در تلاش برای «ایستادن بر روی شانه غولها» | Mo3Beh@
ما آدم های عادی (+جایزه غیرعادی)
سلام ! امیدوارم خوب باشید. قبل اعلام نتایج مسابقه دست انداز می خواستم جایزه دست انداز رو به نوعی به دیگران تقسیم که موافقت نشد ! پس دنبال راهی افتادم که بشه تقسیمش کرد :
در این صفحه رمزنگاره ای قرار داده شده. با پیدا کردن اون به عنوان اولین نفر برنده صد هزار تومان هزینه خرید کتاب بشید. توجه داشته باشید برای چالش و شیطنت بیشتر چندین رمز نگاره اشتباه هم قرار گرفته.
خوندن متن اصلی بدون تمایل به رمزنگاری هم امکان پذیره.
طبقه اول
(! ) در دنیای امروزه وقتی توی شکم مامانت هستی توسط سوزن به طول 30 سانتی متر از تو نمونه گیری می کنن که بعدا با آزمایش های مختلف به این نتیجه برسن که عادی هستی. اگر خلاف این ثابت بشه به مادر مهربونت پیشنهاد میکنن دست به کار های غیرعادی بزنه --.
طبقه هفدهم
(!) وقتی قراره به دنیا بیای اگر جسه ات عادی باشه یه محیط عادی برای مادر مهربونت فراهم میکنن که بارش رو زمین بذاره..در غیر این صورت مجبور میشن دست به عمل های غیرعادی رستمینه بزنن.
وقتی به دنیا اومدی دوباره عادی بودنت رو اندازه گیری میکنن....واستا یک دقیقه ! عادی بودنت رو اندازه گیری می کنن ؟ با چه معیاری ؟ چه چیزی قراره بگه تو عادی هستی ؟ اینجاست که تو وارد دنیای طبیعی بودن میشی...طبیعی بودن یعنی تو از قوانین و معیار های که طبیعت ساخته پیروی کنی. کاری که بعدا میفهمی توی علم بهش سازگاری میگن. اگر طبیعی بودی که به خونه میری تا در خانواده عادی زندگی کنی وگرنه در دستگاه هایی گذاشته میشی تا به معیار طبیعت نزدیک بشی.-.
دانلود رمز با لینک کمکی
طبقه چهارم
(!) بعداینکه چند سالی رو در خانه به صورت عادی گذروندی به مدرسه میری. در مدرسه بهت یاد میدن خاص باشی. در واقع خاص بود نوعی امتیاز مثبت برای پیشرفت تلقی میشه. از همون اول مجبور میشی کلی کتاب پیشرفته رو مطالعه کنی تا به سطوح خاص بودن برسی. سپس با اثبات خاص بودنت وارد مدارس خاص میشی و رشته های خاص توی دانشگاه خاص رو دنبال می کنی. بعد پیچ در پیچ تحصیل ،میفهمی تمامی این عادی نبودن ها برای این امر بوده که زندگی خاص و لاکچری داشته باشی. در واقع نظام فکری هر لحظه به تو یاد اوری میکنه که فقط و فقط خوشبختی رو میتونی در زندگی با شرایط خاص پیدا کنی.
اگر در خانواده خاصی به دنیا اومده باشی یا یک موهبت خدادی در وجودت نهادینه شده باشه خودت رو آماده می کنی که به شرایط بالا دست پیدا کنی. از شیر مرغ گرفته تا جون آدمی زاد میوفتی تا لحظه ای به این حس برسی که تو خاصی هستی ! شاید کلی مهمونی و عروسی های مجلل برگزار کنی ، شاید لباس های فاخر بپوشی ، شاید ماشین و خونه های لوکس بخری تا لحظه از سوی دیگرا به افتخار خاص بودن برسی---
错误的代码
طبقه دوم
(!) اما از یک سری آدم ها هم هستند که نه در خانواده خاصی به دنیا اومدن ، نه آنچنان موهبت خاصی به همراه دارند. همون طور که در قبل گفتم نظام خود به خود در گوششون هی زمزمه می کنه که برای پیشرفت باید خاص بود . در واقع عادی و ساده بودن نوعی حماقت و عقب افتادگی شمرده میشه. هر کس عادی باشه نمی تونه از سرمایه های موجود استفاده ببره. عده ای از این عادی ها در پی این میوفتن که مثل آدم های خاص رفتار کنن. اون پیش خودشون فکر می کنن: "ببین راه رفتن کبک چقدر قشگنه؟ پس بذار منم مثلش راه برم" و یا " این آقا که کچله حتما از شیشه روغن ریخته پس بذار منم روغن بریزم" . کم کم عده ای دو رو گرا ها پیدا میشن که بر خلاف اون چیزی که هستند عمل میکنن تا شاید به منابع بیشتری از سرمایه های زندگی برسن.
درست یا غلط این عده بخش عمده ای از عمرشون رو صرف تظاهر می کنند. در مواردی به منابع و سرمایه ها هم میرسن. حتی شاید انقدر پیش برن که صورت کلاغ بودن خودشون رو فراموش کنند. ولی در نهایت "هر که دور شد از اصل خویش : باز جوید روزگاری وصل خویش" .-
طبقه اول
(!) فرا از دسته بندی ، عده ای از انسان ها هم هستند که به دنبال هویت اصلی خودشون میرن. به دنبال خاص جلوه کردن در پیش دیگران نیستند و با چیزی که هستند لذت می برند. نظام هنوز فرقی نکرده: هنوز نظامی حاکمه که به افراد خاص سرمایه و دارایی هایی بهتریی میده. اما نظام نمیگه خوشبختی زیر سلطه سرمایه بیشتره . در واقع بیشتر از اینکه خوشبختی زیر دست دارایی های ما باشه ، زیر نظر احساس درونیه که خودمون نسبت به چیز های مختلف داریم.
جالبی این موضوع تعمیم های اون در زندگیه. مثلا ضرب المثل روسی هست که میگه: زمانی که تو داری به این فکر میکنی شطرنج بلدی یا نه من دارم شطرنج بازی میکنم ! در واقع به جای اینکه زمانمون رو صرف پیدا کردن استعدادمون بکنیم بهتره که اون رو با چالش های متعدد محک بزنیم. من ، تو اینکه آدم های عادی هستیم اشکالی ایجاد نمیکنه. مشکل این سوال که" آیا می تونیم با چیزی که هستیم خوش باشیم ؟".--
طبقه یکی مانده به آخر
(!) حس ختام:
هر چیزی که در جستن آنی ، آنی !
ارسطو وقتی از بازار مجسمه فروشان می گذشت گفت :" آه! چه بسیارند آنچه بدان نیازی ندارم".
همه مردمان،چه آنانکه در مقامی پست اند،چه آنان که در زندگانی پیروزند همواره معترف اند که تنها سعادت ساکنین کره خاکی شخصیت آنان است. -گوته ، دیوان غربی شرقی
مطلبی دیگر از این انتشارات
مجموعهی آواتار
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهکارها و معرفی بازاریابی ایمیلی
مطلبی دیگر از این انتشارات
مستطیلهای لمسی جادویی در دنیای قشنگ نو