یه عشق سینما ?
تد لسو(جنگجوی اندوهگین)!
سریال تد لسو از اون سریالایی هست که دیدنش تو این روزایی که بی هدف و بی حوصله و شکست خورده هستیم واجبه!
اسپویلی تو این متن نیست بیشتر یه جور دیدگاه و درد و دل هست ?
تد لسو از اون سریالاست که حالتو خوب میکنه و بهت انگیزه میده؛ با اینکه اصلا تماشای فوتبال رو دوست ندارم ولی تد لسو بحثش فرق میکنه.
چند وقته پیش به پیشنهاد رفیق شفیقم آرش نقدی(آقای روانکاو ویرگول) شروع کردم به گوش دادن پادکست رادیو راه از مجتبی شکوری نازنین
حرفاش اونقدر برای من جذاب و باورپذیر بود که سعی کردم هر روز رو خودم کار کنم.
میگم باورپذیر چون با کتابا و پیجای انگیزشی که هیچ راهکاری نداره و 90% دروغ هست و همشونم مثل همن کاملا آشنام
اما پادکست رادیو راه چه ربطی به سریال تد لسو داره؟ عنوانی که نوشتم گویاست(جنگجوی اندوهگین) این اولین کلمه ای بود که وقتی رادیو راه رو میشنیدم من رو میخکوب کرد و دقیقا زمانی که تد لسو رو میدیدم همین اتفاق افتاد اینکه شخصی با همه مشکلات شخصیش؛ با همه ناسازگاری های جامعه باز داره میجنگه و وقتی هم که به اطرافم نگاه کردم دیدم این جنگجوهای اندوهگین بودن که الان موفق هستن.
من از رادیو راه و تد لسو یاد گرفتم هر روز شکست هامو با آغوش باز بپذیرم و حتی جشن بگیرم اما متوقف نشم؛ اتفاقی که در قسمت دوم سریال و بعد از باخت بازیکنان شاهدش هستیم.
تد لسو نیومده وضعیت فنی تیم روخوب کنه؛ اومده حال تیم و حال ما رو خوب کنه!
اینکه به هر شخص بسته به روحیات و ضعف هاشون یک کتاب میده تا به بهترین ورژن خودشون تبدیل بشن درسی هست که فکر میکنم ما باید ازش یاد بگیریم ما هممون ضعف هایی داریم و حاضر نیستیم بپذیریم اون ضعف هارو و تازه اگه بپذیریم سعی نمیکنیم رو اون ضعف ها کار کنیم.
اگه کسی از من بپرسه راز موفقیت چیه؟ جز یه کلمه 7 حرفی چیزی به ذهنم میاد:
ا - س- ت - م - ر - ا - ر
استمرار تو هرکاری مارو به موفقیت میرسونه؛ من یاد گرفتم با وجود شکست ها و با وجود نه شنیدن ها به کارم ادامه بدم.
اینکه صبح ها صاحب باشگاه علاقه مند نیست حرفای مربی رو بشنوه اما مربی استمرار داره و بعد از چند وقت خود صاحب باشگاه منتظر مربی با بیسکوییت های معروفشه.
استمرار رو درست کردن روابط آدم ها تا همه در کنار هم بتونن خوشحال باشن(اینکه سعی میکنه رابطه کاپیتان و بچه خوشگل و مغرور تیم رو درست کنه)
استمرار رو به کار گرفتن همه آدم ها و دیدن استعداد اون ها (تدارکاتچی که تاکتیک یه تیم لیگ برتری رو میچینه)
استمرار رو اینکه هرکی هر حرفی به ما زد و هر لقبی رومون گذاشت ما باز هم کار خودمون رو بکنیم (لقبی که مجبورم ترجمش رو از نظر خود تد لسو بگم ?: آدمی که دوست داره با افکارش تنها باشه)
استمرار رو اینکه باور کنیم خودمون رو(تابلوی باوری که شاید گذری از کنارش رد شن ولی بالاخره تاثیر گذاری خودشو انجام میده)
استمرار رو اینکه اگه آدما مارو دسته کم گرفتن (کنجکاو باش، نه قضاوت گر) ربطی به شخصیت ما نداره بلکه اون ها احمقن که ما رو بدون هیچ شناختی قضاوت میکنن و کنجکاو نیستن در مورد ما تا ببینن ما چه قابلیتی داریم.
استمرار رو اینکه حتی دشمنان خودمون رو تشویق کنیم چون در صورتی که اونا قوی تر بشن ما هم قویتر میشیم و سخت تر تلاش میکنیم(قسمت آخر و تشویق بچه خوشگل با وجود اینکه باعث شکست تیم خودش شده)
امیده که آدمو میکشه اصطلاحی که انگلیسیا به کار میبرن و تد لسو باهاش موافق نیست چون بنظرش نا امیدی هست که باعث مرگ ما میشه؛ در مقابل اون جمله ای(سوالی) هست که آمریکایی ها میگن:
به معجزه اعتقاد داری؟
ما خیلی کارها از دستمون بر میاد حتی تو همین شرایط بد اما اونقد روزمون رو با اخبار بد و عینک مسمومی که جامعه هر روز رو چشم ما میزاره پر کردیم که اجازه دیدن خیلی از منظره ها رو از خودمون گرفتیم.
برای تد لسو موفیقت برد و باخت تیم نیست؛ کمک به اون جوون هاست که به بهترین خودشون تبدیل بشن.
برای تد لسو چیز مهم تری از پول وجود داره به نام مربیگری؛ فک میکنم ما آدما خیلیامون فراموش کردیم چه کاری حالمون رو خوب میکنه و فقط بخاطر درآمد چسبیدیم به شغلامون؛ بخاطر ترس از دست دادن موقعیت فعلی جرات پریدن رو از خودمون گرفتیم.
از خودمون بپرسیم آخرین باری که بخاطر چیزی تمام خودمونو گذاشتیم کی بوده؟ نه بخاطر پولش بخاطر خود اون کار.
خاطرم هست چند سال پیش که خیلی جدی زبان انگلیسی میخوندم یه استادی داشتم یه روز یه حرف قشنگی به من زد:
من اگه روزی 10 تا لغت جدید یاد نگیرم و 10 صفحه کتاب نخونم به خودم اجازه خواب نمیدم
همین جمله کوتاه برای من کافی بود تا در تمام زندگیم وقتی شب به رختخواب میرم از خودم بپرسم امروز چیکار کردم؟ چه چیز جدیدی یاد گرفتم؟ آیا اجازه خواب دارم؟
مطمئنا خیلی از شب ها دستاوردی نداشتم ولی حداقل این تلنگر معلم من باعث شده خیلی از شب ها به دستاوردای خودم افتخار کنم و برای بدست آوردن رویاهام بیشتر حریص باشم.
میگن هدفت رو به کسی نگو تا زمانی که بهش رسیدی؛ من میخوام این قانون رو بشکنم من هدفم رو تو اولین پستم گفتم؛ برام مهم نیست اگه بصورت خودآموز دارم یاد میگیرمو مثل خیلیا دانشگاه نمیرم برای این رشته، برام مهم نیست چند سال طول بکشه، برام مهم نیست چند تا تست بدم و رد بشم، برام مهم نیست چند تا نمایش مجانی کار کنم، برام مهم نیست چقدر مسخره بشم، برام مهم نیست چندبار بگن تو نمیتونی؛ بالاخره میدونم اون اتفاق برام میافته بالاخره شانس اون لحظه رو بدست میارم.
یه مثالی که دکتر شکوری زد و من ربطش دادم به راه خودم این بود:
اینکه اون اتفاقی که باید مثلا انتخاب من به عنوان بازیگر برای یه فیلم یا نمایش نمیافته معنیش این نیست که شکست خوردم ممکنه اون درصد کم شانس برام اتفاق نیافتاده هنوز؛ پس من شکست نخوردم من شانس اون لحظه رو بدست نیاوردم...شانس اون لحظه
ما همه تو زندگیمون یه تد لسو داریم(یا امیدوارم داشته باشید) که تلنگری به ما زده؛ تد لسو زندگی شما کی بوده؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
سیتکام، آره یا نه؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوازدهمین کوپه قطار کاغذی
مطلبی دیگر از این انتشارات
فیلم «بلفاست»: فیلمی سرشار از عطر خوش زندگی