از مهرورزیِ ترامپ تا تدبیر و امیدِ بایدن


داستان رفتن ترامپ و آمدن بایدن برای هر کسی ناشناخته و نو باشد، برای ایرانیها داستانی تکراری است. این هم از عجایب عالم است که دو کشوری که در ظاهر اینقدر با هم تفاوت دارند، در واقع شباهت های عجیبی میانشان دیده می شود. ریشه این شباهت ها یک چیز است و از زمانی به اوج خود رسید که جامعه آمریکا مانند جامعه ایران واگرا شد.

جامعه ایران از مدتها قبل از انقلاب همیشه جامعه ای واگرا بوده است. از زمان فتحعلیشاه قاجار به بعد این واگرایی روز به روز موجب تضعیف هر چه بیشتر ایران می شد. در انتها، پس از جدا شدن بخشهای وسیعی از قلمرو ایران، کشور عملا به مرز فروپاشی کامل رسیده بود. تا اینکه به هر حال رضاشاه ظهور کرد و پس از مدتها اقتدار مرکزی شکل گرفت و برای این جامعه واگرا سمت و سوی مشخصی تعیین شد؛ که اگر چه مورد پسند بخش های وسیعی از ایرانیان نبود، اما لااقل کشور را یکپارچه می کرد. شاید بشود گفت آغاز ملی گرایی ایرانی به معنا و مفهوم مدرن هم از همان نقطه بود.

زمان را به جلو بکشیم و بیاییم بعد از پایان جنگ ایران و عراق. تقریبا همزمان چند تحول بزرگ و مهم رخ داد.

1- اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشید و جهان دو قطبی به جهان تک قطبی بدل شد.

2- ملی گرایی به تدریج از مد افتاد و جهانی گرایی مد روز جهان شد.

3- رحلت امام و فرآیند انتقال قدرت عرصه را برای چرخش از بسیاری مواضع اصولی باز کرد.

4- آیت الله هاشمی رفسنجانی (به عنوان تنها کاندیدای ریاست جمهوری) با رای مردم انتخاب شدند.

5- قانون اساسی جمهوری اسلامی اصلاح شد. از جمله تغییرات در اصل 90.


آمریکا به عنوان تنها ابرقدرت جهان، گسترش نظم نولیبرال را در دستور کار قرار داد. از طرف دیگر، دولت رفسنجانی تمایل زیادی داشت تا به این نظم نولیبرال بپیوندد. سیاستهای اقتصادی رفسنجانی در راستای دستورالعملهای بانک جهانی و صندوق بین المللی پول رقم خورد. هر دو نهادِ جهانی توسط آمریکا و برای پیشبرد منافع آمریکا در سطح جهانی تاسیس شده بودند.

علیرغم دلبری های رئیس جمهوری وقت برای آمریکا، دولت وی در نَیل به هدف دوستی با آمریکا توفیقی نیافت. مرحله بعدی در دولت خاتمی کلید خورد. دولت رفسنجانی فقط از نظر اقتصادی نولیبرالیسم آمریکایی را پیگیری می کرد و از نظر سیاسی و فرهنگی همچنان حفظ ظاهر می نمود. ولی دولت خاتمی ابعاد سیاسی و فرهنگی را هم فعال کرد.

نولیبرالیسم سیاسی با شعار مردمسالاری دینی (که در واقع همان لیبرالیسم غربی بود که با پسوند «دینی» تلطیف شده بود) و پلورالیسم (تکثر) و سیاست آشتی جویی با آمریکا تحت عنوان «گفتگوی تمدنها» دنبال می شد. یکی از دستاوردهای این پروژه، فعال کردن شوراهای شهر بود که امروز یکی از بزرگترین مراکز فساد در نظام جمهوری اسلامی هستند. همچنین در حالی که دولت خاتمی ملت ایران را با تئوری های بی سر و ته و خام اندیشانه یکی از متفکرین عقب افتاده و فرصت طلب غربی (یعنی آقای هورکهایمر) سرِ کار گذاشته بود، از طرف دیگر آمریکا و غرب تئوری «برخورد تمدنهای» ساموئل هانتینگتون را در دستور کار قرار دادند. به زبان عامیانه یعنی آنها گفتند «شل کن کاری ندارم»، ما هم شل کردیم، اما آنها سفت تر کردند!

نولیبرالیسم فرهنگی با اشاعه شیوه زندگی تجملاتی، نهادینه کردن نابرابری عمیق اجتماعی، مصرف گرایی به شیوه غربی، اشاعه تفکر پست مدرنیته، پوپریسم، فمینیسم نولیبرال، و غیره دنبال می شد. وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی خاتمی امروز در قالب اپوزیسیون خارج نشین، و با دریافت مواجب و مقرری از عربستان سعودی علیه ایران فعالیت می نماید.

مواضع اقتصادی خاتمی هم البته تداوم همان سیاستهای رئیس جمهور پیشین بود. بعنوان مثال، قرار داد گاز کرسنت با امارات در زمان خاتمی بسته شد. قراردادی که پس از انعقاد مشخص شد به جز ضرر چیزی برای مملکت ندارد. وقتی گند کار در آمد و نظام جمهوری اسلامی تصمیم گرفت این قرارداد نباید اجرایی شود، امارات به دادگاه لاهه شکایت برد. ایران در دفاع از مواضع خود مدارک و مستنداتی ارائه نمود که اثبات می نمود رشوه های کلانی توسط مسئولین ایرانی دریافت شده. منجمله افرادی که این رشوه ها را دریافت کرده بودند نزدیکان آیت الله هاشمی، و همچنین بیژن زنگنه وزیر نفت وقت بود. دادگاه لاهه مستندات ایران را پذیرفته و جریان پرونده به نفع ایران بود. تا اینکه با روی کار آمدن دولت روحانی و انتصاب مجدد زنگنه به وزارت نفت، و پُست و مقام گرفتن دیگر متهمین ارتشاء، امارات مجددا پرونده کرسنت را به جریان انداخت. این بار استدلال امارات این بود که اگر این افراد آنطور که گفته شده فاسد بوده اند، پس چطور دوباره در ایران پست و مقام گرفته اند؟! و به این ترتیب وضعیت پرونده به ضرر ایران چرخیده و محکوم به پرداخت میلیاردها دلار جریمه به امارات متحده عربی شدیم.

زمانی که خاتمی به ریاست جمهوری انتخاب شد، حدود بیست میلیون هوادار و طرفدار ایرانی داشت. اما پس از هشت سال وقتی عمر دولتش به پایان رسید، بخش های وسیعی از جامعه ایران، منجمله بسیاری از طرفداران سابق وی ارزیابی منفی نسبت به او داشتند. جریان موسوم به اصلاح طلب به قدری بی اعتبار شده بود که بر خلاف انتظار، شخصی ناشناخته به نام احمدی نژاد ناگهان به ریاست جمهوری رسید.

انتخاب احمدی نژاد در واقع اعتراضی بود به سیاست های ویرانگر نولیبرال طی شانزده سال دولتهای آیت الله هاشمی و خاتمی. در واقع احمدی نژاد با زیرکی نبض جامعه را بدست آورده بود و می دانست چطور سوار موج نارضایتی شود. اما با وجود تک روی های سیاسی، سیاست های اقتصادی احمدی نژاد هم ادامه همان سیاستهای نولیبرال دولت های قبلی بود. با این تفاوت که به جای مافیای اقتصادی وابسته به آیت الله هاشمی، احمدی نژاد دوستان دیگری داشت. ساختارها تغییری نکرد، تنها آدمها عوض شدند. احمدی نژاد هم نهایتا به دنبال «جهانی شدن» بود. اما لااقل نولیبرالیسم سیاسی و فرهنگی در دوران وی توسط دولت پیگیری نمی شد.

به هر حال پس از انتخاب احمدی نژاد، ائتلافی جهانی از طرفداران نولیبرالیسم شکل گرفت تا به هر ترتیب احمدی نژاد را سرنگون کنند. اولین عملیات گسترده در جریان انتخابات 1388 اجرا شد، اما نتوانست به اهداف مورد نظر دست پیدا کند. ولی فشارها تداوم یافت، تا نهایتا با پایان دور دوم احمدی نژاد، مجددا نولیبرال های موسوم به اصلاح طلب روی کار آمدند. و نتیجتا نولیبرالیسم با تمام قوا در همه عرصه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی پیاده شد.



مشابه همین روال را در آمریکا هم مشاهده می کنیم. البته با کمی تاخیر!

جامعه آمریکا از زمان بحران مالی 2008 به سمت واگرایی رفت. آمریکاییها مقصر این بحران را دولت جمهوری خواه وقت می دانستند. اوباما با شعار تغییر (change) که در حقیقت همان شعار اصلاح طلبان ایرانی است روی کار آمد. اما پس از هشت سال اجرای سیاست های نولیبرال توسط دولت دموکرات اوباما، آمریکاییها از فجایع اجتماعی نولیبرالیسم به ستوه آمدند. لذا در مقابل دیدگان حیرت زده همگان، دونالد ترامپ توانست با سوار شدن روی موج نارضایتی عمومی به ریاست جمهوری برسد. یعنی ترامپ برای آمریکا مانند احمدی نژاد بود برای ایران.

و همانطور که ائتلافی جهانی برای کنار زدن احمدی نژاد وجود داشت، ترامپ هم باید حذف می شد، که گویا در همان عملیات انتخابات پروژه موفقیت آمیز اجرا شده.

حال بسیاری در آمریکا در خیابانها ریخته اند و رقص و پایکوبی می کنند که ترامپ دیوانه رفت و بایدن آمد که تدبیر و امید را برای آمریکا به ارمغان بیاورد.

قیافه آمریکاییها هشت سال دیگر دیدنی خواهد بود!




چیزی که منجر به ظهور ترامپ شد، فجایع اجتماعی ناشی از نولیبرالیسم بود. همانطور که ظهور احمدی نژاد نتیجه صدماتی بود که نولیبرالیسم در دولتهای قبلی به کشور زده بود. حال بایدن می خواهد همان نولیبرالیسم را با قدرت بیشتر اجرا کند. یعنی دقیقا کاری که دولت روحانی در ایران کرد.

رانت خواران ایرانی پولها و ثروتهای کشور را بر می داشتند و به آمریکا و کانادا و اروپا منتقل می کردند و می کنند. رانت خواران آمریکایی پولها و ثروتها را جایی نمی برند، همانجا نگه می دارند. اما این ثروتها در یک درصد بالای جامعه انباشته و متمرکز می شود، همانطور که در ایران هم آنچه به خارج منتقل نشده در دستان درصد کوچکی از جمعیت متمرکز می شود. و این در حالی است که بخش وسیعی از جامعه به جمعیت اضافی و مازاد مبدل می شود.

نولیبرالیسم نه اعتقادی به عدالت اجتماعی دارد، و نه حتی ارزش و اهمیتی برای ملیت و آب و خاک قایل است. در نولیبرالیسم وقتی کسی نمی تواند شغل مناسبی پیدا کند، یا باید به جای دیگری مهاجرت نماید که شغل هست، یا باید «مهارت» جدیدی بیاموزد. و کسب مهارت های جدید مستلزم اخذ وام تحصیلی و دانشجویی است. و این وامها تا آخر عمر بر گردن وام گیرنده باقی می ماند، حتی اگر نتواند از طریق مهارت اخذ شده توسط آن کار و شغل مناسبی پیدا کند. و به این ترتیب است که یک جوان بیست ساله آمریکایی ده ها و گاهی صدها هزار دلار بدهی دارد! اگر بدهی این وامها را با بدهی ناشی از دیه در ایران مقایسه کنیم، مانند این است که هر جوان آمریکایی چند قتل نفس انجام می دهد و تا پایان عمر با اِعسار به تقسیط زندگی می گذراند! چون بدهی تحصیلی هم مانند دیه مصداق حق الناس است و نه حق الله که بشود از کیسه خلیفه بخشید!

لذا طبیعی است که نرخ باروری باید پایین بیاید. یکی از ارزشهای اساسی در فرهنگ نولیبرالیستی همان «تلون و شمول» (Diversity and Inclusion) است. بنابر این اصلِ ارزشی، شرکت ها و کمپانی ها سعی می کنند «فرصت برابر» برای تمام اقلیت ها ایجاد کنند. در نتیجه اگر بعنوان مثال دو متقاضی برای یک فرصت شغلی وجود داشته باشد و از نظر مهارت هر دو از پس انجام کار بر آیند، اگر یکی از دو متقاضی همجنس باز باشد و دیگری با گرایش جنسی متعارف، اولویت با فرد همجنس باز (نماینده اقلیت) است. و مشخص است که وقتی همجنس بازان در اقلیت باشند، چنین رویه ای به این معنا خواهد بود که همجنس بازان شانس بیشتر و بهتری برای کاریابی خواهند داشت. به این می گویند انتخاب طبیعی!

کودکان و نوجوانان آمریکایی از سنین پایین اینطور آموزش می بینند که همجنس بازان را مانند ستاره های سینما دوست داشته باشند. گرایشات نامتعارف جنسی که به اختگی می انجامد نماد شجاعت و آزادگی و سرافرازی و غرور و عزت نفس هستند. به همین دلیل کُل یک ماه از دوازده ماه سال را به اینها اختصاص داده اند. ماه جولای که نام آن را «ماه غرور» گذاشته اند و بیرق همجنس بازان را همه جا بلند می کنند، «رژه غرور» می روند، برنامه های ویژه «آموزشی» در تلویزیون و محل کار و مدرسه و کوچه و خیابان برگزار می کنند. افراد همجنس باز در رسانه ها و جلوی انظار عمومی ظاهر می شوند و با گردن افراشته می گویند «من با افتخار یک همجنس باز هستم»، و صدای دست و جیغ و هورا به هوا به نشانه حمایت بلند می شود. و البته اگر کسی شِکر بخورد و بگوید «من با افتخار یک انسان با گرایش جنسی متعارف هستم» موج نفرت و ناسزاست که حواله اش می شود و حتی ممکن است خود و خانواده اش را از نان خوردن بیاندازند. بله، اگر ما ماه محرم داریم، آنها «ماه غرور» دارند. اخیرا حتی زمزمه هایی بلند شده که بساط کریسمس باید بر چیده شود، چون با ارزشهای نولیبرال ناسازگار است.

مشابه همین رویه در مورد زنان هم هست. مشخص است که زنان شاغل کمتر از زنان خانه دار تمایل به بچه دار شدن پیدا می کنند. لذا با گسترش اشتغال میان زنان، بطور طبیعی باروری کاهش می یابد. اضافه کنید ترغیب زنان به سقط جنین و خود عقیم سازی های داوطلبانه و غیرداوطلبانه را که توسط انواع شیوه های پیشگیری از بارداری صورت می پذیرد.

در نولیبرالیسم هر چه جمعیت محلی کمتر باشد، دردسر هم کمتر است. مازاد جمعیت یا باید از ابتدا به دنیا نیاید، یا اگر دنیا آمد ترجیحا مهاجرت کند. در حالی که بسیاری از هموطنان ما مهاجرت به آمریکا را بزرگترین آرزوی زندگی خود می دانند، خبر ندارند که میلیونها آمریکایی از آمریکا به دیگر کشورها مهاجرت کرده و می کنند. رویای آمریکایی در فیلم های هالیوود زنده نگه داشته شده و مردمان جهان سوم در توهم این رویا آمریکا را کعبه و قبله خود می دانند. اما آمریکاییهایی که در آمریکا زندگی کرده اند واقعیت را دیده و لمس کرده اند. در ایران اینها را نمی بینیم، چون ایران مهاجر پذیر نیست. اما در هر کشور مهاجر پذیری بروید مهاجران آمریکایی را می بینید که از زندگی نکردن در آمریکا بسیار خرسندند! و البته بخش وسیعی از آمریکاییهای بدبختی که مهاجرت نمی کنند آنهایی هستند که امکان مهاجرت ندارند. درست مانند ایرانیانی که در حسرت مهاجرت هستند اما توان و امکان آن را ندارند. اینها چاره ای ندارند جز اینکه در لایه های زیرین جامعه آمریکا ته نشین شوند.

آمار بیکاری در آمریکا بر اساس تعداد افراد بیکار نیست. بلکه بر اساس تعداد افرادی است که بطور فعال به دنبال کار می گردند (گویا در ایران هم همینطور است). لذا آمار واقعی بیکاری بسیار بیشتر از آمار رسمی است. و آن بخشی که شاغل نیستند اما در آمار بیکاری هم نیستند، معمولا افرادی هستند که در مشاغل زیرزمینی و بازار سیاه فعالیت می کنند. مانند تجارت مواد مخدر غیر قانونی (چون برخی از مواد مخدر در آمریکا بطور قانونی تجارت می شود)، یا فعالیتهای گانگستری و غیره. و همین بخش از جمعیت است که صنعت زندان داری را در آمریکا رونق می بخشد. چون به برکت نولیبرالیسم و دکترین خصوصی سازی، زندانهای آمریکا هم توسط بخش خصوصی و با هدف سود دهی اداره می شوند. هر چه زندانی بیشتر، سود بیشتر. و هر چه سود بیشتر، پول و ثروت بیشتری در یک درصد بالای جامعه متمرکز می شود.

البته ما هنوز به این اندازه پیشرفت نکرده ایم که زندانهای خصوصی داشته باشیم! اما اگر قرار باشد نولیبرالیسم بدون چالش گسترش پیدا کند، نهایتا ما هم به این درجه از پیشرفت خواهیم رسید. حیف نیست چنین تجارت و صنعت عظیمی در انحصار دولت باشد؟!



بایدن هم مانند روحانی ادعا کرده که رئیس جمهورِ تمام آمریکاییها خواهد بود. یعنی هم رئیس جمهور آنهایی که از نولیبرالیسم به ثروتهای مولتی میلیاردی رسیده اند، و هم آنهایی که توسط نولیبرالیسم به درجه کارتن خوابی و گدایی سر چهارراه های شهرهای بزرگ آمریکا رسیده اند. چطور ممکن است فردی ادعا کند منافع هر دو گروه را دنبال می کند؟ آیا عملکرد او با ادعاهایش می تواند سازگاری داشته باشد؟ پاسخ این سوال را ما ایرانی ها می دانیم. چون اگر آنها امروز بایدن دارند، ما از هفت سال پیش روحانی داشتیم.

نباید فراموش کرد که مشکلات آمریکا را ترامپ ایجاد نکرده بود که حالا با رفتن ترامپ مشکلات حل شود. همانطور که مشکلات ایران را احمدی نژاد بوجود نیاورده بود که با رفتن او مملکت گلستان شود. مشکل اصلی ساختار نولیبرالیسم بود که جامعه را واگرا کرد بود. این مشکل نه تنها مرتفع نشده، بلکه هفتاد میلیون رای که در همین انتخابات به ترامپ داده شده حکایت از تعمیق و تشدید این واگرایی دارد. در شرایط واگرایی اجتماعی، هر دولتی در راس کار قرار بگیرد نهایتا منفور و مذموم خواهد شد. درست مانند دولت فخیمه پرزیدنت روحانی. اگرچه آمریکاییها هنوز در تمدن بی تجربه تر از آن هستند که این مسایل را درک کنند. اما این برای ما ایرانی ها حکایتی قدیمی است. رضاشاه هم در ابتدای کار مورد استقبال وسیعی قرار گرفت، اما وقتی رفت برای سقوطش در خیابانها جشن پایکوبی می کردند. امام خمینی در ابتدای کار مورد وثوق تقریبا تمام نیروهای سیاسی بود. اما فی المثل همان مجاهدین خلقی که زمانی از حضرت امام حمایت می کردند، از مقطعی به بعد برای کشتن طرفداران امام حاضر به عملیات انتحاری بودند! همین داستان را رفسنجانی هم داشت، خاتمی هم داشت، احمدی نژاد هم داشت، و روحانی هم داشت. در جامعه واگرا هیچ رهبری نمی تواند در طولانی مدت محبوب و مقبول همه باقی بماند.



همانطور که رسانه های ایرانی در بدو انتخاب روحانی با دُمشان گردو می شکستند و دولت او را «دولت ژنرال ها» در مقابل «سرهنگ ها» می نامیدند، رسانه های آمریکا هم که تا امروز مشغول سیاه نمایی بودند، از این به بعد تصویری از آمریکا نشان خواهند داد که گویا همه چیز گل و بلبل است. و همانطور که دولت روحانی به زودی در گرداب مشکلات فرو رفت و طبق روال همه تقصیرات را به دولت قبلی حواله می داد، در آمریکا هم وضعیت مشابهی پیش خواهد آمد و ترامپ تا مدتی فحش خورَش از این که هست هم مَلَس تر خواهد شد. بایدن تا پایان دور اول خود هم (اگر تا آنزمان زنده بماند!) به اوج منفوریت و مذمومیت خواهد رسید. اما به احتمال زیاد مجددا انتخاب خواهد شد (با فرض اینکه دموکراتها کاندید دیگری را جلو نفرستند). چون جمهوری خواهان گزینه بهتری ندارند. ترامپ یک استثنا بود، اگر نه در سرتاسر حزب دموکرات یک نفر هم نیست که بتواند مانند ترامپ موج سواری کند.

ترامپ هم مانند احمدی نژاد زور می زند تا خودش را روی موج نگه دارد. اما سیستم به او این اجازه را نخواهد داد. فعلا می خواهد در دادگاه عالی آمریکا از تقلب در انتخابات شکایت کند. با اینکه سه نفر از قضات دادگاه عالی را خود ترامپ انتخاب کرده و اکثریت با جمهوری خواهان است، اما بعید است از ترامپ حمایت کنند. چون اینها قضات همسو با جریان جمهوری خواهان هستند که بخشی از سیستم است، نه آدمهای ترامپ. پس می ماند اینکه بعد از خروج از کاخ سفید، ترامپ بخواهد همچنان به هیاهوهای سیاسی ادامه دهد تا شاید دور بعدی مجددا شانسش را امتحان کند. اما از همین حالا توییتر اعلام کرده به احتمال زیاد پس از پایان ریاست جمهوری ترامپ، حساب کاربری وی در توییتر مسدود خواهد شد. و سایر رسانه ها هم او را بایکوت خواهند کرد. درست مانند احمدی نژاد که ناگهان تمام تریبونهای خود را از دست داد و حالا به التماس دیده شدن، گهگداری با رادیو فردا مصاحبه می کند. ترامپ احتمالا کار را به آنجا هم نخواهد رساند و وقتی متوجه شود واقعا بازی را باخته، او هم ساکت خواهد شد. دختر یهودی ترامپ هم بیش از اینکه بخواهد بلندگوی پدرش باشد، وسیله ای خواهد بود برای رساندن پیام رهبران صهیونیسم جهانی به پدرش که ساکت شو و آخر عمری بیش از این زبان درازی نکن!

پیش بینی این مسائل کار مشکلی نیست، لیکن کارویژه رسانه ها روشنگری و ترسیم واقعیات نیست. لذا از این به بعد سیل انواع تحلیل های آب دوغ خیاری و عوامفریبانه هم به راه خواهد افتاد. رسانه های مدرن حکم همان باده و افیونی را دارند که به کسی می خوراندند و بعد یا مالش را می دزدیدند و یا عصمتش را. و هنگامی که مستی از سر مخمور پریده و به خودش می آید، تازه نوبت سردرد و سرگیجه است.


کار مردان روشنی و گرمیست
کار دونان حیله و بی‌شرمیست
شیر پشمین از برای کد کنند
بومسیلم را لقب احمد کنند
بومسیلم را لقب کذاب ماند
مر محمد را اولوا الالباب ماند
آن شراب حق ختامش مشک ناب
باده را ختمش بود گند و عذاب