• فرزند ناخلف هنر• •هنرجوی تئاتر دانشگاه هنر تهران • «علاقهمند و محقق در زمینه موسیقی ژانر رپ فارسی»
• غرق شدن در سونامی انکار در خارج از جزیرهی حقیقت •
همسرنوشتی قهرمانان دروغین در فیلم سینمایی شاتر آیلند اثر مارتین اسکورسیزی و کانسپت آلبوم سیل اثر فرشاد

۱. گناهِ آغازگر و فروپاشی هستی
جزیره شاتر (Shutter Island) و آلبوم سیل (Seyl) دو اثر هنری هستند که به شکل ماهرانهای به مفهوم گناه سرکوبشده و تأثیر ویرانگر آن بر هویت میپردازند. هر دو شخصیت اصلی، اندرو لادیس (تدی دنیلز) و بهمن سراسری (ب.س)، نقطه آغاز فروپاشی خود را در یک فاجعه خانوادگی تجربه میکنند که به مرگ همسرشان ختم میشود.
فروپاشی اندرو لادیس: فروپاشی او از قتل همسرش (دولورس) پس از اینکه او فرزندانشان را غرق کرد، نشأت میگیرد. این عمل او را در وضعیتی غیرقابل تحمل قرار میدهد: او همسرش را کشت و در نجات فرزندانش شکست خورد. گناه او از تروما، قتل و عدم کفایت نشئت میگیرد.
فروپاشی بهمن سراسری: فروپاشی او ناشی از مسئولیت مرگ همسرش در سیل خودساخته است. او خالق سیستمی بود که قرار بود شهر را نجات دهد، اما در نهایت، به عامل فنای زندگی شخصیاش تبدیل شد. گناه او از غرور، بیتوجهی به زندگی خصوصی و شکست سیستماتیک ریشه میگیرد.
نقطه اشتراک کلیدی: در هر دو حالت، واقعیت نهایی غیرقابل زیست است. فروپاشی روانی به دلیل وزن گناه به قدری عظیم است که ذهن راهی جز از هم گسستن خود (Dissociation) و خلق یک هویت یا واقعیت جایگزین برای بقا پیدا نمیکند.
۲. تحلیل قطعات "شهر" و "عشق خیس" - ترومای گمشده
قطعات "شهر" و "عشق خیس" دقیقاً وضعیت روانی بهمن را در حالت انکار و گمگشتگی، به شدت شبیه به تدی دنیلز، نشان میدهند.
ترومای مرگ همسر (قطعه "شهر")
بخش پایانی "شهر" لحظه فاجعه را روایت میکند:
"...یه لحظه سرم میاد بالا، نگام گره میخوره به زنی که... جهت حرکتم موازیه باهاش. دست هم رو میگیریم، جدا میکندمون فشار. نفهمیدم میخواست نجاتم بده! یا میخواست پیدا کنه نجات!"
تحلیل فروپاشی: بهمن در حال غرق شدن (نقطه اوج فاجعه) زن را میبیند. او در لحظه مرگ، از درک کامل ماهیت رابطه یا اتفاق ناتوان است. این ابهام ("نجاتم بده! یا پیدا کنه نجات!") نشاندهنده گیجی شدید و تجزیه روانی ناشی از تروما است. او نمیتواند بپذیرد که این زن، همسرش و قربانی سیستم اوست.
شباهت به تدی: این ناتوانی در درکِ دقیقِ رابطه با قربانی، کاملاً شبیه به تدی است که همسرش (دولورس) را در توهماتش به شکلهای مختلف میبیند، اما از پذیرش واقعیت قتل او عاجز است.
غم ناتمام در حالت فراموشی (قطعه "عشق خیس")
"عشق خیس" غمنامهای است که بهمن در حالت فراموشی کامل هویت همسرش مینویسد:
"...میگردم پیِ دستی که تو فشارِ سیل ول شد و ناپدید و گم... یه کهکشان نبود جا گذاشت..." "...تو بیداری نبینمت رویا میشی تو خواب... نبینمت تو خواب کُلِ بیداریم گُنگه..."
تحلیل غم ناتمام: بهمن زنی را که از دست داده به یاد نمیآورد و نمیداند همسرش بوده، اما نیروی عشق و وابستگی او به طور غریزی باقی مانده است. او غمگین است، اما دلیل غم را نمیداند. این رنج در "عشق خیس" او را از پوچی "شهر" نجات میدهد: "اگه عشق تو تو دلم نمیبود، نمیشد تو تپش این قلبِ موفق"
پیوند روانشناختی با شاتر: این عشقِ گمشده و غمِ بیدلیل، دقیقا همان تروما و میل ناخودآگاه تدی به همسرش (دولورس) است. تدی هم در توهماتش از آتشسوزی (نماد خشم همسرش) و آب (نماد مرگ فرزندانش) رنج میبرد و هرچند واقعیت را انکار میکند، اما درد و عشق به دولورس، او را برای ادامه جستجو تحریک میکند. او همواره به خاطر عشقی که نسبت به همسرش داشته در صدد انتقام عامل مرگ همسرش به جزیره آمده و به آن سرنوشت دچار میشود.

۳. مکانیسم دفاعی - انکار و جایگزینی هویت
هر دو شخصیت برای بقا، یک سیستم انکار پیچیده را در ذهن خود ایجاد میکنند.
مکانیسم دفاعی
اندرو لادیس (جزیره شاتر)
بهمن سراسری (آلبوم سیل)
ابزار انکار
اختلال تجزیهای (Dissociative Fugue).
فراموشی القایی توسط داروی فراموشی (خودساخته).
هویت
جایگزین تدی دنیلز (قهرمان): مارشالی که به دنبال قاتل (اندرو لادیس) میگردد.
بهمن سراسری (قربانی): مردی که به دنبال انتقام از "ب.س" (خالق سیستم) است.
هدف روانی
فرار از گناه قتل و تبدیل شدن به قهرمان به جای قاتل.
فرار از مسئولیت شکست و تبدیل شدن به قربانی به جای خالق فاجعه.
نقطه اشتراک: هر دو شخصیت با تغییر جهت خشم زنده میمانند. تدی، خشم از خود را به اندرو لادیس بیرونی و توطئهگران بیمارستان هدایت میکند. بهمن، خشم از شکست خود را به ب.س (هویت قبلیاش) و سیستمِ معیوب هدایت میکند.

۴. اختلالات روانی - از تجزیه تا وسواس خودتخریبی
هر دو شخصیت اندرو لادیس و بهمن سراسری، اگرچه از دو جهان متفاوت، از اختلالات روانی پیچیدهای رنج میبرند که تمام زندگی آنها را تحت الشعاع قرار داده است. فروپاشی روانی ناشی از گناه، در هر یک از آنها به شکلی متفاوت اما با هدف نهایی یکسان (فرار از واقعیت) تجلی مییابد.
۱. اختلالات در اندرو لادیس (تدی دنیلز)
اختلال اصلی اندرو، ترکیبی از اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) و اختلال تجزیهای (Dissociative Disorder) است.
PTSD (اختلال استرس پس از سانحه): ریشههای تروما در اندرو دوگانه است: جنگ جهانی دوم (آزادسازی اردوگاه داخائو) و فاجعه خانوادگی (قتل همسر و فرزندان). خاطرات جنگی او (دیدن اعدامها و اجساد) با فاجعه خانوادگی ترکیب میشود و باعث میشود او نتواند مرز بین واقعیت و توهم را تشخیص دهد. فلشبکهای مداوم، کابوسها و حساسیت شدید به آب، همگی علائم کلاسیک PTSD هستند.
تجزیه (Dissociation): این مکانیسم اصلی دفاعی اوست. ذهن اندرو برای مقابله با حقیقتی که برایش غیرقابل تحمل است (او قاتل است)، خود را به دو بخش تقسیم میکند: اندرو لادیس (قاتل و بیمار روانی) و تدی دنیلز (مارشال قهرمان). این هویت ساختگی، یک "فردیت محافظ" است که به او اجازه میدهد تا بدون تجربه گناه، به زندگی "ماموریتی" ادامه دهد. او در واقع از خودِ واقعیاش جدا شده و کاملاً در نقش جدید فرو رفته است.
۲. اختلالات در بهمن سراسری
اختلالات بهمن، اگرچه ممکن است القایی و خودساخته باشند، اما عمق وسواس فکری-عملی (OCD) و خودتخریبی را نشان میدهند.
وسواس خودتخریبی (Self-Destructive Obsession): بهمن برای فرار از گناه مسئولیت، پاک کردن حافظه را به یک آیین وسواسی تبدیل کرده است. چرخه "بازسازی" نه تنها یک روش کنترل بیرونی بر دیگران است، بلکه یک نیاز درونی و اجباری برای فرار از گذشته است. او باید مرتباً گذشته را پاک کند تا بتواند دوباره شروع کند، اما این شروع همیشه به همان نقطه دردناک ختم میشود. این تکرار، یک نوع مازوخیسم روانی است که در آن، درد فیزیکی و روانی ناشی از فراموشی، بر درد گناه اولویت پیدا میکند.
اختلال حافظه القایی (Induced Amnesia): او آگاهانه بدن و ذهن خود را تحت تأثیر دارو قرار میدهد تا حقیقت را از خود دور کند. این عمل، نشاندهنده میل مطلق به کنترل است؛ حتی اگر این کنترل تنها بر توانایی خودش در به یاد آوردن حقیقت باشد حتی اگر این به اصطلاح استعمار جبرگرایانه برای خود و زندگی خودش مورد تأثیر واقع شود. این رفتار، فراتر از یک مکانیسم دفاعی ساده است و به یک شکل افراطی از انکار هستی تبدیل شده است.
نقطه اشتراک - ناپایداری هویت
وجه مشترک این دو کاراکتر در ناپایداری و شکنندگی هویت آنها نهفته است.
اندرو (جزیره شاتر): هویتش در اثر تروما تجزیه شده و در حال فرار از هویت واقعی است.
بهمن (سیل): هویتش را عامدانه و سیستماتیک پاک میکند و در حال فرار از مسئولیت گذشته است.
در هر دو مورد، هویت شخصیتها نه یک واقعیت ثابت، بلکه یک ساختار دفاعی متزلزل است که تنها برای جلوگیری از فروپاشی مطلق روان، شکل گرفته است.

۵. چرخه مجازات - زندان ذهنی خودساخته
در هر دو داستان، مکانیسم اصلی برای بقای روانشناختی، تکرار یک سناریوی دردناک است. این چرخه، تنها راهی است که شخصیتها میتوانند از مواجهه مستقیم با حقیقت گناه خود فرار کنند و در عین حال، به طور ناخودآگاه، خود را برای آن مجازات کنند. این خودتخریبی، ماهیتی کفارهجویانه (Atonement) دارد. حال این خودتخریبی که شکل آیینی و دادگاه گونه به خود گرفته باید همواره تکرار شود تا به وسعت عشقی که بین شخصیت ها و همسرانشان بوده جبران شود ، که البته این کار عملاً هیچگاه به نتیجه نمیرسد زیرا این مرز عشقی آنقدر وسیع است که شخصیت های هر دو روایت را به مرز نوعی جنون میرساند.
۱. چرخه در اندرو لادیس (جزیره شاتر): تکرارِ توهم
چرخه اندرو یک دور باطل از توهم و واقعیتسنجی است که توسط پزشکان طراحی شده، اما توسط نیاز درونی او هدایت میشود.
ساختار چرخه: اندرو (در نقش تدی) مأموریت خود را برای پیدا کردن یک بیمار فراری (راشل سولاندو) و قاتل همسرش (اندرو لادیس) آغاز میکند. او در طول این جستجو، نشانههایی از حقیقت را دریافت میکند که توسط پزشکان (دکتر کاولی و دکتر شیهان) به او داده شده است.
لحظه گناه: در لحظه اوج (در فانوس دریایی)، تدی حقیقت را میپذیرد و تبدیل به اندرو لادیس میشود. این لحظه، پذیرش گناه قتل و مسئولیت مرگ فرزندان است و نقطه اوج رنج روانی اوست.
انکار مجدد (بازگشت): چون رنج ناشی از پذیرش حقیقت (زندگی به عنوان یک هیولا) غیرقابل تحمل است، اندرو مجدداً از مکانیسم تجزیه استفاده کرده و به دنیای امن تدی دنیلز (مارشال قهرمان) بازمیگردد.
هدف روانی چرخه: این تکرار، یک تنبیه روانی بیپایان است. اندرو هر بار حقیقت را میبیند، رنج میکشد و سپس فراموش میکند. او به طور ناخودآگاه، خود را در یک بازی بیپایان نگه میدارد تا هرگز به آرامش نرسد، زیرا در سطح عمیق، اعتقاد دارد که لیاقت آرامش را ندارد. او در واقع یک آیین کفاره را هر بار از نو اجرا میکند.
۲. چرخه در بهمن سراسری (آلبوم سیل): تکرارِ فاجعه
چرخه بهمن یک سیستم خودساخته و مکانیکی است که فراتر از توهمات ذهنی است و مستقیماً بر بدن و محیط او اعمال میشود.
ساختار چرخه: بهمن، به عنوان قربانی، در هواپیمایی در حال پرواز از خواب بیدار میشود و متوجه میشود درگیر یک استبداد و شروع یک تراژدی و به دنبال آن فاجعه (سیل) شده ، استبدادی که" ب.س" نام دارد و برایش مثل یک معمای پیچیده و لاینحل تا مرحلهی مواجهه باقی میماند و سرانجام با وقوع سیل مصمم میشود برای انتقام از "ب.س" تلاش کند. او در طول مسیر با حقیقت تلخ و پوچی سیستم مواجه میشود.
لحظه گناه: لحظه فاجعه در "شهر"، یعنی غرق شدن در آب و دیدار با همسرش، یادآور گناه اصلی اوست (مسئولیت مرگ همسرش). این واقعه، نقطه اوج شکست و گناه است.
فراموشی مجدد (بازگشت): بهمن با تزریق دارو، حافظهاش را پاک میکند تا رنج ناشی از این فاجعه و مسئولیت اصلیاش (ب.س بودن) را از بین ببرد. او به مرحله صفر بازمیگردد.
هدف روانی چرخه: این تکرار، یک خودتخریبی وسواسی است. بهمن با هر بار پاک کردن حافظهاش، هم از عذاب وجدان فرار میکند و هم خود را به یک زندانی ابدی تبدیل میکند که در آن، رنج و تلاش بیهوده برای انتقام، جایگزین زندگی واقعی شده است. او با این کار، هر بار فرصت اصلاح گذشته را به خودش میدهد، اما به طور ناخودآگاه، آن را به فاجعه میکشاند تا مجازات ادامه یابد. چرخه بعد چرخه بعد چرخه.
نقاط اشتراک - ساختن زندان
عنصر
جزیره شاتر (اندرو لادیس)
آلبوم سیل (بهمن سراسری)
زندان
جزیره شاتر / بیمارستان اشکلیف (یک زندان فیزیکی و روانی)
سیستم کنترل ب.س (یک زندان شهری تکنولوژیکی و هستیشناختی)
کلید زندان
فراموشی گناه (با تجزیه روانی)
پاک کردن حافظه (با دارو)
حکم قضایی
مجازات روانی بیپایان (یا لوبوتومی در پایان)
مجازات جسمی و روانی دورهای (غرق شدن و شروع مجدد)
در هر دو اثر، قهرمان در واقع زندانی است که خودش در حال اداره زندان است. اندرو لادیس به عنوان تدی دنیلز، با جستجوی خود به دوام زندان ذهنیاش کمک میکند. بهمن سراسری نیز با تزریق دارو و بازگشت به چرخه، به دوام سیستم شکنجه خود کمک میکند.

۶. نقش "همراه" - از چاک (درمانگر) تا فردیت مطلق بهمن
در یک داستان معمایی-روانشناختی، شخصیتهای فرعی که نقش همراه یا رقیب را ایفا میکنند، اغلب به عنوان آینهای برای نمایش حقیقت یا تقویت توهم شخصیت اصلی عمل میکنند. مقایسه نقش "چاک" در جزیره شاتر با تنهایی اجباری بهمن در سیل، تفاوت در رویکرد آنها به مفهوم درمان و بازیابی هویت را آشکار میسازد.
۱. چاک آئول (دکتر شیهان): همراه درمانی و حافظ حقیقت
چاک آئول (مارک روفالو) در جزیره شاتر، در واقع دکتر لستر شیهان است؛ روانپزشک اصلی اندرو لادیس و همکار دکتر کاولی. نقش او نقشی حیاتی و دوگانه است:
نقش بیرونی: تقویت توهم: چاک در تمام طول سفر، نقش "همکار فدرال" تدی را ایفا میکند. او تمام داستانهای ساختگی تدی درباره توطئههای جزیره را باور کرده و از او حمایت میکند. هدف از این همکاری، اجرای درمان رُلپِلِی است. آنها با قرار دادن اندرو در دنیای فانتزیاش، امیدوارند که تروماهای او به سطح بیایند و او در نهایت خود با حقیقت روبرو شود.
نقش درونی: حافظ و راهنما: دکتر شیهان، تنها رابطهای است که اندرو/تدی دارد و میتواند به او اعتماد کند. شیهان به عنوان یک روانپزشک، به آرامی نشانههایی را در مسیر تدی قرار میدهد (مثل رفتار عجیب نگهبانان یا بازجوییهای هدایتشده) تا ناخودآگاه تدی را برای پذیرش حقیقت آماده کند. او نقش "راهنمای روانی" را دارد؛ کسی که میداند تدی دروغ میگوید، اما به او اجازه میدهد دروغش را زندگی کند تا زمانی که خودش تصمیم بگیرد آن را کنار بگذارد.
تأثیر بر گناه: حضور چاک/شیهان به اندرو یک فرصت نهایی برای رستگاری میدهد. اندرو میداند که اگر این درمان شکست بخورد، پزشکان مجبور به لوبوتومی او میشوند. چاک نمادی از شانس دوباره و توجه دلسوزانه پزشکی است که در تلاش است تا بیمارش را از نابودی کامل ذهنی نجات دهد.
۲. بهمن سراسری: تنهایی مطلق و خلاء انسانی
در مقابل، بهمن در آلبوم سیل، در تنهایی مطلق در چرخه بازسازی خود گرفتار است و هیچ همراه انسانی واقعی ندارد که او را درک کند یا برای درمانش تلاش کند. و این میتواند حامل یک پیام نیز باشد،و آن این است که"انسان همواره موجودی تنهاست" حال اینکه هم میتواند بهترین دوست خودش باشد و در عین حال پتانسیل این را دارد که بدترین دشمن خودش نیز باشد. همانگونه که بوده و هست.
خلاء روابط انسانی: در دنیای سیل، انسانها به "مانکنهای زنده" و "جنس نو ولی از دم کهنه" (در قطعه "شهر") تبدیل شدهاند که تنها برچسب خورده و فروشی هستند. بهمن در طول سفر خود، با هیچ فردی که دارای شخصیت مستقل باشد و به او کمک کند، برخورد نمیکند (به جز مواجهه مبهم با زن در سیل). حتی خود بهمن نیز بعد از سقوطش به جنگل به واسطهی اعضای اوراقی بدن که در اطراف بیمارستان وجود دارد بازسازی میشود و این یعنی وحدت وجود که به بیان دیگر"همهی انسانها در حقیقت دارای یک ماهیت هستند و در کالبدهای متفاوت ایجاد و پراکنده شده اند"
تنهایی در برابر حقیقت: بهمن در تلاش برای کشف حقیقت، تنها به مکانیسمهای تکنولوژیک (سیستم، بلندگو، نمایشگرها) و نشانههای محیطی (مانند تابلوی "ب.س") وابسته است. او هیچ تکیهگاه عاطفی یا درمانی ندارد که حقیقت را برایش شفاف کند یا بار گناه را از دوشش بردارد.
خوددرمانی و خودآزاری: بهمن خود یک سیستمساز است و تنها توسط ابزارهای خودساختهاش درمان (یا شکنجه) میشود. نبود یک "چاک" در زندگی بهمن به این معناست که او تنها خالق، زندانبان و زندانی خودش است. هیچکس نمیتواند او را قضاوت کند یا ببخشد؛ و این تنهایی در قضاوت، او را به چرخهای عمیقتر از خودتخریبی سوق میدهد.
نقطه اشتراک - نقش آینهای
اگرچه یکی همراه دارد و دیگری نه، هر دو شخصیت فرعی (چاک/شیهان و سیستم/بلندگوها) به عنوان آینه حقیقت عمل میکنند:
آینه تدی: چاک/شیهان با دقت و دلسوزی، واقعیت را در مواقع بحرانی به تدی یادآوری میکنند و تلاش میکنند تا انعکاس درونی او (اندرو لادیس) را به او نشان دهند.
آینه بهمن: بلندگوها و سیستم، با جملات تکراری و مبهم، حس پوچی و بیمعنایی را به بهمن یادآوری میکنند که همان انعکاس بیرونی شکست سیستماتیک اوست. همانگونه که در قطعهی اضطراری نیز به آن اشاره میکند.
در نهایت، تدی در یک شبکه حمایتی (هرچند عجیب) برای درمان قرار دارد، در حالی که بهمن در یک خلأ انسانی مطلق رها شده و برای ادامه زندگی، باید به عشق خیس و ناتمام زنی که حتی نامش را به یاد نمیآورد تکیه کند.

۷. روانکاوی - انتخاب تراژیک رهایی
پایان جزیره شاتر و مواجهه بهمن با حقیقت در آلبوم سیل، هر دو نقطه اوجی هستند که شخصیت اصلی در آن، مجبور به اتخاذ یک تصمیم وجودی میشود: آیا بار گناه را تحمل کند و با حقیقت زندگی کند، یا راهی برای گریز بیابد که به قیمت نابودی یا از دست دادن هویت تمام شود؟
۱. تصمیم اندرو لادیس: رهایی در فنا (Lobotomy)
لحظه نهایی فیلم جزیره شاتر یکی از بزرگترین معماهای سینمایی است. اندرو لادیس برای لحظهای حقیقت را پذیرفته، اما در نهایت، در صحنه پلکان، دوباره نقش تدی دنیلز را بازی میکند.
دیالکتیک تراژیک: جملهی معروف: "کدوم بدتره؟ زندگی به عنوان یک هیولا، یا مرگ به عنوان یک مرد خوب؟"
(?Which would be worse? To live as a monster, or to die as a good man)
تحلیل روانکاوی: این جمله نه نشانهی عود بیماری، بلکه یک انتخاب آگاهانه (Conscious Choice) است. اندرو با گفتن این جمله، اثبات میکند که حقیقت را میداند (زیرا تنها کسی که حقیقت را میداند میتواند این تقابل را درک کند).
"زندگی به عنوان هیولا" (Live as a Monster): پذیرش گناه قتل همسر و مسئولیت مرگ فرزندان. این سطح از گناه، چنان بار سنگینی بر فراخود (Superego) او تحمیل میکند که ادامه زندگی را ناممکن میسازد.
"مرگ به عنوان مرد خوب" (Die as a Good Man): انتخاب لوبوتومی. او ترجیح میدهد که پزشکان ذهن او را پاک کنند (مرگ ذهنی/فنای هویت) تا بتواند در توهم "تدی دنیلز" (قهرمان جنگ و مارشال شجاع) زندگی را خاتمه دهد و از بار گناه رهایی یابد.
هدف نهایی: تصمیم اندرو یک خودکشی روانی (Psychological Suicide) است. او به جای آنکه با عذاب وجدان بیپایان زندگی کند، فنای ذهن خود را انتخاب میکند تا حداقل در توهم، "قهرمان" باقی بماند. این انتخاب، بالاترین سطح از مکانیسم دفاعی انکار است.
۲. تصمیم بهمن سراسری: مواجهه با حقیقت و سرنوشت
پایان آلبوم سیل (به ویژه در قطعه "مواجهه")، تفاوتهایی کلیدی با گریز اندرو دارد، اما همچنان با درد و رنج همراه است.
لحظه حقیقت: بهمن در نهایت با ویدیوی خود مواجه میشود و درک میکند که نه یک قربانی، بلکه بنیانگذار "ب.س" و مسئول اصلی فاجعه سیل است. این مواجهه، حقیقت را در یک آن به او تحمیل میکند.
تحلیل روانشناختی: بهمن برخلاف اندرو که فرصت فرار ذهنی داشت، در برابر حقیقت مستند و غیرقابل انکار قرار میگیرد. این امر، او را مجبور به پذیرش مطلق میکند. چرخه رنج او متوقف میشود، نه از طریق فراموشی، بلکه از طریق علم به گناه.
فنا درونی: پس از پذیرش حقیقت، بهمن درگیر یک فنای درونی میشود. هویت "ب.س" که یک کنترلگر مقتدر بود، اکنون هویت "قاتل" و "فرد شکستخورده" است. او از قهرمان به ضدقهرمان و سپس به فردی صرفاً مسئول تبدیل میشود.
عدم گریز: برای بهمن، مسیر بازگشت وجود ندارد. سیستمِ خودساختهاش هیچ گزینه "قهرمانسازی" برای او باقی نمیگذارد، بلکه او را به عنوان "آیینهدار" حقیقتِ شکستش در شهر و سیستم خودکامهاش نگه میدارد.
تفاوت در "کیفیت رهایی"
جنبه
اندرو لادیس (جزیره شاتر)
بهمن سراسری (آلبوم سیل)
نوع گریز
فنای ذهنی (از طریق لوبوتومی)
فنای وجودی (از طریق پذیرش گناه)
هدف پایان
آرامش دروغین (زندگی به عنوان تدی خوب)
توقف( البته نه بطور قطعی) چرخه درد (پایان دادن به انکار)
تصمیم نهایی
انتخاب عمدی انکار و دروغ (فرار از گناه)
اجبار به پذیرش حقیقت (اسارت در گناه)
در نهایت، هر دو شخصیت به نوعی "میمیرند"؛ اندرو در ذهن و بهمن در وجود. هر دو رهایی را بر زندگی با حقیقت گناه ترجیح میدهند، اما اندرو موفق به حفظ "تصویر قهرمان" میشود، در حالی که بهمن تنها تصویر عریان "مسئولیت" را میپذیرد.

8. نیروی محرکه عشق، انگیزه و چرخه پیگیری (The Tragic Drive)
در هر دو روایت، عشق به همسر از دست رفته، سوختی است که موتور توهم و چرخه جستجو را روشن نگه میدارد. این عشق، اگرچه اغلب مخدوش و آغشته به گناه است، تنها دلیلی است که شخصیتهای اصلی از فروپاشی کامل روانی نجات پیدا میکنند. انگیزه برای "کشف حقیقت" در واقع انگیزه برای "بازسازی عشق" یا "کفاره برای عشق از دست رفته" است.
۱. انگیزه اندرو لادیس: کفاره برای غفلت و قتل
در جزیره شاتر، انگیزه تدی برای پیگیری دو بخش دارد که هر دو ریشه در عشق و گناه او نسبت به دولورس دارند:
انگیزهٔ توهمی: انتقام از قاتل (اندرو لادیس)
در دنیای توهمی تدی، دولورس قربانی آتشسوزی (نماد خشم او) و کار اندرو لادیس (فردی بیرونی) است. پیگیری تدی برای یافتن لادیس، در واقع فرافکنی (Projection) خشم و گناهی است که باید متوجه خودش باشد.
او در این مأموریت، میتواند خود را به عنوان قهرمانی فداکار ببیند که به دنبال انتقام از قاتل همسرش است. این نقش، برای او هویت و معنایی ایجاد میکند که فقدانش در واقعیت (به دلیل عدم نجات همسر و فرزندانش) او را به مرز جنون کشانده است.
انگیزهٔ پنهان: تسکین تروما:
دیدارهای مکرر اندرو با دولورس در خواب و بیداری (توهمات) نشاندهنده میل عمیق او به حفظ رابطه و تلاش ناخودآگاه برای حل تروما است. دولورس اغلب او را برای غفلتش شماتت میکند.
هدف نهایی: عشق اندرو به دولورس، او را مجبور میکند که به جزیره برود تا نزدیک گناهش باقی بماند. جستجو برای راشل سولاندو (همنام دولورس) در واقع جستجوی خودِ دولورس و حقیقتِ مرگ اوست. این عشق، انگیزهٔ بقای اوست، حتی اگر این بقا در یک سناریوی ساختگی باشد.
۲. انگیزه بهمن سراسری: جستجوی گمشده در خلاء حافظه
در آلبوم سیل، انگیزه بهمن بسیار ظریفتر است، زیرا او از ابتدای چرخه حتی نام همسرش را به یاد نمیآورد. این انگیزه صرفاً یک نیروی عاطفی ناخودآگاه است:
انگیزهٔ آشکار: مبارزه با سیستم:
بهمن به طور اولیه توسط سیستم کنترلکنندهاش (که خودش خالق آن است) برای "مبارزه" و "انتقام" برنامهریزی شده است. این انگیزه، بیرونی و مکانیکی است.
انگیزهٔ عاطفی (قطعه "عشق خیس"): عشقِ خام:
همانطور که در "عشق خیس" دیدیم، نیروی محرکهٔ درونی بهمن، میل عمیق و غیرقابل توضیح به یافتن یک "دست گمشده" است: "میگردم پیِ دستی که تو فشارِ سیل ول شد و ناپدید و گم... یه کهکشان نبود جا گذاشت."
این جستجو برای "دست"، جستجوی همسر نیست، بلکه جستجوی تنها نیروی پیونددهندهٔ انسانی است که در دنیای بیهویت و مکانیکی سیل باقی مانده است. این عشق،تنها نیرویی است که جلوی پوچی کامل و بیمعنایی زندگی بهمن را میگیرد. عشقی واقعی در شهری که عشاق اشیاء بسیارند، نه عشاق افراد.
نقش عشق در بقا: بهمن در "عشق خیس" میگوید: "اگه عشق تو تو دلم نمیبود، نمیشد تو تپش این قلبِ موفق". این جمله بیانگر آن است که حتی در حالت فراموشی، عشق (به عنوان احساسی مبهم از فقدان)، به او توانایی بقا در چرخه درد را میدهد. این عشق، توجیهی برای ادامهٔ رنج است و ادامهی رنج، توجیهی است برای بازیابی عشق حقیقی.
تفاوت کلیدی - هدف گذاری گناه
نقطهٔ تقابل اینجاست:
اندرو: عشق و گناهش را هدفگذاری میکند؛ او دقیقاً میداند که دنبال قاتل همسرش (اندرو لادیس) میگردد، هرچند که هدفش اشتباه است. عشق او به نقشآفرینی فعال تبدیل میشود.
بهمن: عشق و گناهش هدفگذاری نشده و در خلاء است. او یک نیروی محرکهٔ کور و عاطفی دارد که او را به جلو میراند، بدون اینکه بداند هدفش همان شخصی است که در سیل رها کرده است. عشق او به سرگشتگی منفعل تبدیل میشود که تنها از طریق رنج ابراز میشود.
در هر دو مورد، عشق به همسرانشان نه تنها انگیزهٔ اصلی، بلکه بزرگترین سلاح ناخودآگاه علیه فروپاشی مطلق روانی است. این عشق به آنها یک مأموریت میدهد تا از حقیقت فرار کنند و در عوض، در یک دروغ پرشور، زندگی کنند.

9. نتیجهگیری نهایی - عشق، گناه و زندانِ حقیقت
تحلیل تطبیقی فیلم "جزیره شاتر" و آلبوم "سیل"، اثر فرشاد، به وضوح نشان میدهد که درام انسانی ناشی از گناهی عظیم، میتواند مکانیسمهای دفاعی خارقالعادهای برای بقا ایجاد کند. هر دو اثر، بیش از آنکه روایتهای معمایی باشند، مطالعات عمیقی بر پدیده انکار روانشناختی، خودتخریبی و نقش ویرانگرِ عشقِ از دست رفته هستند.
۱. هویت تعریفشده توسط گناه و عشق (The Dual Anchor)
هویت جدید اندرو لادیس (تدی دنیلز) و بهمن سراسری (قربانی/انتقامجو) بر دو پایه متضاد بنا شده است: گناه و عشق.
گناه: اندرو باید از مسئولیت قتل همسرش فرار کند؛ بهمن باید از مسئولیت خلق فاجعه فرار کند. این گناه، محرک آنها برای ساخت یک حقیقت جایگزین است.
عشق به عنوان سوخت: نیروی محرکه برای ادامهی این بازی خطرناک، عشق تراژیک به همسران از دست رفته است.
برای اندرو، این عشق به کفارهجویی پرشور تبدیل میشود: پیگیری قاتل (که خودش است) برای انتقام از خودش.
برای بهمن، این عشق به جستجوی مبهم یک شخص گمشده (در "عشق خیس") تبدیل میشود: یک نیروی عاطفی که او را از فرو رفتن در پوچی محض سیستماتیک نجات میدهد. که البته خودش سبب غرق شدن همسرش شده است.
هر دو کاراکتر برای بقا، نیازمند چرخهی رنج هستند. آنها به طور ناخودآگاه، خود را در چرخهی تکراری درد نگه میدارند (تکرار توهم در شاتر، تکرار سیل در آلبوم) تا هم گناه را انکار کنند و هم از طریق رنج، به طور نمادین برای عشق از دست رفتهشان کفاره بپردازند.
۲. انتخاب نهایی - گریز در فنا
در پایان، هر دو شخصیت با این حقیقت خشن مواجه میشوند که زندگی با آگاهی کامل از گناه، ناممکن است. انتخاب نهایی آنها، نه رستگاری، بلکه رهایی از طریق فنا (Annihilation) است:
شخصیت نوع فنا (رهایی) هدف نهایی
اندرو لادیس فنای ذهنی (Lobotomy) - حفظ توهمِ قهرمان بودن و فرار از هویت "هیولا"
بهمن سراسری فنای وجودی (پذیرش حقیقت) - توقف چرخه بیپایان انکار و تن دادن به هویت فرد مسئول

اندرو انتخاب میکند که ذهن بمیرد تا دروغ زنده بماند.
بهمن مجبور است که هویت قبلیاش بمیرد تا حقیقت زنده بماند.
جمعبندی نهایی:
جزیره شاتر و آلبوم سیل در همسرنوشتی تراژیک، به ما میآموزند که بزرگترین زندان، نه دیوارهای فیزیکی، بلکه حقیقت سرکوبشده است و این سرکوب در کالبدهای متعدد و ماهیتی واحد، دائماً در حال رخداد است . عشق، گرچه نیروی محرک برای جستجوی حقیقت است، اما قدرت نهاییاش در توجیه مکانیسمهای دفاعی است. برای اندرو و بهمن، عشق و گناه، دو روی یک سکه هستند که در نهایت آنها را به نقطهٔ پایان روانی میرسانند؛ جایی که کلید حقیقت، در عین حال، کلید قفل زندان آنهاست.
هاشم رحیمی
مهرماه سال هزار و چهارصد و چهار شمسی
مطلبی دیگر از این انتشارات
• مواجهه با یادآوری حقیقت و مبارزه با آن در مدار دور باطل •
مطلبی دیگر در همین موضوع
مرور رسانه های سینمایی فارسی - شماره 1 هفته دوم اسفند
افزایش بازدید بر اساس علاقهمندیهای شما
جایی برای کشف، شنیدن و عاشق شدن دوباره