ایدهپرداز، روانشناس، نويسنده و استراتژيست كسب وكار. من در زمینههای روانشناسی، سرمایهگذاری، کسبوکار، بازاریابی، نویسندگی و محتوا مینویسم. سایتم: aliheidary.ir
مسئله این است: بودن، ولی نبودن! (دربارهی راز هستی و ما انسانها)
آنچه در هستی وجود دارد آنقدر عظیم و بیپایان و بینهایت است که انگار هیچ چیزی عملا وجود ندارد! هر پایانی، مرزی است بر عرصهای جدید که آن خود، بخشی از مجموعهای بزرگتر است.
ما جزئی از بینهایتی هستیم که عظمتش هستی ما را عملا سلب میکند. در چنین بینهایتی عملا تاریخ، مکان، زمان و مفاهیمی همچون جاودانگی معنی ندارد. اسکندری که کل دنیا را از دم تیغ گذراند، شهرتش را نهایتا ۵۰۰۰ سال حفظ میکند. میدانید مادر هستی چند ساله است؟! یک بار دیگر تمام کلیشهها و نکات کلیدی که دربارهی هستی، معنای زندگی، مبدا و مقصد انسانها، ایمان و اعتقادات مذهبی، تابوها و خطوط قرمز و بزرگترین آدمهای تاریخ را در ذهن دارید، مرور کنید. همه مضامین و اصولی که با ذهن انسانی خود ساخته و پرداخته یا درک کردهاید. همه باورها، شنیدها و دانستههایی که به ارث بردهایم...
حقیقت آن است که حتی آنچه میپنداریم که انسانی نیست و مثلا الهی است از فیلتر ذهن یک انسان به ذهن ما منتقل شده و ما بزرگترین مفاهیمِ قابل نامگذاری را از دریچهی ذهن محدود انسانی خود تخیل و درک کردهایم. مفاهیمی مانند ملکوت، عدالت، زیبایی، خیر و شر و معاد همه با ذهن الکن و کوتهبین ما طرحریزی شده و معنا یافتهاند. به عبارتی تحریف شدهاند. یا از حیطهی عدم خارج شده، و با تخیلات ما وجودی کاذب یافتهاند.
علاوه بر این ما تصور میکنیم که افسار این هستی به دست ماست و در گواه این مدعا از تاریخ نهایتا ۵۰۰۰ ساله و اتفاقات آن، شکلگیری تمدن صحبت میکنیم. یا حتی گرم شدن چند درجهای زمین و انقراض گونههای حیوانی را گواهی از این تاثیرگذاری میگیریم. اما آیا نمیدانیم که در محضر هستی حتی «میلیون سال» هم حقیر به نظر میرسد؟ ما از زمین صحبت میکنیم که مجنونوار به دور خود و معبودش، خورشید میدرخشد و انسان را قویترین موجود در سیارهی زمین میدانیم. آیا نمیدانیم که در محضر هستی، معبودی چون خورشید، خود بندهای حقیر به نظر میرسد؟
مقدسترین آنچه که به ذهن انسان خطور میکند بر ساختهی زمان و مکان و ذهنیتی (ذهنیت انسانی) است که در سرنوشت و خط سیر هستی، هیچ اصالت و تاثیری ندارد! هیچ! تصورات مکانی ما، درک ما از مفاهیمی مانند «بزرگ» و «کوچک» یا تصورات زمانی ما و قدیمیترین یافتههای تاریخی، کوچکترین اثری از خود در هستی بر جای نگذاشتهاند. اگر هستی شعور و آگاهی داشت ای بسا که از وجود ما آگاهی نداشت و نوع انسان و آنچه از حیات تصور میکنیم، در این هستی به معنای واقعی کلمه ناشناس است. به عبارتی هستی ککش هم برای ما نمیگزد! برای ما که هیچ، برای موجوداتی به مراتب قدرتمندتر مانند دایناسورها هم نگزید! در این میان، آن کسی که به زبان خود و با اسمهای گوناگون، همین هستی را به خاطر یک زلزله ۷ ریشتری و خرابیهای ناشی از آن سرزنش میکند... آیا نمیداند که از تلسکوپ، توقع نقش یک میکروسکوپ را داشته است؟!
ویدئوی زیر را ببینید. زمانی که این ویدئو از ساختار هستی را میدیدم، گویی که در ارتفاع بسیار بلندی ایستاده بودم و در تلاش برای استمرارِ دیدنِ ذرههای تا چند لحظه قبلترش، عظیمالجثه، در دلِ ظلماتِ هستی، قالبم، لحظهبهلحظه تهیتر میشد. آنقدر تهی و سبک که فهمیدم: هیچ بودم، هیچ هستم و هیچ خواهم بود. بودم، هستم و خواهم بود، ولی آنچنان که بودنم با نبودنم تفاوتی نکند و ای بسا از نبود من رد پای محکمتری در هستی بماند.
حقیقت هم همین است، فردا که من نباشم خاکِ جسمم بیشتر در تار و پود هستی خواهد آمیخت و مفیدتر واقع خواهد شد. ای بسا این خاک و این عدم، شروع و بستری برای رشد و حضور یک درخت باشد. درختی که اکسیژن تولید میکند و در حیات میدهد.
اما آیا این راز مگویی است که ما از آن ناآگاهیم؟ نه! مانند مسافری که با اوج گرفتن هواپیما و در ارتفاع، حقیر بودنِ رفیعترین آسمانخراشها و بناهای انسانی و طبیعی را میبیند، ما نیز به حقارت خود و عظمت هستی آگاهیم و درست همانطور که آن مسافر بعد از ارتفاع کم کردن هواپیما و بر زمین نشستنش، مجددا مفتون و والهی آن بناهای در اصل حقیر میشود، ما نیز فریب قد و بالای خود در آینه را میخوریم و مسحور پنتهاسها، برجها و آهنپارهها میشویم. یادم هست کودک که بودم خیابانهای محل در نظرم بسیار پهن و بزرگ بود، رد شدن از عرض خیابان، خودش سفری بود. پدرم در نظرم بسیار تنومند و بزرگ جلوه میکرد. دستانم در دستانش گم میشد. بزرگ شدم و فهمیدم همهی آن بزرگیها و عظمت، ناشی از کوچکی خود من بوده است.
اما آیا آیه یاس میخوانم؟ چه میخواهم بگویم؟ شعار نهیلیستی میدهم؟ چون بودن ما با نبودنمان فرقی نمیکند، بیخیال فیها و مافیها شویم؟ نه! من نمیگویم انسان باید منفعل و زاویهنشین باشد یا مانند آدمهای اولیه زندگی کند. اما میگویم بسیاری مصیبتها و پلیدیها دنیا اتفاقا از ابتکار عمل و مضمونپردازی او نشات میگیرد. همانطور گه گفتم باهوشترین انسانها که مقدسترین اصول را میسازند، عملا در ۳ ضلعی زمان و مکان و ذهن بشری گام بر میدارند. اگر اهل علم باشند با همین امکانات تز میدهند و اگر روحانی باشند بر همین منوال فتوا! آن فرد نادانی که به خاطر حمله ۱۴۰۰ سال پیش اعراب به ایران، همچنان میچزد و کینه میپروراند و خون خود و دیگران را کثیف میکند، اصلا درکی از هستی، زمان، تاریخ و جایگاه انسانها ندارد. آن کسی که انسان را به سیاهپوست و سفیدپوست تقسیم و یکی را تقدیر و دیگری را تحقیر میکند، اصلا از مرحله پرت است! نمیداند که در محضر هستی، انسان کلهم اجمعینش، مورچهای است که کلهپاچهاش صرف نمیکند!
آن یهودی متوهم که خود را قوم برتر میداند و میگوید چون «یهوه» گفته است؛ نمیداند که دین اصلا کسبوکار پادشاهان یهود بوده است که برای تثبیت سلطنت خود آن را سر هم کردهاند؟ نمیداند که یهوهای که گفته آنها قوم برترند به گواه مکتوبات یهودی در یک نبرد کشتی!! مغلوب داوود، شاه و البته پیامبر یهودی شد؟ به همین منوال آن طالب احمق، که دنیا را به مومنان و کافران تقسیم میکند و اتفاقا یهودی را کافر میپندارد، نمیداند که خود یک کپی رنگ و رو رفته از یهودی است؟ نمیداند که مسلمانان (فرزندان اسماعیل) و یهودیان (فرزندان اسحاق) برادران ناتنیاند که از یک پدر (ابراهیم) و از مادرانی متفاوت (سارا و هاجر) پاگرفتهاند؟ نمیداند که این هستی، پیش از توفان نوح، (صرفنظر از طبیعی بودن یا مذهبی بودن ماهیت آن) چندین میلیون سال، سابقه و حیات داشته است؟
راستی که پناه میبرم از جهل و خودبزرگپنداری...
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد بازی The Last of Us Part II
مطلبی دیگر از این انتشارات
من چه کسی هستم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش کتابخوانی طاقچه «کیمیاگر».