ پنهان شده است. از همه بدتر اینجاست که هر چه جلوتر می رویم این احساسات، جنبه ی عملی تر به خود می گیرند!

💡 ایده ای که زیر قصه پنهون شده:

داستان می‌خواهد بگوید که از نگاه ها با چشم دریده گرفته تا خود تجاوز جنسی، اینطور نیست که جاده ی یک طرفه باشد؛ بلکه در ابتدا این خود زن است که میل به دیده شدن خود را به انحاء مختلف بروز می دهد و خب در هر کجا هم مردان مریض دل وجود دارند که از این موقعیت ها سوء استفاده کنند.

به نظر من نگاه پکینپا به مرد و مردانگی، بسیار اغراق آلود است. همینطور که بُعد شهوانی او را حیوانی و حتی مقداری کنترل ناپذیر می‌داند، بُعد غضبیه ی او نیز نتیجه ی تجمع بیش از حدِ خشم های فرو خورده ی سالیان قبل و سپس آزادسازی آن است.

البته باید توجه داشت که پکینپا با جسارت تمام، خشم را به دو دسته ی خوب و بد تقسیم می‌کند و می‌گوید گاهی وقتها "تیتیش مامانی" بودن کمکی به شما نمی کند! باید بروید و یک شیشه ی آبجو، در دهانش خورد کنید!

پس این است محتوای سگ های پوشالی؛ ابتدا به شهوت و اروتیسم اشاره دارد و سپس با خشونت و مفاهیم اخلاقی، کلنجار می‌رود.

👔 کارکترها زیر ذره بین:

دیوید یک شخصیت علمی است و خیلی از خشونت چیزی نمی‌داند؛ در نتیجه سعی می کند که مشکلات خارج از خانه را دوستانه و از سر رفاقت، حل کند.

اما با گذشت زمان می بیند که اوضاع بگونه ای شده که دیگر از این حرفها گذشته است و نمی‌توان با ادب و احترام، قضیه را فیصله داد؛ بلکه باید یک کاری کرد. در نتیجه در این مسیر، سعی می کند تا خشم سالها فرو خورده ی خود را آزاد کند.

در وضعیتی که دیوید مجبور است در زمین غضب بجنگد، ایمی هم مشکلات خود را دارد. اینطور نیست که نامزد قبلی اش را دوست بدارد؛ اما از آن طرف هم راضی نمی شود که با پوشش بیشتر، کمی رعایت کند تا نگاه های شهوت آلود به سمتش لیز نخورد. در نتیجه شهوت، قرار است که غضب خفته ی دیوید را بیدار کند.

🎥 فرمی که نمیذاره چشم برگردونی:

سام پکینپا در این فیلم، سریع کات می‌زند و نماهای بسته و از نزدیک را نشانه می رود؛ اینها همگی به نشان دادن خشونت با آن فلسفه ی خودش کمک می‌کند. اما اوج هنرش را گذاشته است برای سکانس محاصره ی خانه.

نکته ی دیگری که مهم است این است که در فیلم هایی که از کلوز شات یا نمای بسته بصورت حداکثری استفاده می شود، معمولا اکت محور هستند و بازیگر باید نهایت تلاش خود را بکند؛ اما در این فیلم با وجود کلوز شات ها، اکت خیلی محوریت ندارد. چون سام نخواسته حس ها را با فیسِ داستین هافمن منتقل کند. فضاسازی اش آنقدر خوب است که دیگر نیازی ندارد! پس دیگر نقطه ی قوت فیلم، نه اکت هافمن؛ بلکه استفاده از سایه روشن ها، میزانسن و زاویه ی دوربین پکینپا است.

👎 جایی که فیلم کم آورده :

با تمامی این اوصاف، وقتی همه چیز را در کفه ی ترازو می‌گذارم، احساس میکنم که نتوانستم از عقیده ی اولم کوتاه بیایم : "نگاه عمو سام به مردان کمی اغراق شده و به زنان هم کاملا منفعلانه است. حتی شاید بتوان گفت که او زندگی شخصی اش یک آدم بشدت مرد سالار بوده است".

پکینپا کسی است که اول یک مشت توی صورت تان می‌زند و بعدا برایش فلسفه چینی می‌کند؛ آن هم چون مجبور است و الا مکان را بی هیچ گپ و گفتی ترک می‌کند.

اگر در پایان باز هم نتوانستید با انتقاد من به نگاه اغراق‌آمیز به مرد ارتباط برقرار کنید؛ آن را بخش را کلا نادیده بگیرید. چون احتمالا خودم نیز همچین حسی دارم...!

سام پکینپا در کنار داستین هافمن
سام پکینپا در کنار داستین هافمن

🗣 نظر خودمانی نقدک | سگ هایی که گاز می‌گیرند

در این دنیا سگ هایی وجود دارند که بدون اینکه درون چشم هایشان نگاه کنیم، پارس می کنند و پاچه ات را می گیرند؛ شاید عمو سام بهتر می‌داند که بایستی با آنها چکار کنیم....

راستی این اولین بار است که نظرم در مورد فیلم یک چیز است و در پایان نقد، نظر دیگری پیدا میکنم؛ در نتیجه فیلم را یک نمره ارتقا می دهم.

بنابراین 6 از 10؛ بخاطر اینکه تا مثل دیوید عینکم نشکند؛ نمی‌توانم به اسلحه ی عمو سام دست بزنم.....


نظر شما

در پایان امیدوارم از متن لذت برده باشید و حداقل یکی از این فیلم ها (درصورتی که ندیده باشید) به لیست تان اضافه شده باشد.

اگر نظری در مورد شیوه ی نگارش، نقد، نمره یا هر چیز دیگری داشتید؛ خوشحال می شوم که آنرا به اشتراک بگذارید!

✍️ابوالفضل ناصری