ذِّهنِّ زیبّا نُّسخه‌ یِّ مَّنسوخ شُّدهِّ

درود بی کران بر شما :)

این پی نوشتِ ابتدایی پست،ویرایش شده و بعدا در پاسخگویی به یکسری کامنت ها نوشتمش ??

چرا چیزی به عنوان اسپویل وجود ندارد؟!؟!

یک پی نوشت ریز و عرض کوچیکی داشتم خدمت دوستان عزیزی که به دلیل اسپویل شدن و لو رفتن استوری فیلم، پست رو کامل مطالعه نکردن؛خدمتتون عارضم که چیزی به عنوان اسپویل، این لغتِ خوش وزن و خوش تلفظ،وجود نداره.چرا؟
چون اولا من در این پست فقط به تشریح سکانس ها و شرح داستان اکتفا نکردم و پست جامع تر و گسترده تر از لو دادن صرفا یک فیلم هست.
گذشته از اون فیلم و سریال، یک رسانه ی دیداری هست و هیچوقت با بهترین کلمات دنیا و بهترین قلم هم نمیشه آنچه را که چشم میبینه، مغز به عنوان لغات تایپ شده و رسانه ی نوشتاری باور کنه...
منظورم چیه؟
یعنی مثلا توی من میگم که لباس فلان بازیگر قرمزه. ولی مسلما شما نمیدونید که این قرمز که میگم چقدر قرمزه یا کلش قرمزه؟ آیا پررنگه یا کم رنگه؟ آیا فقط دکمه و نخ و اجزای لباس قرمزه؟ اصلا علت قرمز بودن لباس چیه؟
دیدید مسئله اسپویل به این راحتی ها هم نیست .
پس با خیال راحت پست رو کامل بخونید و شاید اصلا نکته های پنهانی هم شما کشف و بهش اضافه کنید =)
مثلا اگر شما بگید بازیگران در فیلم x با هم ازدواج کردن مطمینا من به این توضیح که بسنده نیست، اکتفا نمیکنم و اگر فیلمنامه قوی باشه نگاهش میکنم تا اصلا ببینم چرا،چطور،کجا،تو چه پلانی،چه لوکیشینی ،با چه استایلی و به چه نحوی صورت گرفته..؟!
در نهایت take it easy and believe me :)

امیدوارم که ذهنتون این روزا باهاتون یاری کنه. که نداشتن همراهیش دردمنده و داشتنش دو صد بار دردناک تر.

نمی دونم این یک خبرِ خوبه یا نه؛ تمام آنچه که در جهان می گذره، مطلقا بسته به ذهن شماست. در واقع، ما جهان رو طوری نمی بینیم که هست، بلکه به گونه ای می بینیم که هستیم!

آنچه در بیرون هست بازتاب درون ماست =)

از نظر من بدون قلب میشه زنده موند اما بدون مغز که وابسته به تفکره ،ادامه ی حیات غیرممکنه.

مشخصه ی یک فیلم خوب، کتاب خوب، حتی دوست خوب، چیزیه که ما رو به فکر کردن وادار کنه و به تفکرِ عمیق فرو ببره! ساده بگم: هر دستاورد و ابداعی که تا به حال بوجود اومده از همین ذهن نشات گرفته و بطور همزمان هرچی می کشیم هم از همین ذهنه. هیچکس از یه دیوانه ی جنون گرفته توقعی نداره، یا حتی عاملی که باعث وجه تمایز ما با چهارپایان میشه، همین قدرت تعقل و اندیشه هست مگرنه؟

خب، مسئله تا اینجا چیزهایی بود که همه ی ما از اون مطلع بودیم . ماجرا از جایی مخوف و هولناک میشه که (هرچیزی)، از حد معمولش رد بشه....دقت کنید ؛ هرچیزی! اما اینجا مرکز تمرکز ما روی زیاده روی در خیال پردازی های ذهنی هست. خیالاتی که امکان نداره انسان باشید و تجربش نکرده باشید. فکر کردن تنها چیزیه که من هیچوقت ازش خسته نمیشم.

جذابیت این موضوع وقتی دوچندان میشه که فیلمی ببینم حول محور همین موضوع . از قضا نتیجه شد یسری برداشت های شخصی ، برسی و کاوش و در نهایت نوشتن اولین پست تحلیلی فیلم. آماتور هستیم و تازه وارد...

از اینکه بگم این فیلم یک شاهکاره کمی شک و تردید دارم ؛ چراکه کمیت و تعداد فیلم هایی من دیدم خیلی ناچیزه و هنوز به مرحله مقایسه کردن آثار و نسبت دادن صفات عالی و تفضیلی نرسیدم. اما میتونم اعتراف کنم که بین همون عده ی قلیلی که فیلم مشاهده کردم، یکی از بهترین ها در نوع خودشه! اگر این فیلم رو تا به حال ندیدید پیشنهاد میشه از دستش ندید. اسم فیلم هست : ذهن زیبا ...

دقیقا بهترین توصیفی که ازش میشه گفت، این است که این فیلم، فیلمی نیست جز؛ اثر یه نویسنده با ذهن زیبا . یعنی رسما نویسنده ی فیلم، صفت خودش رو روی نام فیلم گذاشته. همیشه فکر میکنم که کار اصلی رو نه کسانی که تحلیل و نقد میکنند انجام می دهند، نه کارگردان، نه بازیگرها و نه غیره.مهم اون کار نویسنده بوده که چطور این ها به ذهن زیبایش خطور کرده .

برای مثال برای امر برنامه نویسی که جامعه آماری زیادی از ویرگول رو در خودش جای داده، به نظرم کسی که با کامپیوتر کارهای خفن می کنه ، کار خاصی نکرده صرفا مصرف کننده بوده حتی از نوع مفید( خلق محتوا) در واقع اون فرد اولیه که این بستر و سیستم رو آماده کرده که پتانسیل پیاده سازی این عملیات ها مهیا شده کار شاخ رو انجام داده.اگرچه شاید خود اون فرد اصلی هم فکر نمیکرده یکروز با چیزی که ساخته همچین کارهایی انجام بشود!

شاید بشود که یک داستان قوی رو با صحنه سازی های ساده و بی آلایش ، و بازیگرانی که مدلینگ نیستند پیش برد و همچنان جذابیت رو حفظ کرد . اما داستان و نوشته ی ضعیف مثل یک ذات نااهل هست که هرچقدر هم در لوکیشن های باصفا و لباس های فاخر و صحنه های لاکچری گرفته بشود، قدرت نفود و درگیری افکار شما رو نخواهد داشت .نهایتا شما درگیر ظواهر و حاشیه میشوید و نه تنها در ضمیر ناخودآگاه به تجملگرایی افراطی و مقایسه خودتون با شخصیت های فیلم می پردازید، بلکه مبحث جدیدی هم به دانش و اطلاعتتون افزوده نمیشه.

این فیلم هم از اون دست فیلم هایی هست که بسیار ساده در عین حال گیرا و دلنشینه. البته اینکه فیلمی تقریبا قدیمی هم هست بی تاثیر نیست .محصول بیست و یک سال پیش.(۱۳۸۰/2001). از اون دست فیلم هایی که *صحنه غیراخلاقی* نداره و میتونید با خیال راحت همراه خانواده ببینید. خلاصه ی کلام اینکه فیلم دیدن،سواد میطلبد . و تا زمانی که شما مخاطب منفعل و پذیرنده هستید ، با تفکر نقادانه آشنایی نداشته باشید، هرآنچه معرفی میشود یا وارد گیشه میشود را مهمان چشمان زیبا و مغز گرسنه ی خود کنید، رسما کنترل باورها و ارزش های خودتون رو دست اصحاب رسانه و سازندگان فیلم قرار داده اید.

خصوصا اوج این تاثیرپذیری به دوران نوجوانی و پیش از استوار شدن بنای ساختار شخصیتی ختم میشه. از همین رو احساس میکنم کتاب ها کم خطر هستند و فعلا تا زمانی که به کالبدشکافی لایه های پنهان فیلم تسلط نیافتم، خودم رو خیلی درگیر تماشای فیلم ها نمی کنم.

شاید کمتر نوجوانی پیدا بشه که این روزها دست کم هری پاتر رو ندیده باشه، پیگیر بند های موسیقی کره ای نباشه . تیک تاک و اینستاگرام هم که بماند. اما همه چیز در مدرسه و دانشگاه یاد داده نمی شود. آنچه لازم است را خود باید یافت...

اطلاعاتی درباره فیلم:

نام شخصیت اصلی داستان در فیلم: جان نش(راسل کرو)

همسرش: آلیشیا( جنیفر کانلی)

آهنگساز: جیمز هورنز( بشدت آلبوم ذهن زیباش تجویز میشه)

مدت زمان فیلم: دوساعت و پانزده دقیقه فارغ از زمین و زمان

مسئولیت اسپویل شدن یا نشدن فیلم به انتخاب خودتونه ؛هم کلیات گفته شده هم جزئیات.

اما داستان کلی فیلم از چه قراره ؟

ماجرا درباره ی مردی دانشجو است. اما این دانشجو با باقی دانشجویان یکم بیشتر از کمی، متفاوته. و شروع قضیه از همینجا جذاب میشه. این مرد به قدری با هوش و ذکاوت هست که انگار دارای مغز دونفره با یک قلب نصفه.

آدم ها رو دوست نداره و معتقده که این حس متقابله و آدم ها نیز دوستش ندارند.

از ساده ترین چیزها، معادلات پیچیده ای میسازه .معتقد بود که کلاس مغز رو کند می کند! و استعداد رو برای خلاقیت از بین می برد. وقتی بعضی از همکلاسی هایش چندین مقاله چاپ کرده بودند، می گفت: نمی تونم وقتم رو با کتاب ها و مقاله ها تلف کنم. از حفظ کردن فرضیه های انسان های کم ارزش باید فراتر نگاه کنم.خلاصه انقدر غرق میشه که بدون اینکه خودش آگاه باشه دوستان خیالی داره.

هرکسی لیاقت آموزش به شما رو نداره!

برای سازمان اطلاعات به عنوان مغز برتر به صورت موهومی، خودش رو کارگشای مشکلات نظام امنیتی سیاسی سازمان سیا باور میکنه و یکسری نامه های محرمانه و سری مینویسه.بعد ها که فشار روحی و روانی بیشتر میشه، تحت نظارت روان پزشک درمیاد و متوجه میشوند که دچار شیزوفرنی شده.(نوعی اختلال روانی: یعنی شک به همه چیز و برداشت غیرعادی از واقعیت!)

بعد ها همسرش آلیشیا برای روند درمان هرچه بهتر و کمک به روان پزشک همسرش به جست و جو میپردازه.جان ، پنج بار در هفته به مدت ده هفته باید تحت درمان می بود . و این حین آلیشیا میفهمه که نامه ها هرگز خوانده نشده اند. همسرش خانمی صبور، شکیبا و بشدت مهربان و با ملاحظه بود .( با ترکیب چهره ای از الناز شاکردوست و در میانسالی خانم رویا نونهالی) قطعا تاثیرگذار ترین فرد در زندگی شخصیت اصلی داستان بود.

(اگر پسر بودم خودم میگرفتمش :)))؛ البته گفته میشود که درخصوص فداکاری بسیار آلیشیا - همسر جان نش - نیز در این فیلم اغراق شده‌ و یکبار طلاق گرفته).همسرش سر وقت دارو ها و قرص های جان رو میداد اما او قرص ها رو نمیخورد و در جعبه ای جمع آوری میکرد.چراکه جلوی تصورات و خیال پردازیش رو میگرفت و احساس میکرد که دوستانش با او قهر کردن.

حتی جنون به جایی میرسه که جان، قصد آسیب رسوندن به همسر و بچه اش رو با اسلحه داره.

همسرش اینجا میگه که :تا جایی که منو خواستی بکشی کنارت هستم. عشق حقیقی و وفاداری و تعهد حرف اول رو میزد بالاخره او برنده جایزه نوبل اقتصاد میشه و جان میگه که مدیون آلیشیا هست.

.دیالوگ ها و تشریح سکانس برتر

  • در رفتارهای رقابتی همیشه یکنفر بازنده است.
  • کابوس شیزوفرنی اینه که ندونی چه چیزی واقعیته؟ تصور کن که یک دفعه بفهمی آدمها ،مکان ها، و لحظاتی که برات خیلی اهمیت داشتند،نه از بین رفتند نه مردن ؛ بلکه هرگز وجود نداشته اند. چجور جهنمی خواهد بود...!
  • (وقتی بهترین نتیجه رو می گیریم که همه اعضای گروه کاری که به نفع خودشونه رو انجام بدن!

****بهترین نتیجه وقتیه که هم به نفع خودشون باشه هم اعضای گروه.)

  • _چرا این فکر رو می کنی؟

***تا حالا شده چیزی رو همینجوری بدونین!

_دائما

( گاهی اوقات واقعا یکسری چیزهایی رو می دونیم بدون اینکه بفهمیم از کجا می دونیم ).

عکس مورد علاقه ی من
عکس مورد علاقه ی من

دانسته دانستن! ندانسته ندانستن! مورد آخر از همه خطرناک تر می باشد.)

ما به همون مقدار میدانیم، که بدانیم چیزهایی هست که نمی دانیم.

  • _این معادلات برای برخی از شما چندین ماه طول خواهد کشید و برای برخی از شما تمام عمرتون. (چقدر سوالهای بی پاسخ زندگیمون با این معادلات استاد مشابهت دارند!)
  • فقط در معادله ی مرموز عشق میشه دلایل منطقی رو یافت .( جایی همسرش میگه تو دلیل بودنِ منی؛ همینقدر قشنگ)؟!
  • چجور تحمل می کنی آلیشیا(همسرش) ؟ _احساسی که اغلب دارم یه نوع وظیفست یا گناه؟! چون میخوام ترکشون کنم.
  • دیوونه بودن چه فایده ای داره وقتی آدم نتونه سر به سر دوستاش بگذاره؟! =))))

در جایی از فیلم، شاگردان سر کلاس استاد جان نش نشسته اند اما بدلیل مشغول بودن کارگران به کار، پنجره بسته است و هوا گرم. یکی از شاگردان اعتراض میکند._میشه پنجره رو باز کنید؟ هوا خیلی گرمه!

  • ***اینکه من صدامو بشنوم مهم تر از راحتی تو هستش!مجبور نیستید سرکلاس من بنشینید؛ می توانید هروقت که خواستید کلاس رو ترک کنید. یک دانشجوی خانم (که بعدها تبدیل به همسرش میشه)، پنجره رو باز میکنه و از کارگران خواستاره که کار رو متوقف کنند)
  • ***همانطور که در معادلات چند مجهولی خواهید دید،برای هر مسئله چند راه حل وجود دارد.

توجه! خطر اسپویل: این سکانس دارای نکته انحرافی می باشد؛ چگونگی تبدیل کراش و استاد، به همسر آینده. این قسمت رو به اختیار خودتون می گذارم برید و فیلم رو تماشا کنید که چه بینشون گذشت.. :)

  • نوابغ، جواب رو قبل از سوال می دانند.
  • برای کارهای مهم بهای گزافی هم باید پراخت( خدایا ورشکسته شدیم:)
  • هیچکدام از افرادی که گفته اند روشمان را نمی پسندند، روش دیگری را ارائه نکرده اند.( گاهی همینه!افراد نقد می کنند، اما فقط نقد میکنند؛آنها فقط توانایی برجسته سازی نکات منفی رو دارند بدون خنثی سازی با لحاظ موارد مثبت! (Feedback burger)من دفاع نمیکنم اما افرادی رو میبینم که با حداقل ترین سواد مربوطه ی ممکن، چنان رییس جمهور و تمهیدات و مسئولان رو نقد می کنند که انگار اگر خودشان آن سِمَت را داشتند چه گُلی به سرمان می خواستند بزنند!)
  • _نه خانواده ای ، نه دوست صمیمی چرا؟

***فقط میتونم بگم چون تنهایی رو دوست دارم.

  • در مورد هیچ چیز نمیشه مطمئن بود.

در یه سکانس، جان، با کسی موضوع آلیشیا رو بیان میکنه و دوستش(خیالی) از شدت تعجب و انسان گریزی جان نش میپرسه: _انسان واقعی؟ از نوع دوپا؟

( نه پس انسان چهارپا:///) *** آره اون از من خوشش میاد از همه لحاظ به سلیقه درونیم توجه کرد!

  • فکر نمیکنی ترست،بهای ناچیزی برای این افتخار بزرگ باشه؟
  • تعیین کردن ارزش منطقی برای متغییرها غیرممکنه.
  • گاهی اعداد انتظارات ما را فریب می دهند.
  • شما خیلی باهوش هستید اما مهربون نیستید.
  • تو اسم داری یا باید همیشه خانم صدات کنم؟( ما همه اسم داریم ولی وقتی قشنگ میشه که تلفیق اسممون با خانم رو بشنویم=)
  • بعضی از کارها هست که برای انجامشون، نداشتنِ وابستگی شخصی مزیت محسوب میشه.
  • انسان تا جایی که تصوراتش اجازه بده قادر به انجام فجایع بی رحمانه ایه.
  • اون یک احمقه ولی به این معنی نیست که اشتباه میکنه.
  • اندازه کهکشان چقدره؟ نامحدود
  • _تو اون رو ندیدی پس از کجا مطمئنی؟ نیستم ولی اعتقاد دارم_ عشق هم همینه!
  • -بین نابغه و خیلی نابغه فرقی هست؟ خیلی زیاد
  • -تا شروع کلاست ده دقیقه فاصله داری! ***نمیشه از دکتر نامه ببری؟ _تو خودت دکتری(اغلب ما خودمون نقشی داریم یا ویژگی خاصی داریم که از اون بی خبریم. شاید خودمون هیچوقت متوجه نشیم که چقدر در زندگی فردی تاثیرگذار بوده ایم، تو ذهن افراد به چه شکلی تصور میشیم یا کدوم خاطره و آهنگ ما رو یاد کسی می ندازه.این به خودمون بستگی داره که در ذهن افراد چطور نقش ببندیم البته همیشه هم دست ما نیست. این خیلی جالبه که در ذهن هر فردی یک جور شخیصت متفاوت داریم . نقش های متفاوت در فیلمِ زندگیِ آدم ها؛ یکجا عصبی شناخته شده ایم، یکجا آرام. جایی کم حرف و جایی پرحرف؛ که شدیدا به مخاطب ما در اون لحظه و البته موود شخصی بستگی داره)
  • باید همه چیز رو آسون بگیری.
  • می ترسیدم واقعی نباشی( چقدر شبیه روابط مجازی هستش!)
  • _چیز دیگری هم جز کار هستن؟ اونا چی هستند؟مردم چیکار می کنند؟

***زندگی میکنند، فعالیت می کنند.(گاهی انقدر درگیر کار و درس و خودخواهی های موقتی می شویم که پاک روابط انسانی رو فراموش میکنیم. و آدم های اطرافمون که هنگام نیاز کنارمون بودند رو به وقیحانه ترین طرز ممکن رها می کنیم!)

هیچکس اونقدر تو دنیا سرش شلوغ نیست همه ی ما ۲۴ ساعت زمان داریم.همش بستگی به الویت ها داره.
هیچکس اونقدر تو دنیا سرش شلوغ نیست همه ی ما ۲۴ ساعت زمان داریم.همش بستگی به الویت ها داره.


  • هنوز چیزهایی که وجود ندارند رو می بینم، فقط انتخاب می کنم که نبینمشون. مثل رژیم مغز= انتخاب می کنم که به بعضی از امیالم محل نگذارم.
  • مثلا دماغ شما در محور دیدِ شماست اما مغزتون صلاح می بینه که نادیده بگیرتش !

آنچه من از ذهن زیبا آموختم...

  • ریاضیات ممکن است شما رو جنون برساند.
  • سرانجام ناجی ما عشق حقیقی است .
  • پتانسیل ما در آسیب رساندن به عزیزترین افراد زندگیمان به مراتب بیشتر است.(وقتی کسی میگه قد همه دنیام دوستت دارم، به این معنیه که وقتی هم که ناراحتش کنی انگار همه ی دنیا ناراحتش کردن؛ امان از بی توجهی...)
  • همیشه هم حق با ما نیست.
  • از یک جایی به بعد غرق شدن در خیالات می تونه مشکل ساز باشه.
  • برای هر موفقیت بزرگی باید ریاضت کشید.(مرتاض نشید یه موقع! در کل زندگی انسان به طور فطری به دنبال ِ لذت برآیندی هستش: یعنی لذت بیشتر و رنج کمتر...در نگاه اول ممکنه فکر کنید مرتاض ها رنج بیشتر و لذت کمتر میکشند،اما اگر بیشتر دقت کنید متوجه میشید که حتی اونا هم ذلت فعلیشون برای اینه که در آینده لذت ببرن مثلا با یک اشاره قطار رو نگه دارند و...
  • ما با تعامل با آدمای اطرافمون خودمون رو پیدا می کنیم.( حتی اگر معتقدید این پیداش منِ حقیقی درانزوا و تنهایی صورت می گیره،باز هم قبلش باید با دیگران تعامل داشته باشید تا معنی تنهایی رو بچشید)
  • نادیده گرفته شدن توسط دیگران و طرد شدن ، به معنای کم ارزشی ما نیست.( بخش اعظمش برمیگرده به عزت نفس و خودپنداری)
  • از جنونه که به تعالی می رسیم.(دیوانه باش اما عاقلانه رفتار کن؛ عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم)

هرچقدر هم درونگرا باشیم یا با تنها بودن و تنهایی راحت باشیم، بالاخره یک روزی یک جایی به حضور یک همراه، همدم، همکلام در زندگی نیاز پیدا می کنیم

( لزوما انسان نیست)

  • با وجود خصوصیات منفی و ناخوشایند هم، نهایتا یک روزی، یکی پیدا خواهد شد که شما رو همانطور که هستید بخواهد.( البته به هیچ وجه این بدین معنا نیست که رفتار های نامعقول خودمان رو اصلاح نکنیم)
  • علم و دانش، مسیر تاریک و برگرفته از ظلمات رو برای ما روشن و مبرهن می کند.
  • ما منتظریم تا چیزی رو ببینیم بعد درگیرش بشویم.درحالیکه خیلی وقتها ما درگیر مسائل ندیده هستیم و ناخودآگاه از وجود این جریان بی خبریم. در حالت خوش بینانه خبردار هستیم اما انکارش می کنیم. وبجای آن، به عنوان جایگزین خودمان رو مشغول کارهایی می کنیم که می دانیم موقتا حال ما رو روی مدار تقریبا مثبت کنترل می کند.اما مگر برای خیلی ها زندگی چیزی جز تلاشِ مستمر برای اکتساب امید واهی به وسیله ی کنش های موقتی و لذت جویانست؟
  • شکست و بیماری جزو لاینفک های زندگی همه ی ما انسان ها به حساب می آیند. پس فرار کردن از اون فقط پاک کردن صورت مسئله است.
  • پس از رسیدن به موفقیت( هر تعریف شخصی که از رسیدن به موفقیت دارید ؛ رسیدن به همون) می بایست قدردان انسان هایی که در روز های پیش از موفقیت ، سختی ها و دشواری ها یاور ما بودند، باشیم .و وجودشان را فراموش نکنیم.

یاس دراین باره میفرماید:

یادمه خوب من تموم اینارو دقیقا به چشمم/دیدم و کلمه کلمه از رو حقیقت نوشتم/اونم اینه که تو فقط داری نقشه هاتو می چینی/وقتی میرسی به قدرتو اون بالاها می شینی/مراقب رفتارت باآدما باش/یه روزی بر میگردی پایین همون آدمارو میبینی/حالاخدا باهات حال کرده /ولی کنارشم برات یه چاه کنده /یعنیکه وقتی تو رفتی تو فاز قدرت/ یهو دیدی شدی کارمنده کارمندت
  • وقتی کسی یا چیزی ترکت می کنه، در واقع تو رو به خودت بازمیگردانه!
  • یک ذهن خلاق،همیشه فعاله ، بستگی به موقعیتی که قرار داره، نداره.
  • یک انتخاب درست توانایی این رو داره که کل زندگیمون رو تحت تاثیر قرار بده و بلعکس.
  • حتی نوابغ جهان هم که از برخی از آنها در ذهن بت ساخته ایم ، نیاز های مشترکی با ما دارند.( بخشی از فیلم خواهید که چندبار این دیالوگ تکرار میشود؛ آخرین بار غذا کی خوردی ؟)
چند نفر از این اسطوره ها رو میشناسید؟
چند نفر از این اسطوره ها رو میشناسید؟
https://www.aparat.com/v/GugfX

لحظه ی دریافت جایزه نوبل توسط جان نش

https://www.aparat.com/v/qvM05

گفت و گویی جذاب با پروفسور جان نش
Ted talk ; mental helth for all


خب از همراهی شما تا اینجا سپاسگزارم.

درباره ی کلیت پست،نحوه نگارش،غلط های احتمالی،نوع تحلیل و غیره نکته ای بود لطف کنید بفرمایید تا یادبگیرم:)

در صدد آماده سازی یه جور سفرنامه هستم،فعلا با این پست باشید تا پست بعدی خدا یار و نگهدارتون♡

حسن ختام : سادگی نهایت پیچیدگی است
لئوناردو داوینچی