آهای آهای آتنا؛ دیدی شدی کله‌پا؟

اون منی که همیشه بهم می‌گفت نمیشه، از پسش برنمیای، تو یه دختر کوچولو ضعیف بیشتر نیستی، تو عرضه هیچ‌کاری رو نداری، تو همیشه همه چیز رو خراب می‌کنی و... بالای سرم ایستاده و با نیشی باز تا بناگوش به شکست خوردنم میخنده.

آره ایهالناس من شکست خوردم، توی خوب کردن حال خودم شکست خوردم. توی مطمئن بودن از خودم شکست خوردم؛ توی تحمل فشار و راضی بودن از خودم هم همینطور.

اما خب، از اونجایی که بنده انسانی به شدت موجی و نامتعادل هستم حل این مشکل هم برام زیاد طول نکشید و بعد حدود یکی دو روز روز به کشف راه حل هایی نائل آمدم. دوست داشتم توی این پست بهتون بگم که برای وقت‌هایی که گم شدید و وقت‌هایی که دلتون ازتون دلگیره (؟) چیکار باید بکنید.

این رو می‌خواستم آخر پست بگم ولی بعضی از این راه حل‌ها (حداقل برای من) موقتی به نظر میرسن و یه جورایی مثل قرص مسکن عمل می‌کنند، مسکن هایی که بهم کمک میکنن توی این سال مهم و سرنوشت ساز زندگیم (بله! سال کنکور و یه سری برنامه‌ای دیگم.) آروم بمونم، تمام تلاشم رو بکنم و بعدها در شرایطی بهتر به دنبال ریشه کن کردن مشکلاتم باشم.

1)بپذیرید که کی هستید.

حقیقتا به نظرم اولین و سخت‌ترین مرحله قدم برداشتن توی بهتر کردن زندگی خودمونه همینه و همینجاست؛ اکثرمون علاقمند به پذیرفتن ویژگی‌های منفی خودمون نیستیم (مخصوصا موقعی که روی اصلاح خودمون زمان زیادی رو صرف کرده باشیم) و نسبت به نقص‌های شخصیتیمون خیلی گارد می‌گیریم. به نظرم اگر که واقعا نیاز دارید از درد و رنج گاها بی دلیلی که زندگیتون رو مختل کرده کم کنید، پذیرفتن ایرادات و مشکلات خودتون می‌تونه قدمی مثبت و بزرگ باشه.

برای مثال من آدمی با عزت و اعتمادبه‌نفس پایینم؛ به خاطر پاره‌ای از شرایط و مشکلاتی که باهاشون مواجهم همیشه فکر می‌کنم که لیاقت داشتن هیچ چیز خوبی رو توی زندگیم ندارم و هرکسی هم که فکر می‌کنه من آدم موفق یا حداقل خوبی هستم "نباید اینطوری بفرمائه و اینا همش نظر لطفشه چون من در حقیقت تکه زباله‌ای بیش نیستم!!". در راستای همین باور و دیدگاه، گاهی اوقات رفتارهایی رو هم از خودم نشون می‌دم که مردم در کمال تعجب معمولا به عنوان پز دادن و کلاس گذاشتن می‌شناسنشون.

برای اصلاح این ویژگی کارهای زیادی کردم، سعی می‌کردم با بالا کشیدن خودم توی هر زمینه‌ای خودم رو به کسی تبدیل کنم که لیاقت تحسین شدن، دوست داشته شدن و پذیرفته شدن رو داره تا بتونم کمی اعتمادبه‌نفس به دست بیارم؛ از طرفی هم خیلی روی خودم کار کردم تا بفهمم همه آدما نقص ها و مشکلاتی دارن و اینطوری نیست که من از همه بدتر باشم. اما چه باید کرد که این ویژگی علارقم کمرنگ شدنش هنوزم توی وجودم هست و آخرین مرحله برای محافظت کردن خودم در مقابلش پذیرفتنش بود. من می‌دونم که همیشه توی افکارم به خودم کم لطفی می‌کنم و فکر می‌کنم که لایق هیچ کدوم از اتفاقات خوب اطرافم نیستم؛ پس هر وقت که چنین فکری بهم دست داد نامحرم حسابش می‌کنم و به جای دست دادن بهش سرم رو پایین می‌اندازم و خودم رو سرگرم کاری دیگه می‌کنم.

(اوه عزیزم، درسته، من هنوز باورم نشده که دوستم داری و گاهی پیش خودم میگم: ببین، انگار یکم باهات مهربونه، دلش به حالت می‌سوزه و تظاهر می‌کنه که آدم خوب و جالبی هستی.)

دومیشم اورثینک کردنه زیادمه، میتونید یه نما ازش رو این پایین ببینید

امروز صبح، می‌خواستی توی ویست بگی ببین آقا، اما زبونت یاری نکرد و گفتی ببین...غ... همون ویس رو فرستادی، حتما بهت میخنده؛ یادته دوبار یه نفر رو به بهونه خریدن دفتر زبان کشوندی توی مغازه و چیزی نگرفتی و بعد یادت افتاد که اون یه نفر، همون نفر قبلی بوده؟ یادته تابستون با چه اعتماد به نفسی رفتی تا یه سوال حل کنی اما جوابت کاملا غلط بود و معلم ریاضی و چهل نفر حسابی پیش خودشون مسخرت کردن؟ یادته یه بار موقع پادکست گوش دادن توی تاکسی هین کشیدی و مردم برگشتن ازت بپرسن چی شد؟ یادته تولد کلاس شیشمت چون بلد نبودی برقصی زدی زیر گریه؟ اون روز که برای تولدش رفته بودی و جلوی مامانش جیغ کشیدی رو چطور؟ هنوز یادت میاد که یه بار انشات رو سر کلاس نوشتی و معلم موقع خوندنش فهمید که روش وقت نذاشتی؟ حسابش دستته که چند دفعه تا حالا وقتی داشتی باهاش حرف میزدی زبونت گرفته و نتونستی کلمه‌ها رو بیرون بیاری؟ چرا دو بار پشت سر هم به دوستت اصرار کردی بیاد خونتون وقتی مطمئن نبودی که اصلا اینکار رو دوست داره یا نه؟ یادته سر آزمون زبان کره‌ای موقع حضور و غیاب چه سوتی‌ای دادی؟

اینا فقط بخشی از افکار هر ثانیه منه، نمیدونم چیکار باید باهاشون بکنم؛ نمیدونم چطور باهاشون کنار بیام، تمام تلاشم رو کردم ولی نشد... الان فقط پذیرفتم و می‌دونم که باید به خودم بگم:

پس وقتی که خودتون نقص ها و ایرداتتون رو بشناسید، سرکردن باهاشون ساده تر میشه و بهتر می‌تونید احساساتتون رو کنترل کنید.

2)بدونید که تنها آدم مشکل دار روی زمین نیستید

گاهی اوقات فکر می‌کنم که یک خائنم، چرا که عشقی رو از اطرافیانم می‌گیرم که لیاقتش رو ندارم. فکر میکنم که لایق بودن توی این دنیا نیستم، من خیلی خیلی نقص دارم و شما از هیچکدومش با خبر نیستید. من خیلی آدم مشکل دار و پرابلماتیکیم و برای اطرافیانم همش دردسر درست میکنم. لطفا از من دور شو، من دوستت دارم و نمی‌خوام بابت آدمی که من هستم بهت آسیبی وارد بشه. من فقط دردسرم. می‌خوام تنها باشم. نمی‌خوام تنها باشم، باید تنها باشم. اینطوری بهتره. ای کاش منم یکم و فقط یکم زندگی شبیه شماها رو داشتم. ای کاش مغزم برای یه خورده هم که شده به سالمی تو کار می‌کرد. ای کاش انقدر احمق نبودم.

می‌دونی... آره. تو مشکل داری؛ تو نقص داری، تو پرفکت نیستی، تو آدمیزادی!!! چه انتظاری از خودت داری آخه؟ چرا انقدر به خودت سخت میگیری؟ توروخدا یکم آروم تر باش. ازت خواهش می‌کنم! میدونی... تو نباید فکر کنی که تنها آدم بد و مشکل‌دار روی این کره خاکی خودتی. نباید فکر کنی که هیچ کس دیگه ای، هیچ موقع از زندگیش حال و هوای الان تو رو نداشته. یه چیزایی هست که نمی‌دونی؛ مطلقا. پس لطفا این رو بدون که همه آدما، همه‌شون، ایراد و مشکل دارن. هیچکس کامل نیست، هیچکس سالم نیست. آره؛ همه ما یه اندازه بدبخت نیستیم، اما انسان آفریده شده تا رنج بکشه. یکم با خودت مهربون‌تر باش، یکم بیشتر به خودت حق بده. همه اون آدمای بی نقص دور و اطرافت در نهایت کسایین مثل خودت. لازم نیست که فکر کنی چیزی کم داری؛ چه برای اینکه کنار بعضیا باشی و چه برای اینکه به چیزی برسی.

3)بدونید که این تمام شما نیست!

گاهی اوقات با خودم فکر می‌کنم که از پسش بر نمیام؛ توی این دنیا نمی‌تونم نجات پیدا کنم. من اون آدمی نیستم که باید باشم و این حال من رو خراب می‌کنه. اینجور مواقع پاک یادم میره که به این فکر کنم که "آهای!! خواهرم!! باید حتما با ماستی چیزی بزنم توی سرت که یادت بیافته داری یه خطای خیلی بزرگ رو مرتکب می‌شی؟! تو بزرگ می‌شی، رشد می‌کنی و به زندگی ادامه می‌دی؛ اما داری برای آیندت، برای آتنای بیست و شیش ساله شاید، با ذهن آتنای شونزده ساله برنامه میریزی!! باور کن که تو هنوز جای خیلی خیلی زیادی برای رشد کردن داری؛ خیلی چیزا هست که باید یاد بگیری، خیلی توانایی‌ها داری که هنوز کشفشون نکردی؛ خیلی اتفاقات قراره برات بیافته که ازشون بی خبری. پس نگرانی بی خودیت رو تمومش کن!

آدم ده سال بعد از توی الان خیلی قوی‌تر و باتجربه‌تره. تو اینجا متوقف نمی‌شی؛ نذار افکارت چنین چیزی رو بهت القا کنن. اون دختر/پسر/مرد/زن/دوستی که ازت چندین سال بزرگتره خودش میدونه که چطور برای خودش تصمیم بگیره؛ نیازی به نگرانی تو نداره. چیزی که الان اون بهش نیاز داره؛ توجه عمیق تو به من الانته، توجه عمیق همراه با اقدام برای بهتر کردن وضعیت هر روزت نسبت به روز قبل.

تو میتونی خیلی بزرگتر از اینا باشی، متوقف نشو.

4)خودتون رو جمع و جور کنید

خب؛ عسلم، آیا فکر می‌کنی کل دنیا رو سرت آوار شده؟ 눈앞이 캄캄해? (به کره‌ای: جلوی چشمت تاریکه؟ مسیرت رو گم کردی؟) میدونی که باید یه خاکی تو سرت بریزی اما هیچ ایده‌ای نداری که دقیقا چیکار باید بکنی؟

ظالمانه به نظر میاد؛ ولی باید بهت بگم که الان اصلا وقت برای اینکارها نداریم! منظورم الکی دور سر خودمون گشتن و چه کنم چه نکنم کردنه. می‌دونید... می‌دونم چقدر انتخاب هدف توی زندگی سخت و گاها غیرممکنه، اما من از هدف زندگیتون صحبت نمی‌کنم!! همیشه، توی زندگی هر کدوممون یه سری کار هست که یا باید انجامشون بدیم یا دوست داریم جزوی از لایف استایلمون باشن. از یادگرفتن کار با برنامه‌های کامپیوتر، مطالعه زبان و کتاب خوندن گرفته تا یاد گرفتن آشپزی و وزن کم یا زیاد کردن. خب یه خبر خوب و یه خبر بد. اول خبر بد؛ هیچکدوم از خصلت ها و مهارت ها فقط با فکر کردن بهشون وارد زندگی شما نمیشن! خبر خوب: شما می‌تونید هر کاری که بخواید رو انجام بدید؛ اگه تصمیمتون رو قطعی کنید، براش برنامه بریزید، وقت باز کنید و هیچوقت تسلیم نشید.

توصیه من به همه شما سرگردان های عزیز (از جمله خودم) اینه که حداقل یه روز کامل، فارغ از هر مسئله‌ای برای خودتون وقت بزارید، آدمی که هستید رو بازبینی کنید و به آدمی که دوست دارید باشید فکر کنید. ببینید چه اقداماتی برای نزدیک شدن به اون آدم لازمه، کدوما رو میتونید توی برنامه امسالتون (عیدتونم مبارک، این اولین پست من توی هزار و چهارصد و دوئه.) جا بدید و اگه چیزی هست که به نظرتون ممکن نیست، دلیلش چیه؟ آیا واقعا فرصت نمیکنید یا فقط فکر می‌کنید که نمی‌شه؟!

لایف استایل رویاییتون رو که از پنج صبح با یوگا و روزانه نویسی و شکرگذاری از خدا بابت بیدار شدن شروع میشه و شامل یک ساعت کتاب‌خوندن، یک ساعت ورزش کردن؛ با انرژی کامل کار کردن، زبان خوندن و... است و با یه قسمت سریال قشنگ ساعت نه شب تموم تموم میشه رو برای یک روز هم که شده امتحان کنید و مطمئنم که خوشتون میاد. چرا نباید ادامش بدید؟ آره. ما تنبلیم. خیلی تنبل. برای همین لازمه که هر لحظه به خودمون ارزش زمان رو یادآوری کنیم و بدونیم که حق این هدیه ارزشمند این نیست که اینطور پای دغدغه‌های بی‌اهمیت تلف بشه.

پس همین الان، دست به قلم بشید و کارهایی که دوست دارید انجام بدید اما در حالت عادی انجامشون نمی‌دید رو لیست کنید. ببینید انجام کدوما ممکنه و دست به کار شید. یه لیستم درست کنید از کارهایی که باید حتمی انجام بشن و با تمام قدرت (بی توجه به احساسی که نسبت بهشون دارید...) سمتشون قدم بردارید.

5)خودتون رو کمی از دنیای واقعی فاصله بدید

گاهی اوقات، زندگی دردناکه. جوری دردناکه که نمی‌شه تحملش کرد. حس میکنی همه چی تیره و تار شده. حس می‌کنی دیگه نمی‌تونی و نمی‌خوای که نفس بکشی. می‌خوای بمیری؟ آره. می‌خوای همه چیز تموم بشه؟ آره.

شاید چیزی که نیاز داری مرگ نیست، شاید فقط یه مدت نبودنه. امیدوارم شرایطش رو داشته باشی که برای چند روزی هم که شده (برای خودم چند ساعت کافیه) ارتباطت رو با همه آدما و چیزای مربوط بهشون قطع کنی و فقط برای خودت باشی. یه رمان، بدون توجه به مفید بودن یا نبودنش، برداری و بخونی. یه سریال کوچیک رو شروع و تموم کنی. برای خودت یه اسکرپ بوک طراحی کنی. پیامای آدمایی که دوستشون داری رو با روز و مناسبت توی یه دفتر یادداشت کنی. چرت و پرت بنویسی. پادکستای بی‌خود و بی‌جهت گوش بدی. نقاشی کنی. موسیقی گوش بدی و توی خیالت روی آب برقصی. به جای خود آدما با تصورشون خوش باشی. بری توی قفسه های کتابخونه چندین ساعت بگردی. خودت رو به یه قهوه (برای من شیرنسکافه یا هات چاکلت فندقی لطفا) و کیک مهمون کنی. توی پینترست بین عکسای فانتزی بگردی و بگردی. هر کاری بکنی که یه مدت ذهنت استراحت کنه و دوباره آماده پذیرش استرس و فشار دنیای واقعی بشه. یادت هم باشه که اسم این کار وقت تلف کردن نیست.

6)بنویسید، بنویسید و بنویسید

من، هر وقت که حالم بده، برای خودم نامه مینویسم. میتونم نمونه‌هاییش رو، البته نصفه و نیمه و ناخوانا بهتون نشون بدم.

محتوا: تو بدبختی
محتوا: تو بدبختی
محتوا: پاشو یه خاکی تو سرت بریز
محتوا: پاشو یه خاکی تو سرت بریز
محتوا: متاسفم عزیزم، برای تو که به حرفای من گوش نمی‌کنی.
محتوا: متاسفم عزیزم، برای تو که به حرفای من گوش نمی‌کنی.
محتوا: بیا قاطی کنیم
محتوا: بیا قاطی کنیم
محتوا: وقتی یه چیزی از یه بدبختی می‌خوای
محتوا: وقتی یه چیزی از یه بدبختی می‌خوای
محتوا: وضعیت قرمز است
محتوا: وضعیت قرمز است
محتوا: غلط های گرامری
محتوا: غلط های گرامری
محتوا: یادم افتاد تو دفتر کلمات مهم زندگیم از سی آذر به بعد چیزی ننوشتم. خیلی اتفاقا افتاده.
محتوا: یادم افتاد تو دفتر کلمات مهم زندگیم از سی آذر به بعد چیزی ننوشتم. خیلی اتفاقا افتاده.


به نظرم موثر ترین کاریه که اون موقع می‌تونم انجام بدم. انگار یه تلنگر میشه، یا بازنگری توی خودم. انگار یه سیلی میخوره توی صورتم و بیدار میشم. یادم می‌افته که چقدر قدرتمندم؛ یادم می‌افته که من کیم و چرا الان اینجام. اینکه چرا چنین حالی دارم. اینکه در آخر قراره به چی برسم. اینکه چطور باید با خودم کنار بیام و اینکه گاهی اوقات چقدر استدلال‌های مسخره و پوچی برای حال خودم دارم. نامه نوشتن به خودتون شاید اول حس عجیب و به اصطلاح امروزی‌تر کرینجی بده، اما واقعا کار می‌کنه و عمیقا توصیش می‌کنم.

اگه حالتون خوب نیست، یه برگه و خودکار بگذارید جلوتون و مشغول به نوشتن بشید، به خودتون. با خودتون دردودل کنید، از حالتون بگید، از برنامه‌هاتون، از اتفاقاتی که داره میافته، از انتظاراتتون، از خستگی‌ها و امیدتون. با خودتون دوست باشید. باهاش روراست باشید. چیزی رو ازش پنهان نکنید و لایق کمک خواستن بدونیدش!

+خیلی خوب میشه اگه این نامه‌ها رو یک جا نگه دارید، اینطوری می‌تونید بعدها بیاید سراغشون و به یاد بیارید که از چه چیزهایی گذر کردید و چه روزهای سختی رو زندگی کردید، شاید خوندن این نامه ها توی سخت‌ترین روزای زندگیتون یه دریچه باشه برای امیدواری.

+سعی کنید ته نامه به سمت مثبت‌نگری و راه حل برید. با نوشتن حال خودتون رو بدتر نکنید تا جای ممکن.

7)یه بازنگری توی آینده مدنظرتون بکنید

بابت گفتنش متاسفم. اما گاهی اوقات، بعضی چیزها، قرار نیست که برای ما باشن. آره، ما رویاشون رو داریم، از ته ته قلبمون دوستشون داریم. فکر می‌کنیم بدون اون‌ها یک ثانیه هم طاقت نمیاریم. اما دنیا قرار نیست همیشه مهربون باشه. قرار نیست همیشه یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت رو تجربه کنیم. قرار نیست که آدم رویاهامون بشیم. بعضی وقتا با چنگ زدن به یه آرزوی دور و دست نیافتنی فقط تمام روزهامون رو بیهوده هدر میدیم و روز به روز خودمون رو به پوچی و حال بد نزدیک‌تر می‌کنیم. یه روزی میاد که چشمامون باز می‌شه و می‌بینیم عه! تمام فرصت ها رو از دست دادیم و قدمی هم به آرزومون نزدیک نشدیم.

دل کندن سخته، بعضی وقتا ما اصلا چیزی رو دوست نداریم، داشتیم اما نظرمون راجع بهش عوض شده، و الان، به خاطر اینکه زمان زیادی رو صرف فکر کردن بهش کردیم، حاضر نیستیم ازش دست برداریم. شرایط وقتی چیزی رو واقعا دوست داری و مطمئنی بهترین برای توئه سخت‌ترم می‌شه. اما خب... چه می‌شه کرد؟ مرگ یک‌بار و شیون هم یک‌بار. چسبیدن به چیزی که می‌دونی مال تو نیست، مثل انگل، هر روز بیشتر از روز قبل از روح و ذهنت تغذیه می‌کنه و وقتی به خودت میای که دیگه چیزی برات نمونده. نه نیروی جبران و نه نیروی تغییر.

ازتون میخوام که هر از چند گاهی ببینید دیگه چه چیزهایی می‌تونن براتون خوب باشن؛ شاید حتی بتونن یه راه فرعی به سمت رویای بزرگتون باشن؛ هرچند بی ربط؛ بیبینید دیگه چی هست که هم می‌تونید بهش برسید و هم باهاش حالتون خوب باشه. از تغییر دادن مسیرتون نترسید. از این بترسید که بیهوده توی تاریکی قدم بردارید.

8)نترسید

نترسید، نترسید، ما همه باهم هستیم! هممون همین‌جاییم. یه گوشه دنیا، محاصره شده توی افکار و نگرانی‌های خودمون. اما نه، نباید بترسی؛ نباید با خودت فکر کنی که اگه نشه چی؟ اگه سختم باشه چی؟ اگه من اون آدم نباشم چی؟ اگه رسیدن انقدر ترسناک باشه چی؟ چی می‌شه اگه کسی حمایتم نکنه؟ بهتر نیست همینجا بمونم؟ نه!! شما فقط و فقط و فقط یک‌بار زندگی می‌کنید و اگه از این یک بار با تمام وجود استفاده نکنید و بهترین خودتون رو نذارید، اگه تبدیل نشید به اون آدمی که فقط شما از پس تبدیل شدن بهش بر می‌اومدید، اگه به دنیا با بودنتون سود نرسونید، اگه از همه چیز بترسید و خودتون رو توی یه چهاردیواری کوچیک حبس کنید، اون وقت در امانت خیانت کردید. ترس همه چیز رو خراب می‌کنه، ترس تو رو از اون افسانه‌ای که میتونی بهش تبدیل بشی دور می‌کنه. میدونی، فرق تو و یه آدمی که به قولی خداگونست اینه که تو می‌ترسی و عقب میکشی، اون می‌ترسه و می‎‌ره توی دل کار. پس حواست به تک تک لحظات و تصمیم هایی که می‌گیری باشه. واقعا تصمیم خوبی نبود یا فقط ترسیدی؟

Sorry for being a bit rude.
Sorry for being a bit rude.

انگیزه و پایان نامه (حاوی کمی خشونت)

روی صحبتم با خودم و احتمالا نوجوون‌هایی مثل خودمه. دوست دارم بگم:

لطفا متوجه باش!! لطفا بیدار شو از خواب شیرینی که توشی. می‌دونی، خواسته هایی که داری صرفا خواسته‌های تو نیستن. تو بهشون نیاز داری!! آره. نمی‌تونی بدون اونا زندگی کنی. نمی‌تونی خوشحال باشی. نمی‌تونی راضی باشی. نمی‌تونی لذت ببری. نمی‌تونی مطمئن باشی. نمی‌تونی آروم باشی. اگه از پسش برنیای تا آخر عمر فقط حسرت می‌خوری و از خودت میپرسی چرا؟ چرا بیشتر تلاش نکردم؟ چرا بیشتر سعی نکردم؟ چرا اون‌کار رو کردم؟ چرا اون‌کار رو نکردم؟ چرا خودم رو درگیرش کردم؟ چرا قدر ندونستم؟ یعنی پیش خودم چه فکری کردم؟ اگه اون موقع کم نیاورده بودم الان کجا بودم؟

میدونی. این سالا سرنوشت سازن. اینجاست که به خودت نشون میدی دقیقا چند مرده حلاجی. اگه الان نه، پس کی؟ اگه تو نه، پس کی؟ هیچکس تو رو خوشبخت نمی‌کنه. فقط خودتی و خودت و خودت. تویی که تعیین میکنه توی آینده کجا وایستاده و از دستت راضیه یا عصبانی. تلاش کن، زحمت بکش، دست از تنبلی بردار. تنبلی معنی میده؟ خسته‌ای؟ که چی؟! حال نداری؟ که چی؟! حوصله نداری؟ که چی؟! مگه این دنیا با کسی شوخی داره که تو بخوای اینطور بازیش کنی؟

اگه الان تلاش نکنی و زحمت نکشی میخوای به جاش چیکار کنی؟ بیست و چهار ساعت سرت رو بکنی توی فضای مجازی و حسرت زندگیایی رو بخوری که هیچوقت نمیتونی نزدیکشون بشی؟ بیست و چهار ساعت برای خودت الکی بگردی و هی بگی حالشو ندارم الان و شب که شد توی تخت به خودت بگی: من عرضه هیچ کاری رو ندارم. من که فلان طور نیستم؟ بری خودت رو بچسبونی به آدمایی که درصدی به تو اضافه نمی‌کنن و تنها کاربردشون اینه که کنار هم بشینید، بگید بدبختید و روزاتون رو شب کنید؟

این تمام توئه؟ این کسیه که تو میتونی باشی؟ این آدم رویاهاته؟ اینه قهرمانی که قراره نجاتت بده؟ بعید می‌دونم. بیشتر فکر کن. همین یکی دو سال رو خوب و از ته دل تلاش کن تا روزی بتونی نتیجه رو با شادی درو کنی. یادت باشه برای گرفتن نتیجه‌ای که هر کسی نمی‌گیره باید آدمی باشی که هرکسی نمی‌تونه باشه.

نوشتن این پست پنج ساعت طول کشید و در طولش خیلی چیزا بهم یادآوری شد. امیدوارم برای شما هم مفید باشه. ممنونم از وقتی که برای خوندنش گذاشتید. اگه گذاشتید.

اگه نه، چرا؟
اگه نه، چرا؟
برای کاور.
برای کاور.