طراح شهری که به سینما، بازی سازی و دنیای استارتاپ ها علاقه منده و به دنبال وصل کردن اینا با هم دیگه اس
سیلیکون ولی؛ سریالی که راه اندازی استارتاپ رو بهتر از هر کتابی یادتون میده
ابتدای 1400 که سخت مشغول مطالعه منابع مختلف برای راه اندازی کسب و کار مستقل یا به عبارت دیگه همون "استارتاپ" بودم، با کتاب های زیادی آشنا شدم که متاسفانه یا خوشبختانه زیاد کارساز نبودند. البته ناگفته نماند که برخی از کتاب ها و منابعی که مطالعه کردم هم بسیار روشنگر بودند، که حتما یه مقاله در همین راستا خواهم نوشت تا چند تا از کتاب های جالب در حوزه استارتاپ و کسب و کار رو معرفی کنم.
اما اخیرا سریالی رو شروع به دیدن کردم که بعد از حدود 8 ماه از آغاز فعالیت استارتاپم، به شدت به تجربیات الاکلنگی مختلفی که داشتم نزدیک بود و می خوام گذری داشته باشم بر این سریال. با من همراه باشید.
شاید تا به حال حتی اسم این سریال رو نشنیده باشید. چرا که دست گذاشته روی موضوعی که مخاطب عام نداره؛ اما کسی که مخاطبش باشه، به این راحتی ها از این سریال دست نمیکشه!
سریال سیلیکون ولی (Sillicon Valley) یا همون دره ی سیلیکون که از نام منطقه ای معروف در غرب آمریکا گرفته شده، سریالی کمدی هست که از سال 2014 از شبکه تلویزیونی اچ بی او (HBO) شروع به پخش کرد. سریالی که داستان آغاز یک استارتاپ تکنولوژیکی در دل صنعت تکنولوژی دنیا و چالش ها و فراز و فرود هاشه.
معرفی دره سیلیکون در آمریکا
منطقه ای در غرب کالیفرنیای آمریکا(جنوب خلیج سانفرانسیسکو) که به خاطر وجود ماده سیلیکون در خاک این دره، بسیاری از کمپانی های بزرگ تکنولوژیکی جهان رو به این ناحیه کشونده؛ شرکت هایی مثل: گوگل، فیسبوک(با نام جدید متا)، اپل، اوبر، دل و...
تقریبا از دهه 60 میلادی سیلیکون ولی خودش، تبدیل به برندی تو آمریکا شده. دقیقا مثل منطقه هالیوود برای سینما. فعالیت در دره ی سیلیکون در کنار غول های بزرگ تکنولوژیکی جهان که بنیانگذاران همشون روزی با سرمایه ای نزدیک به صفر، اما با انگیزه و بلندپروازی ای نزدیک بینهایت، کارشون رو شروع کردند، فقط افرادی سرسخت رو که عاشق چالش تو زندگی و رفتن تو دهن شیر هستند رو نگه میداره.
شکل گیری این دره، به تلاش های فردریک ترمن (Frederick E. Terman (1900–82)) استاد دانشگاه استنفورد در دهه 20 م. بر میگرده که در گذر زمان این منطقه رو تبدیل به قطبی برای صنعت و پژوهش در حوزه تکنولوژی های نرم و سخت کرد. لازم به ذکره که مرکز جدید شرکت اپل با نام اپل پارک و نیز خود دانشگاه استنفورد هم تو این دره واقع هستش.
خلاصه داستان سریال
داستان در مورد برنامه نویس قهاری به اسم ریچارد هندریکسه که یک الگوریتم فشرده سازی فایل ها رو طراحی کرده که در نوع خودش انقلابی در صنعت انتقال قایل ها هستش. برای درک راحت تر، در نظر بگیرید که یک موسیقی که مثلا 10 مگ حجم داره رو بدون هیچگونه افت کیفیتی مثلا با حجم 2 مگ دانلود کنید!
ریچارد به کمک سایر همکاران برنامه نویسش(ارلیک، جرد، گیلفویل و دینش) سعی داره کمپانی خودش با نام پایدپایپر(Pied Piper) رو راه اندازی کنه. اما از همون ابتدا دچار مشکلات ریز و درشت دنیای استارتاپ ها میشه!
اگر می خوای استارتاپ بزنی، این بخش برای توعه!
چیزی که این سریال کمدی رو برام به شدت جذاب می کنه، آگاهی بخشیه. سیلیکون ولی تونسته بسیار زیبا تعادلی رو بین آموزنده بودن و حوصله سر بر بودن ایجاد کنه. حقیقت اینه که اتفاقاتی که تو این سریال میفته شاید تا حدودی اغراق آمیز باشه تا خنده دار به نظر بیاد، اما کاملا واقعیه و برای هر استارتاپی این مشکلات بوجود میاد. بیاید چند تا از مثال هاشو ببینیم:
فکر کنید می خواید استارتاپی رو راه اندازی کنید. به نظرتون اولین مشکلی که سد راهتون میشه چیه؟
احتمال زیاد جوابتون تیم سازیه. متاسفانه مطالبی که من تو خیلی از کتاب ها در مورد تیم سازی خوندم، بسیار شعارگونه هستن: روحیه انتقادپذیری، قدرت رهبری، انعطاف پذیری در برابر چالش ها، گسترده کردن شبکه ارتباطات و مواردی از این دست.
اما کسی که عملا وارد این حوزه شده میدونه که این مسائل با اینکه درست هستن، اما در عمل هیچوقت به این شکل اتفاق نمی افتن. شما در مرحله تیم سازی با مشکلاتی مواجه میشید که با خودتون میگید:" ای بابا! این مسئله ی من که تو هیچ کدوم از اون کتاب ها نیستش!"
از همون ابتدای راه متوجه میشید که یکی از اعضا، کار رو میپیچونه و نمیاد. یکی دیگه کرونا میگیره، اون یکی به خاطر اینکه حقوقش دوهزار تومن کمتره قهر میکنه میره! و... و عملا مواجهه با این مسائل با نوشته های توی کتاب ها دقیقا قابل انطباق نیست.
سریال سیلیکون ولی دقیقا همین مشکلات رو با زبانی طنز به نمایش در میاره.
این مشکل که حل میشه، به مرحله ثبت رسمی برند که میرسن، متوجه میشن که یک شرکت دیگه تو یه نقطه دیگه تو آمریکا دقیقا با همین اسم وجود داره! و تیم پایدپایپر دو راه بیشتر نداره؛ یا باید پول گنده ای رو برای خریدن نام اون برند خرج کنن و یا اسم بیزینسشون رو تغییر بدن
بعد از گذر از این مسئله، مشکل بعدی ایجاد میشه. یه کمپانی بزرگ تر ایده شون رو میدزده و محصول نهائی رو زود تر روانه بازار میکنه و حتی علیه پایدپایپر به دلیل ایده دزدی، شکایت میکنه!
و بسیاری از اتفاقات دیگه که با قاطعیت میتونم بگم تک به تک این مشکلات برای توئی که می خوای استارتاپ اولت رو راه اندازی کنی هم پیش میاد!
حرف آخر
در نهایت اینکه، اگر دنیای استارتاپ ها مدتی هست که ذهنت رو قلقلک میده تا بری تو کارش، این سریال در عین حال که کاملا بی پرده و واقعی مشکلات این راه رو نشون میده، در عین حال، انگیزه ای هم میشه برای شروع کار. لابه لاش هم که تو رو میخندونه!
یادت نره که استارتاپ زدن بعد از کار تو معدن و بقیه کار ها که دیگران معتقدن سخت ترین کار دنیا رو دارن، جزو کار های به شدت سخت و پرچالشه. صرفا زندگینامه ایلان ماسک، جف بیزوس، مارک زاکربرگ، بیل گیتس و... رو معیار قرار نده که با کله رفتن تو دیوار و دیوار ریخته. خیلی ها هم با کله رفتن تو دیوار و سرشون شکسته!...با وجود همه ی این سختی ها، اگه آدم جنگیدن هستی و عاشق چالشی...پس، بسم الله!
مطلبی دیگر از این انتشارات
مدرن وارفر 2|تکرار تاریخ؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
بررسی شایعات فیلم spider man: no way home
مطلبی دیگر از این انتشارات
بهترین موسیقی متن های تاریخ سینما (پارت دوم)